به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 2,429
بازدید دیروز: 3,016
بازدید هفته: 9,505
بازدید ماه: 75,578
بازدید کل: 23,737,388
افراد آنلاین: 4
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
دوشنبه ، ۱۷ اردیبهشت ۱٤۰۳
Monday , 6 May 2024
الاثنين ، ۲۷ شوّال ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
پرواز ۶۵۵ به مقصد دبی ...(۸ ۷ )
پرواز 655

 پرواز ۶۵۵ به مقصد دبی ...

Image result for ‫پرواز ۶۵۵ به مقصد دبی ...‬‎

 وقتي لندن بودم و تصور مي‌كردم كه بعد از آن اتفاق مرا رها كرده تا خودش را نجات دهد، به بدترين شكلش هر يادي از او را در گوشه‌ ذهنم دفن مي‌كردم اما اكنون اجازه مي‌دهم تا خاطرات بيايد و ماندگار شود، دلم براي باباعلي و حرف‌هايش تنگ شده و مي‌انديشم‌؛ «عشق موهبتي الهي است‌، براي همين هم بايد به عشق احترام گذاشت‌، براي خدا دوست داشته باشيم و بگذاريم دوستمان داشته باشند!»
 ***
روز بيست و هشتم مرداد سال 65 هوا به قدري گرم بود كه آمبولانس تا رسيدن به پشت خط دو بار حسابي جوش آورد. خوش‌شانس بوديم كه از زير آتش مستقيم عراقي‌ها جان سالم به در برديم‌. وقتي آمبولانس را به بيمارستان شهدا رساندم‌، از هراس آن چه پشت‌سر گذاشته بوديم‌، هنوز زانوهايم توان حركت نداشت‌. كمي پايين‌تر از بيمارستان‌، زير درختان نيم سوخته نخل‌، آبي به دست و صورتم مي‌زدم كه سر و كله نازنين پيدا شد كه سر تا پا سفيد پوشيده بود. به عادت هميشگي‌ام كه چشمانم مدام دنبال پيداكردن شيرين بود، او را زودتر ديدم‌. با ديدنش خواستم در يك لحظه فرار كنم‌، حس عجيبي بود. مرا ديد و دست تكان داد. بعد با شتاب خودش را رساند، خواستم حرفي بزنم اما درست مثل آن روز كه با ديدن پيكر آن جوان داخل كانال خشكم‌زده بود، گلويم به خرخر افتاد و تنها با صداي خشكي گفتم‌: «سلام‌.»
نازنين ايستاد، لحظاتي با بهت نگاهم كرد و بعد آهسته گفت‌:  
ـ خوشحالم كه باز تو را مي‌بينم‌، سهيل گفت كه اينجايي‌، اميدوار بودم كه ترا اين‌جا ببينم‌.
از آخرين باري كه همديگر را ديده بوديم‌، مدت‌ها مي‌گذشت‌. با فاصله چند ماه پس از آمدن ما، او هم به ايران بازگشته بود. تنها يك بار وقتي به ديدن سهيل رفتم‌، او را ديدم كه خاطره‌ يك ديدار سرد و گذرا را در ذهنم به جاي گذاشت اما اين بار طرز نگاه و لحن‌اش متفاوت و گرم بود. براي دقايقي زير درخت نشستيم و چند جمله ساده بينمان رد و بدل شد. از مقابلش كه مي‌گذشتم سربرگرداندم‌، نگاهش هنوز به من بود و احساسي گنگ را برمي‌انگيخت‌.
ساليان سال حضور شيرين در ذهنم و خاطرات خاموشش مهلت نداده بود كه به هيچ چيز و هيچكس ديگري فكر كنم‌.
سرم را زير انداختم‌، ترسيدم از نگاهم چيزي را بخواند.
 ***
چند هفته از سقوط هواپيما گذشته بود. مدير روزنامه وقتي وارد شد، صابر روي صندلي نشسته و سرش به حالت خميده به سمت جلو و عقب تاب مي‌خورد.
روي ميز كنار پنجره دفتري با جلد چرمي قرمز به چشم مي‌خورد. بيرون باد مي‌وزيد، گاهي شديد و گاهي آرام‌، هر بار لاي پنجره بيشتر از قبل گشوده مي‌شد و بال‌هاي پرده را تندتر تكان مي‌داد.
مدير روزنامه به پيرمرد گفت‌: «من همان كسي هستم كه دفترچه را آورده بود.»
اما صابر چيزي نشنيد، چشمانش به نقطه‌اي دور خيره مانده بود. باد از پنجره تا روي ميز خودش را براي چندمين بار كشيد و صفحات دفتر را ورق زد. صفحات روي موجي نامنظم بريكديگر سوار مي‌شدند.
باد آرامي وزيد و دوباره صفحات ورق خورد و براي لحظاتي روي آخرين صفحه مكث كرد.
«از ابتداي صبح هواي ساحل شرجي است‌، با اين حال گرسنه‌ام و گرسنگي خوشحالم مي‌كند. دارم ياد مي‌گيرم كه از هر حسي خشنود باشم‌. هر بار كه تشنه مي‌شوم لذت سيراب شدن را بيشتر درك كنم و با هر بار گرسنگي شادماني سيري را. نازنين مي‌گويد:
- اين هم از آن نعمت‌هاست كه هيچوقت پايان ندارد، تنها عشق داستان بي‌پايان حيات نيست‌.
در حالي كه اطرافمان چشم‌انداز آب‌هاي نيلي خليج فارس است‌، براي اولين بار لذت نفس كشيدن در كنار نازنين را به عنوان همسرم حس مي‌كنم‌.
ساعت 10:10 دقيقه است و پيام خلبان از بلندگو پخش مي‌شود: «شماره‌ پرواز 655، مقصد دبي‌، مدت پرواز 30 دقيقه‌، ارتفاع تا 14 هزار پا!» نمي‌توانم تصور كنم كه 14هزارپا چقدر مي‌شود اما آن‌قدر هست كه دلم براي ايران تنگ شود، براي مادرم كه وقتي مي‌آمدم با همه وجود اميدواري را در چشمانش ديدم‌. پس از سال‌ها نشانه‌اي از عليرضا پيدا شده است‌، شايد اين بار انتظارش به آخر برسد، لحظاتي ديگر هواپيما از زمين بلند خواهد شد و رنگ نيلي خليج‌فارس زير ابرهاي سفيد پنهان خواهد شد.

پاورقي كيهان  - ۲۸/ ۰۳ / ۱۳۹۵