تفاوت شنیدن موعظه با یادگیری
در روزهاى ماه رمضان که ما از هيئت محترم دولت معمولاً دعوت میکنیم که يک افطار در خدمتشان باشيم، رسم ما بر اين است که چند جملهاى از نهجالبلاغه يا يک حديثى اينجا میخوانیم تا جلسه ما جلسه روحانى و معنوى و جلسه نصيحت باشد، از شکل معمولى جلسات دولتى و حکومتى خارج بشود و به شکل معمولى جلسات عامّه مردم که در ماه رمضان يک چيزى میگویند و يک چيزى مىشنوند دربيايد. البتّه بحمدالله همه شما علاوه بر اينکه جناب آقاى خاتمى و بعضى از آقايان روحانيون محترم ديگرى که تشريف دارند- بعضى از آقايان فضلاى برجستهاى که در جمع شما هستند- بىنيازند از اين چيزها، خود شماها هم مجموعاً اهل اطّلاع و معرفتيد. شايد در آنچه ما حالا براى شما میخوانیم، مثل دفعات قبلى که بعضى از شما آقايان هم تشريف داشتيد، مطلب تازهاى نباشد؛ لکن خصوصيّت نصيحت و تذکّر، تازه بودن نيست. بله، معلومات بايد تازه باشد؛ لذا معلومات را انسان يک بار از يکى ياد میگیرد، بعد هم تا آخر بس است؛ اگر يک چيزى که شما ياد گرفتيد، بخواهند دفعه دوّم يادتان بدهند، ميگوييد اين را که ما بلديم؛ [امّا] نصيحت اينجور نيست، از مقوله بلد بودن نيست؛ از مقوله تأثّر، تذکّر، و به ياد آوردن است. لذا اگر صد بار هم يک چيزى را که ما ميدانيم به ما دوباره بگويند، سهباره بگويند، پنجباره بگويند، هيچ زيادى نيست؛ و از همين قبيل است همه نصايح و مواعظ و بسيارى از معارف قرآنى و مانند اينها؛ حالا اين [مطالب] را ازاينقبيل بهحساب بياوريد.
عهد مالک؛ طولانیترین و پرنکتهترین فرمان حکومتی
به نظرم رسيد که چند جملهاى از اين نامه معروف اميرالمؤمنين(عليه السّلام) به مالکاشتر را که مفصّلترين وصايا و فرمانهاى آن حضرت است بخوانيم. البتّه يادم هست از اواسط همين جلسه، من مکرّر- يکى دو سال يا شايد دو سه سال- بعضى از فِقرههاى آن عهد را خواندهام؛ لکن حالا از اوّلش به نظرم رسيد چند سطرى بخوانيم؛ تا بهاندازهاى که به اذان نزديک بشويم و بعد هم برويم به نماز انشاءالله و بعد هم افطار.
اينجور میگویند که «وَ هُو اَطوَلُ عَهدٍ وَ أَجمَعُ کتُبِه لِلمَحاسِن»؛ يعنى از همه فرمانهاى اميرالمؤمنين، اين طولانىتر است و از همه نامههايى که اين بزرگوار نوشتند، اين جامعتر است زيبايىها را؛ «اَجمَع لِلمَحاسِن»؛ يعنى هيچ نامهاى از لحاظ فراگيرى زيبايىهاى سخن و آن نکتههاى معنوى و لفظى، به پاى اين نامه نميرسد. البتّه اين را هم تذکّر بدهم که يکى از معانى «عهد» که در اينجا هم همان معنا موردنظر است، «فرمان» است؛ مثل فرمان حکومت، فرمان يک سِمتى؛ فرمانهايى که سلاطين، بزرگان و رؤسا براى کسى مينويسند؛ عهد به اين معنا است. اينجا اين عهد بهمعناى آن عهدنامه و مانند اينها نيست که بعضىها عاميانه میگویند «عهدنامه مالکاشتر». عهدنامه يعنى قراردادى که بين دو نفر بسته میشود که اين از آن قبيل اصلاً نيست؛ قرارداد نيست؛ فرمانى است که اميرالمؤمنين به عامل خودشان مىسپُرند- نه اينکه ميفرستند- تا او برود و از روى آن عمل کند.
چهار اولویّت اصلی حکومت در بیان امیرالمؤمنین(علیهالسّلام)
[حضرت] بعد از بسمالله ميفرمايند: «هذا ما اَمَرَ بِه عَبدُ الله عَلىٌّ اَميرُ المُؤمنين مالِک بنَ الحارِثِ الاَشتَرَ فى عَهدِه اِلَيه»؛ يعنى اين آن چيزهايى است که من در آن فرمانى که دارم به تو ميدهم مينويسم؛ «حينَ وَلّاهُ مِصر»؛ وقتىکه مصر را به او میسپُرد که چهار چيز را هم ذکر کرده. جالب اين است که من حساب کردم، ديدم اين چهار چيز، مهمترين چيزهايى است که از حکومت، از ماها توقّع است. غير از مسئله ديپلماسى و سياست خارجى و ارتباط و مانند اينها، بقيّه امور در همين چهار چيز است و بهترتيب هم اين چهار چيز معيّن شده؛ يعنى به ترتيب اولويّت.
1) جمعآوری مالیات
فرض کنيم که يک حاکمى يا اميرى در يک کشورى وقتى میخواهد اقدامى بکند، اوّلين چيزى که لازم دارد هزينهها است؛ يک هزينههايى دارد که بايد تأمين بشود. قدم اوّلش اين است: «جِبايَةَ خَراجِها»؛ پول را از مردم بگير و ماليات مردم را جمع کن براى اينکه بالاخره هر اقدامى بخواهى بکنى، احتياج به پول دارى.
2) جهاد با دشمنان
بعد بايد موانع را برطرف کنى؛ موانع خارجى، داخلى را که وجود دارد بايد برطرف کنى لذا دنبالش هست: «وَ جِهادَ عَدُوِّها»؛ جهاد با دشمنانِ مصر هم به عهده تو است؛ [اگر] دشمنى حمله کرد از داخل يا از خارج، بايد تو از اين کشور و از مردم اين کشور دفاع کنى؛ اين نکته دوّم.
3) سازندگی معنوی
بعد فرض بفرماييد که پولها آماده است، بودجه کار آماده است و دشمنى هم فعلاً در مقابل نيست، طبعاً بايستى به بازسازى و سازندگى بپردازند، سازندگى هم يک سازندگى انسانى است که اين مهمتر است؛ وَ استِصلاحَ اَهلِها؛ مردم را به صلاح بکشانيد که اين صلاح، صلاح مادّى و معنوى هر دو است؛ مراد از صلاح، صلاح معنوى فقط نيست؛ صلاح مادّى، صلاح معنوى. در آن صلاح معنوى هم صلاح علمى، صلاح دينى [و غيره]؛ استصلاح. در دعاى مکارمالاخلاق میخوانیم: «و استَصلِح بِقُدرَتِک ما فَسَدَ مِنّى». استصلاح يعنى مرا به صلاح بکشان؛ هر چيزى از من که قابل صالح شدن و شايسته شدن است، به صلاح بکشان. پس بنابراين، اين هم آن مطلب که سازندگى اوّل، سازندگى بشرى و انسانى [است].
4) سازندگی مادّی
آخر هم «وَ عِمارَةَ بِلادِها»؛ کشور را هم آباد کنيد.
مالیات؛ بهترین نوع انفاق
بالاخره اينها چهار چيز طبيعى است که ما [لازم] داريم براى اداره يک کشور؛ بودجه را از مردم بگيريم که خود اين بودجه را که از مردم گرفتيم، فايدهاش فقط هم اين نيست که ما ميتوانيم کار کنيم؛ خود آنهايى هم که به ما پول ميدهند، آنها هم فايده ميبرند، چون اين انفاق است. بهترين انفاقها آن پولى است که مردم به دولت بدهند، به حاکم بدهند که او امورشان را راه بيندازد؛ زکات و خمس و مانند اينها هم از همين قبيل است؛ چون اوّلين فايده انفاق به انفاقکننده ميرسد، بعد به آن انفاقشونده فايدهاش ميرسد. نفْس اين «وَ مَن يوقَ شُحَّ نَفسِه فَاُولئِک هُمُ المُفلِحون» در باب انفاق است. همينکه خودمان را از آن شُح و بخل و حرصى که در دلهاى ما وجود دارد نجات ميدهيم با دادن پول- وقتى دست در کيسه میکنیم و پول را درمىآوريم- ما به فايده خودمان رسيدهايم؛ بعد که اين پول بهجاى خودش برسد و انشاءالله درست مصرف بشود، آن فايده دوّم خواهد بود. بنابراين اين اوّلش از آن «جبايه» شروع میشود، بعد «جهاد عدو» است، بعد «استصلاح اهل» است، بعد هم «عمارة بلاد» است. میگوید ما مالکاشتر را فرستاديم مصر، اين چهار چيز را به عهده او گذاشتيم.
داخل نبودن سیاست خارجی در دستورکار مالکاشتر
معلوم میشود که بحث سياست خارجى و مانند اين اگر هم آن وقت مطرح بوده، به عهده حاکم مصر نبوده؛ يعنى [بهعهده] استاندار مصر در واقع نبوده؛ خود اميرالمؤمنين تصميمگيرى آن را اگر لازم بوده، میکردند؛ اينجا ذکر نشده.
رعایت تقوا؛ اوّلین وظیفه حاکم اسلامی
حالا که [مالک] رفته آنجا اين کارها را بکند، اوّلين چيزهايى که حضرت به او سفارش میکنند، چيزهايى مربوط به متن کار و صُلب کار نيست، مربوط به خود او است؛ يعنى در واقع اساس کار اين است که ما اگر چنانچه بخواهيم مردم را بسازيم، مملکت را بسازيم، کارهايمان را بکنيم، اوّل بايد خودمان را بسازيم. اميرالمؤمنين به او نمیگویند که برو حالا مثلاً فرض کنيد که با مردم اينجور رفتار کن، آنجور رفتار کن؛ اينها را بعد خواهند گفت. فنون کار را، فنون حکومت را بعداً به او ياد ميدهند امّا از خودش شروع میکنند: «اَمَرَهُ بِتَقوَى اللّه»؛ میگوید من که دارم تو را ميفرستم، اوّل تو را دستور ميدهم که تقوا داشته باشى. تقوا يعنى پروا داشتن از خدا و ملاحظه خدا را کردن. اين «پروا» کلمه خوبى است. «پرهيزکارى» هم که در فارسى از قديم معمول شده، ما سابقها خيلى روى اين کلمه حسّاس بوديم که «پرهيزکارى» غلط است و فلان [است] و مانند اينها؛ بعد فکر کرديم ديديم نه، اين «پرهيزکارى» هم انصافاً درست انتخاب شده. البتّه «پروا کردن» يک معناى شايد کاملترى است امّا «پرهيزکارى» هم معناى غلطى نيست. «پرهيز» بهمعناى اجتناب نيست؛ «پرهيز داشتن» يعنى «مراقب بودن»؛ «اهل پرهيز» يعنى «اهل مراقبت»، در واقع پرهيز يک نوع معناى حزم هم هست- مراقب بودن، همان پروا- بههرحال معناى پروا معناى مناسبى است براى تقوا. پرواى خدا را داشته باش، حواست جمع باشد که خدا هست؛ مراد از «تقواى الهى» اين است. انسان هر فعلى که میخواهد انجام بدهد، هر تَرکى که میخواهد بکند بايد بداند که خدا مراقب است، متوجّه است. همين نکتهاى که امام در بياناتشان يکوقتى فرموده بودند که خود را در محضر خدا بدانيد؛ اين خيلى مهم است؛ يعنى تعبير ديگرى است از تقواى الهى؛ يعنى هميشه آدم مراقب باشد که خدا الان- [مانند] همين حالا که من دارم حرف ميزنم- مراقب من است، حواسم باشد که خودم را در معرض سَخَط الهى، در معرض اِعراض الهى قرار ندهم؛ اين تقواى الهى [است].