۱۷ - حسین منزوی : حضور ناب ۱۳۹۶/۰۹/۰۲
حضور ناب
صبح سحر که پرنگشوده است، آفتاب
میآیی و سمند تو را، عشق در رکاب
روشن به توست چشمم و در پیشواز تو
کوچکترین ستاره چشمانم آفتاب
بشکُف که چتر باز کنی بر سر جهان
ای باغ نرگس! ای همه چون غنچه در نقاب
ای چشمه زلال که با آرزوی تو
از صد سراب رد شدهام در هوای آب
ساقی! خمار میکشدم گر نیاوری
از آن می هزار و دوصد سالهام شراب
با کاهلی به پرده پندار مانده اند
ناباوران وصل تو، جمعی ز شیخ و شاب
بیدار اگر به مژده وصلت نمیشوند
با بیم تیغ تیز برانگیزشان ز خواب
آری وجود حاضر و غایب شنیدهام
ای آنکه غیبت تو پُر است از حضور ناب
با شوق وصل دست ز عالم فشاندهایم
جز تو به شوق ما، چه کسی میدهد جواب؟
حسین منزوی