فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند
فصل بیستوسوم
خلیج خوکهای ادبی
کارل مارکس را به خاطر میآوری؟ سازمان سیاستمداران بورژوای دهه ۱۸۴۰، بعد از سال ۱۸۴۸ که به دامن فردی جلوتر از آنها میچسبیدند و همزمان سعی میکردند به کسی که به دامن خودشان چسبیده لگد بزنند؟ خب، در روزهای آینده دامنهای زیادی پاره خواهد شد... و من بیم دارم که در این فرآیند پارگی دامنها و لگدپرانیها، ممکن باشد یک یا دو بیضه نیز آسیب ببیند.
جیمز تی. فارِل
اتهام کانر کروز اوبراین مبنی بر اینکه روشنفکران غربی در خدمت «ساختار قدرت» هستند، در زمانی که سربازان آمریکایی در ویتنام جان میباختند، تکاندهنده بود. [جنگ ویتنام نشان میداد] «چیزی در حکومت دانمارک1 (بخوانید ساختار قدرت آمریکا) فاسد است» [کاسهای زیر نیمکاسه است] و اکنون به سازمان سیاری از کمونیستستیزان حرفهای که حول «کنگره آزادی فرهنگی» گرد آمده بودند، درمییافتند که [راه را به خطا رفتهاند اما] نمیتوانند «از دامی که عمیقترین باورهایشان برایشان چیده بود بگریزند» [و راه فراری وجود نداشت].
به عنوان متولیان «قرن آمریکایی»، آنها همانند ستوننویس محافظهکار، جوزف آلسوپ، باور داشتند که جنگ ویتنام «امتدادی منطقی و عادلانه از آرمان و رسالت آمریکا در دوران پس از جنگ بود[!]».
جیسون اپستاین ادعا کرد: «وقتی نوبت به ویتنام میرسد، [موضع] ضداستالینیسم ما مصروف توجیه تجاوز خودمان میشود. این افراد اکنون در باورهای ضدکمونیستی خود گیر کردهاند.
[همانطور که گفته شد در دام باورهای (ضد کمونیستی) خود گرفتار شده بودند.] آبرویی برای آنها باقی نمانده و زشتی مواضع آنها برهمگان آشکار شده: مجبورند از ویتنام دفاع کنند، چون مدتهاست که بر مواضع ضدکمونیستی پافشاری کردهاند و در غیر این صورت، همهچیز را از دست خواهند داد. آنها واقعاً در ممکن کردن ویتنام نقش داشتند؛ آنها در ممکن کردن سازمان سیاست ما در قبال چین نقش داشتند؛ آنها در ممکن کردن ضداستالینیسم خشنِ مجسم در افرادی مانند مککارتی نقش داشتند؛ آنها در راکد کردن فرهنگ روشنفکری این کشور سهم داشتند.»
رابرت مری، زندگینامهنویس برادران آلسوپ، که به همان نتیجهگیری دست یافته، نوشت: «سالها بعد، مد شد که به این جنگ به عنوان یک انحراف در مسیر سازمان سیاستگذاری نگاه کنند؛ یک تراژدی ملی که اگر رهبران آمریکا به اندازه کافی بینش داشتند میشد از آن اجتناب کرد.
اما این نگاه، ماهیت درگیری آمریکا در ویتنام را نادیده میگیرد- جنگی که امتدادی طبیعی و بنابراین احتمالاً اجتنابناپذیر از سازمان سیاست جهانی آمریکا بود که در آغازگاه دوران پس از جنگ تعیین شده بود.»
«به معنای واقعی کلمه، غباری از جنون و دیوانگی همه شهر را فراگرفته. من واژهای برای توصیف حماقت کاری که داریم انجام میدهیم ندارم.»
سناتور ویلیام فولبرایت که با چرخ ۱۸۰درجهای از یک ایدئولوگ جنگ سرد به یک مخالف صریحاللهجه تبدیل شده بود، این مطالب را نوشت. او اکنون علیه «پکس آمریکانا2» و بیمنطقی لاعلاج سازمان سیاست خارجی آن موعظه میکرد، در لباس «چپ نو» (که هرگز به طور واقعی به آن تعلق نداشت) علیه تمکین بیقیدوشرط به امپراتوری آمریکا میتاخت: «نه در قوه مجریه و نه در کنگره، جز چند صدای پراکنده، کسی حاضر نبود این احتمال را مطرح کند که ممکن است سازمان سیاست شوروی در اروپا نه از روی نقشهای برای تسخیر جهان، که برآمده از ترسهای بیمارگونه درباره امنیت اتحاد جماهیر شوروی باشد. عملاً هیچ یک از صاحبان قدرت، حاضر نبودند این فرضیه را بپذیرند که رفتارستیزهجویانه شوروی نه نشانه قدرت، که بازتاب ضعف است- ضعفی که یادآور خاطرات سال ۱۹۱۹ آن بود، زمانی که قدرتهای غربی کوشیده بودند (اگرچه با بیمیلی) «هیولای» بلشویسم را در گهواره خفه کنند.
سازمان سیاست خود ما بدون بهرهگیری از مزایای یک گفتوگوی سازنده میان دیدگاههای متعارض شکل گرفت.»
پانوشتها:
1- این جمله Something is rotten in the state of Denmark (چیزی در دولت دانمارک گندیده است) مستقیماً از نمایشنامه تراژیک «هملت» اثر ویلیام شکسپیر گرفته شده است. در نمایشنامه هملت: این جمله را «مارسلوس»، یکی از نگهبانان قصر، پس از دیدن روح پادشاه مقتول میگوید. این عبارت استعاری نشاندهنده فساد عمیق، بیعدالتی و پوسیدگی در بطن حکومت و جامعه دانمارک است. قتل پادشاه توسط برادرش (کلادیوس) و به تخت نشستن او، نشانهای از این فساد و تباهی است. این جمله به این معناست که اوضاع از درون فاسد شده و یک مشکل بزرگ و مهلک در هسته مرکزی قدرت وجود دارد.
2- همانطور که در ابتدای کتاب اشاره کردیم یعنی صلح و رفاه جهانی در سایه برتری نظامی و اقتصادی و تمدنی آمریکا بعد از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵.