شبهه تقابل حفظ زبان فارسی با اسلام
(پرسش و پاسخ)
پرسش:آیا ایرانیانی که از بدو پذیرش اسلام، زبان فارسی خود را حفظ و صیانت کردهاند و نگذاشتند در زبان عربی محو و نابود شود، دلیل بر تحمیلی بودن اسلام و زبان عربی بر سرنوشت آنان است؟
پاسخ:در مواجهه با اسلام و مسلمانان دو جریان در ایران پیش آمد و سبب شد که عدهای دانسته یا ندانسته مغالطه کنند و آنها را در نقطه مقابل هم و نوعی مقاومت و عکسالعمل مخالف از طرف ایرانیان در مقابل اسلام و لااقل در مقابل اعراب قلمداد کنند: 1- تلاش برای احیای زبان فارسی و حفظ و صیانت از آن2- اسلامخواهی ایرانیان و گرایش به مذهب تشیع.
1- صیانت از زبان فارسی
یکی از مسائلی که بهانه قرار داده شده تا آیین مسلمانی را بر ایرانیان تحمیلی نشان دهند این است که میگویند: ایرانیان در طول تاریخ زبان فارسی را به عنوان نماد هویت خود حفظ کردهاند و اجازه ندادند در زبان عربی محو و نابود گردد.
شگفتا مگر پذیرش اسلام مستلزم این است که اهل یک زبان، زبان خود را کنار بگذارند و به عربی سخن بگویند؟ شما در کجای قرآن و یا روایات و قوانین اسلام چنین چیزی را میتوانید پیدا کنید؟ اصولا در مذهب اسلام که آیین همگانی است، مسئله زبان مطرح نیست. ایرانیان هرگز در مخیلهشان هم خطور نمیکرد که تکلم و احیای زبان فارسی مخالف اصول اسلام است.
اگر احیای زبان فارسی به خاطر مبارزه با اسلام بود، چرا همین ایرانیان این قدر در احیای لغت عربی، قواعد زبان عربی، صرف و نحو عربی، معانی و بیان و بدیع و فصاحت و بلاغت زبان عربی کوشش کردند و جدیت نشان دادند؟ هرگز خود اعراب به قدر ایرانیان به زبان عربی خدمت نکردهاند.
اگر احیای زبان فارسی به خاطر مبارزه با اسلام یا عرب یا زبان عربی میبود، مردم ایران به جای این همه کتاب لغت و دستور زبان و قواعد فصاحت و بلاغت برای زبان عربی، باید کتابهای لغت و دستور زبان و قواعد بلاغت برای زبان فارسی مینوشتند و یا لااقل از ترویج و تایید و اشاعه زبان عربی خودداری میکردند. ایرانیان نه توجهشان به زبان فارسی به عنوان ضدیت با اسلام یا عرب بود و نه زبان عربی را زبان بیگانه سلطهگر میدانستند. آنها زبان عربی را زبان اسلام و قرآن میدانستند نه زبان قوم عرب که ایران را فتح کرده است و چون اسلام را متعلق به همه مسلمانان میدانستند، زبان عربی را نیز متعلق به خود و همه مسلمانان میدانستند.
۲- زبان عربی زبان قرآن است
حقیقت این است که اگر زبانهای دیگر از قبیل فارسی، ترکی، انگلیسی، فرانسوی، آلمانی زبان یک قوم و ملت است، زبان عربی تنها زبان یک کتاب است به نام قرآن. مثلاً زبان فارسی، زبانی است که تعلق دارد به یک قوم و یک ملت، افرادی بیشماری در حیات و بقای آن سهیم بودهاند. هر یک از آنها اگر بهتنهائی نبودند، باز زبان فارسی در جهان بود. زبان فارسی، زبان هیچکس و هیچ کتابی به تنهائی نیست، نه زبان فردوسی است و نه زبان رودکی و نه نظامی و نه سعدی و نه مولوی و نه حافظ و نه هیچکس دیگر، زبان همه است. ولی زبان عربی فقط زبان یک کتاب آسمانی است به نام قرآن که خدای متعال با آن زبان با بندگانش صحبت کرده است. قرآن تنها نگهدارنده و حافظ و عامل حیات و بقای این زبان است. تمام آثاری که به این زبان به وجود آمده است، در پرتو قرآن و به خاطر قرآن کریم بوده است. علوم دستوری که برای این زبان به وجود آمده بهخاطر قرآن بوده است. کسانی که به این زبان خدمت کردهاند و کتاب نوشتهاند، بهخاطر قرآن بوده است. کتابهای فلسفی، عرفانی، تاریخی، طبی، ریاضی، حقوقی و غیره که به این زبان ترجمه یا تألیف شده، فقط بهخاطر قرآن است. پس حقاً زبان عربی، زبان یک کتاب است نه زبان یک قوم و یک ملت. اگر افراد برجستهای برای این زبان احترام بیشتری از زبان مادری خود قائل بودهاند، از این جهت بود که این زبان را متعلق به یک قوم معین نمیدانستند، بلکه آن را زبان آیین خود میدانستند ولهذا این کار را توهین به ملت و ملیت خود نمیشمردند. احساس افراد ملل غیرعرب این بود که زبان عربی، زبان دین است و زبان مادری آنها زبان ملت. بنابراین هیچگونه تقابل و تعارضی میان زبان دین و زبان مادری آنها مطرح نبود.