۵۱ - عالَم به شوقِ آمَدَنت ندبهخوانِ توست ۱۳۹۹/۰۶/۱۲
عالَم به شوقِ آمَدَنت ندبهخوانِ توست
۱۳۹۹/۰۶/۱۲
نقش جمال یار
در دل خود کشیدهام نقش جمال یار را
پیشه خود نمودهام حالت انتظار را
ریخته دام و دانه شه از خط و خال خویشتن
صید نموده مرغ دل، برده از او قرار را
سوزم و سازم از غمش روز و شبان بهخون دل
تا که مگر ببینم آن طرّه مشکبار را
دولت وصل او اگر یک شبی آیدم بهکف
شرح فراق کی توان داد یک از هزار را
چشم امید دوختن در ره وصل تا به کی
برده شرار هجر او از کفم اختیار را
ای مه برجمعدلت پرده ز چهره برفکن
شوی ز چشم عاشقان ز آب کرم غبار را
سوختگان خویش را ، کن نظر عنایتی
مرهمی از کرم بنه این دل داغدار را
حیران را از جلوهای از رخ خویش مات کن
تا رهد از خودی خود ترک کند دیار را
مرحوم علامه محمدتقی جعفری
در دل خود کشیدهام نقش جمال یار را
پیشه خود نمودهام حالت انتظار را
ریخته دام و دانه شه از خط و خال خویشتن
صید نموده مرغ دل، برده از او قرار را
سوزم و سازم از غمش روز و شبان بهخون دل
تا که مگر ببینم آن طرّه مشکبار را
دولت وصل او اگر یک شبی آیدم بهکف
شرح فراق کی توان داد یک از هزار را
چشم امید دوختن در ره وصل تا به کی
برده شرار هجر او از کفم اختیار را
ای مه برجمعدلت پرده ز چهره برفکن
شوی ز چشم عاشقان ز آب کرم غبار را
سوختگان خویش را ، کن نظر عنایتی
مرهمی از کرم بنه این دل داغدار را
حیران را از جلوهای از رخ خویش مات کن
تا رهد از خودی خود ترک کند دیار را
مرحوم علامه محمدتقی جعفری