سکولاریسم در ایران
(پرسش و پاسخ)
پرسش: روند پیدایش سکولاریسم در ایران از چه زمانی آغاز شد و آیا میتوان شاهدتجربه سکولاریسم دنیای غرب در ایران بود؟
پاسخ: روند پیدایی سکولاریسم در ایران
گرچه سکولاریسم در ابتدا در دنیای مغرب زمین رشد کرد، اما طولی نکشید که دامنه خود را گسترش داد و به دیگر سرزمینها و کشورها نیز نفوذ کرد. در کشور ما هم برخی روشنفکران غربزده درصدد وارد کردن این اندیشه به داخل کشور برآمدند و در بومیسازی آن کوشیدند. سکولاریسم در ایران به اوایل عصر قاجار باز میگردد که برخی از منورالفکران آن زمان مطرح کردند، بعد از آن در زمان رضاخان و محمدرضا شاه شاهد حاکمیت سکولاریسم هستیم و سرانجام انقلاب اسلامی را باید نقطه آغاز افول سکولاریسم برشمرد. انقلاب اسلامی معلول تقابل دو نوع تفکر دینی و سکولار بود که در نهایت به غلبه تفکر دینی با رهبری امام راحل انجامید که نتیجه آن عقبنشینی و انفعال سکولاریسم بود. اما چند سالی است که برخی از روشنفکران درصدد معارضه با حکومت دینی برآمده و به جانبداری از سکولاریسم و جداسازی نهاد دین از قدرت سیاسی میپردازند!
خطر سکولاریسم جامعه مسلمانان را تهدید نمیکند
برخی از اندیشهورزان مسلمان، با ذکر علل و عوامل پیدایش سکولاریسم در اروپای مسیحی و برشمردن وجوه اختلاف اسلام و مسیحیت و تفاوت عملکرد دولت دینی در اسلام با مسیحیت چنین نظریهپردازی میکنند که زمینه بروز و ظهور سکولاریسم در دنیای اسلام وجود ندارد و خطر سکولاریسم، جامعه مسلمانان را تهدید نمیکند، و این پدیده اجتماعی مختص به جغرافیای فکری و فرهنگی خاص خود است، و قابل تعمیم به دیگر نقاط نیست.
بنابراین دعوت به تشکیل دولت دینی اسلامی به معنای بازگشت به مفهوم قرون وسطایی حکومت دینی و در نتیجه زمینهسازی برای پیدایش سکولاریسم نیست. زیرا در اسلام نهاد واسطهای میان انسان و خدا وجود ندارد که مانند کلیسا خواهان اقتدار بر کلیه شئون دنیایی باشد، افزون بر اینکه در شریعت اسلامی،دین و دولت به گونهای با هم درآمیختهاند که نه راه فهم شریعت را به روی همگان میبندد و بیواسطه هرکس میتواند به دین معرفت یابد، و نه با دانش و عقل آدمی سرستیز دارد. پس سکولاریسم به معنایی که در غرب به وقوع پیوست، در جامعه سلامی زمینه ندارد (حکومت دینی، احمد واعظی، ص 52) بنابراین با توجه به این حقیقت که عامل یا عوامل پیدایی سکولاریسم در مغرب زمین به هیچ وجه با مکتب اسلام سازگار نیست، دامن زدن به ترویج این طرز تفکر، هیچگونه جنبه علمی واقعگرایی ندارد، از این رو باید عوامل اصلی این واقعیت را در امور و علل دیگری جستجو کرد.
فاجعهبارترین قیاس در تاریخ روشنفکری
شهید مطهری(ره) با اشاره به پیشینه این اندیشه در جهان اسلام به دو علت مهم و اساسی در گسترش این تفکر در جهان اسلام میپردازد:
1- نشناختن درست اسلام و سنجش آن با مسیحیت
برخی از روشنفکران در جهان اسلام با الگوگیری از متفکران غربی در مباحث تئوریک دینی،این مباحث را همانگونه که در غرب مطرح است، کپی و ترجمه کرده و میان مسلمانان آوردهاند. این کار از آنجا که در چشم برخی، حرکت نوگرایانه اسلامی شناخته میشود، تشویق خام و دروغین این افراد را درپی داشته است.
به عقیده ما این فاجعهبارترین قیاس در تاریخ روشنفکری در جهان اسلام به شمار میآید. شهید مطهری(ره) در بسیاری از آثار خود به این افراد هشدار میدهد که فرهنگ دینی اسلام با فرهنگ دینی مسیحیت از بسیاری زوایا ناهمخوانی دارند از جمله:
الف) قرآن بیشک کلام خدا است اما کتاب مقدس مسیحیان که از عهد عتیق و جدید تشکیل شده و هرکدام دارای چندین کتاب است، چنین نیست و خود مسیحیان هم چنین ادعایی ندارند.
ب) در کتابهای مقدس مسیحیان گاه مطالبی آمده که با علم و عقل سازگاری ندارد و این خود بهترین دلیل بر تحریف سخن خدا است.
ج) کتابهای موجود مسیحیان بیشتر دربردارنده احکام و ارزشهای عبادی و اخلاقی است و در آن رهنمودها و اصولی برای اداره جامعه دیده نمیشود. با چنین وضعی طبیعی است که در فرهنگ دینی مسیحیت جدایی دین از سیاست حاکم و شئون زندگی به دنیایی و آخرتی تقسیم و بخشی به قیصر و بخشی دیگر نیز به کلیسا واگذار شود، چرا که در این صورت حتی اگر دینداران نیز تشکیل حکومت دهند، باید براساس علم و عقل جامعه را اداره کنند، اما اسلام به لحاظ جامعیت خود، هرگز جدایی دین و سیاست و دوگانگی دنیا و آخرت را نمیپذیرد و آموزش نمیدهد.
2- خاستگاه استعماری اندیشه سکولاریسم
استعمارگران و ایادی آنها القا کردهاند که دین مال مسجد است و نباید به مسایل سیاسی و اجتماعی کاری داشته باشد. انگیزه آنها از نشر اینگونه اندیشهها مسخ آموزههای حرکتآفرین اسلام چون جهاد و مبارزه با ستمگران، استقلال و آزادیخواهی و تشکیل حکومت اسلامی است. آنها با نشر اینگونه سخنان سخیف در قالب آرا و اندیشهها برآنند که اسلام راستین را از صحنه اجتماعی و سیاسی و مسلمانان به ویژه عالمان و رهبران آنها را از دخالت در سیاست بازدارند تا بهتر بتوانند به مطامع استعماری و غارت ثروتهای آنها دست یابند.