به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 972
بازدید دیروز: 2,355
بازدید هفته: 23,141
بازدید ماه: 114,004
بازدید کل: 23,775,805
افراد آنلاین: 6
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
جمعه ، ۲۸ اردیبهشت ۱٤۰۳
Friday , 17 May 2024
الجمعة ، ۹ ذو القعدة ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
۵۵ - گفتگو با پیشکسوت جهاد و ایثار؛ سردار محمدمهدی فرهنگ‌دوست : گنج دفاع مقدس هیچ‌گاه فراموش نمی‌شود ۱۴۰۰/۱۲/۰۱
گفتگو با پیشکسوت جهاد و ایثار؛ سردار محمدمهدی فرهنگ‌دوست :
 
گنج دفاع مقدس هیچ‌گاه فراموش نمی‌شود 
 
۱۴۰۰/۱۲/۰۱

اقدامات مسئولان با روحیه جهادی و مقاومت همراه باشد - نیوزین

از ابتدایی‌ترین روزهای دفاع مقدس در جبهه‌ها حضور می‌یابد. هر جا که نیاز باشد او حاضر است. برایش فرقی نمی‌کند جبهه غرب باشد یا جنوب؛ سوسنگرد باشد یا شلمچه، عملیات بیت‌المقدس باشد یا محرم؛ آنچه مهم است ادای تکلیف است و پیروزی جبهه حق. حتی جراحت‌های متعدد نیز مانع حضورش در میدان مبارزه نمی‌شود. سردار محمدمهدی فرهنگ دوست، مرد همیشه حاضر در صحنه است.
او که در تمام مدت جنگ تحمیلی و در اکثر قریب به اتفاق عملیات‌ها حضوری چشمگیر داشته، همرزم بسیاری از شهدا و سرداران بنام از جمله سردار سلیمانی، سردار میرحسینی، شهید باکری و... بوده و خاطرات نابی از این عزیزان در سینه دارد. سردار فرهنگ دوست و امثال او، همچون گنجینه‌هایی هستند که اسرار دفاع مقدس را به حافظه خود سپرده‌اند. لذا باید با آنها همراه شویم تا بدانیم این 8 سال حامل چه حوادثی بوده و رزمندگان چه‌ها شنیدند و دیدند. این سردار گرانقدر میهمان این هفته صفحه فرهنگ مقاومت است و از آن روزهای پرحادثه و دوستان شهیدش برایمان می‌گوید...
سید محمد مشکوهًْالممالک
لطفا خودتان را معرفی کنید.
محمدمهدی فرهنگ دوست، فرزند حسین، متولد شانزدهم اسفند ۱۳۴۲، در محله چهار منار یزد هستم. 6 برادر و دو خواهر هستیم، که برادرم حبیب‌الله فرهنگ‌دوست به شهادت رسید. در میان برادرها من پنجمین برادر و حبیب برادر من که به شهادت رسید، برادر ششم خانواده بود.
۱۵ سالم تمام نشده بود که انقلاب پیروز شد.
۱۸ ساله بودم که برای اولین‌بار به کردستان و سپس به بانه رفتم. برای دفعه دوم به جبهه غرب، گیلانغرب رفتم و در عملیات مطلع‌الفجر شرکت کردم. برای بار سوم، قبل از عملیات فتح‌المبین به جنوب و سوسنگرد رفتم. جزو اولین بسیجی‌هایی بودم که آموزش زرهی می‌دید. در عملیات فتح المبین در منطقه حضور داشتم؛ اما در عملیات شرکت نکردم. در عملیات بیت‌المقدس تا آزادی خرمشهر در این عملیات حضور داشتم. در عملیات رمضان برای اولین بار از ناحیه بازو زخمی شدم. بعد از عملیات رمضان به عضویت سپاه درآمدم. در عملیات محرم فرمانده گروهان مستقل شهید صدوقی بودم که مجدداً از ناحیه پشت‌سر مجروح شدم. در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کردم و از ناحیه کمر تیر خوردم. آقای حسن‌زاده نیز به شهادت رسید. در عملیات والفجر۲ که سمت حاجی عمران بود، فرمانده گردان بودم که باز هم از ناحیه زانو مجروح شدم. در عملیات والفجر ۴ ابتدا فرمانده گردان بودم و سپس جانشین محور شدم که از ناحیه مچ دست راست زخمی شدم. وقتی تیپ مستقل ۱۸ الغدیر تشکیل شد، به جنوب رفتیم. حدود یک ماه بعد خط پد غربی جزیره مجنون جنوبی را تحویل گرفتیم که فرمانده محور بودم، سپس به خط زید رفتیم که در آنجا فرمانده گردان بودم. در خط زید بعثی‌ها به سمت منطقه ما تک زدند و منطقه‌ای از خط ما را گرفتند، اما با یک پاتک منطقه را بازپس گرفتیم. طی این پاتک حدود ۱۹ نفر اسیر گرفتیم و تعداد زیادی از نیروهای‌ دشمن نیز کشته‌شدند. بعد از خط زید، خط شلمچه را تحویل گرفتیم. در خط شلمچه بودیم که مأموریت آفندی نیز به ما داده شد که برای عملیات بدر آماده شویم. ابتدا به منطقه فکه رفتیه و مستقر شدیم و در عملیات بدر گردان ما احتیاط بود. در این عملیات که نیروهای یزدی حضور داشتند، در تیپ ما حدود ۱۰۰ نفر اسیر، 100 نفر مفقود و تعدادی نیز مجروح شدند. فرمانده تیپ آقای جعفرزاده نیز شهید شد. بلافاصله بعد از عملیات بدر جاده خندق را تحویل گرفتیم. دشمن تلاش می‌کرد جاده خندق را پس بگیرد؛ اما الحمدلله نتوانست. بعد از عملیات بدر عملیات‌های کوچکی به نام قدس انجام شد. عملیات قدس ۵ را به تیپ مستقل ۱۸ الغدیر دادند تا پاسگاهی به نام الیج را از دست دشمن بگیرد که با موفقیت انجام شد. در عملیات کربلای ۴، ۵ و ۸ نیزمسئول عملیات و فرمانده محور تیپ بودم. تیپ از جنوب به سمت شمال غرب رفت. در عملیات‌ نصر 7 در سردشت، عملیات بیت‌المقدس 2 در خاک عراق و تکمیلی بیت‌المقدس ۴
که طرف شاخ شمیران بود، شرکت کردم. عملیات نصر ۷ و بیت‌المقدس ۲ عملیات‌های موفقی بود. اما عملیات تکمیلی بیت‌المقدس4 موفق نبود و حدود 100 نفر از نیروهای تیپ شهید و مفقود شدند. بعد از قطعنامه ۵۹۸ تیپ مستقل ۱۸ الغدیر تا سال 69، در خط شلمچه در کنار نهر ارایض مستقر بود. حتی وقتی نیروهای سازمان ملل آمده بودند، ما همچنان مستقر بودیم. سال ۶۹ به بعد تیپ به یزد آمد و در پادگان شهید صدوقی مستقر شدیم.
دلتان برای حال و هوای جبهه تنگ می‌شود؟
دفاع مقدس ما یک جنگ دارد و یک گنج. هیچ وقت دلمان برای جنگ تنگ نمی‌شود. چرا که دوستانی داشتیم که در کنارمان شهید و جانباز شدند. اما گنج دفاع مقدس هیچ وقت فراموش نمی‌شود. معنویت، اخلاص، شجاعت، ولایت‌پذیری و وحدت جنگ هرگز فراموش نمی‌شود. واقعاًً یاد بادآن روزگاران یادباد، همین است.
بعضی‌ها فکر می‌کنند ما دوست داریم جنگ شود. این سؤال پیش می‌آید که آیا آزادگان دوست دارند دوباره به اسارت بروند؟ مسلما نه. اما آزادگان دلشان برای همبستگی، وحدت و یکدلی آنجا تنگ می‌شود. ما در کنار کسانی بودیم که امروز وقتی آنها را به یاد می‌آوریم، می‌فهمیم که چه گوهرهایی در کنارمان بودند که نتوانستیم از آنها استفاده کنیم و قدر آنها را نمی‌دانستیم. می‌دیدیم که آنها برای رسیدن به شهادت چقدر تلاش می‌کنند.
یاد گنج دفاع مقدس بخیر. باید آن گنج امروز در کشور ما جاری و ساری شود، در آن صورت شرایط خیلی بهتر می‌شود. همان‌طور که رهبر معظم انقلاب می‌فرمایند روحیه جهادی داشته باشیم. وقتی اخلاص داشته باشیم، حقوق، مقام و پست برای ما مطرح نیست. در جبهه فرمانده لشکر‌ها در کنار نیروهای عادی خود کار می‌کردند و غذا می‌خوردند و هیچ جدایی وجود نداشت.
از معنویت جبهه برایمان بگویید!
فرماندهان اصلی‌ترین عوامل حاکم شدن معنویت در جبهه بودند. فرماندهان لشکرها،تیپ‌ها و ... در جبهه اهل عمل بودند. شهید جعفرزاده ما را به سمت نماز شب سوق می‌داد. بالای میز اتاق کارش، تابلویی نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود: در این اتاق رسم است که افراد را برای نماز شب بیدار می‌کنند، اگر ناراحت می‌شوید، نخوابید. یک شب آنجا خوابیدم و تصور می‌کردم این فقط در حد یک نوشته است، اما شب مرا برای نماز بیدار کرد. گفتم اگر نخواهم بخوانم تکلیف چیست؟ گفت باید از اتاق خارج شوی. یا سردار میرحسینی همیشه در حال خواندن قرآن و دعا بود. شهید محمد علی شریف همیشه و در همه حال، حتی در فرصتی که سفره برای صرف ناهار پهن می‌شد، نماز می‌خواند. شهید سیدحسین فیض اردکانی، دفتری دارد که در آن نوشته حتی المقدور پنجشنبه‌ها و دوشنبه‌ها روزه بگیرم، نماز را به جماعت بخوانم، غیبت نکنم، دروغ نگویم. در طرف مقابل این نوشته‌ها هم یادداشت کرده که مثلا این کار را تا 50 درصد انجام دادم، بند دوم را کامل انجام دادم و.... از این‌گونه موارد زیاد داریم. یا مثلا شهید حسن انتظاری وقتی نیروها را برای عملیات آماده می‌کرد، می‌گفت: هر دسته ۲۲ نفر هستند که دو ختم قرآن باید بخوانید، نفری ۱۰۰0 صلوات بفرستید، شب‌ها سوره واقعه و صبح‌ها بعد از نماز سوره الرحمن را بخوانید. جالب اینکه همه «فبای آلا ربکما تکذبان» را با حال و پاصدای قرائت می‌کردند. فرماندهان نقش بسزایی در معنویت نیروها داشتند. مانند شهید سلیمانی. اینها می‌گفتند بیایید، نمی‌گفتند بروید!
من در والفجر2 فرمانده گردان شهید احمدکاظمی در لشکر ۸نجف‌اشرف بودم، صبح عملیات تماس گرفت و گفت کجایی؟ گفتم من بالای ارتفاع هستم. گفت پیدا نیستی. گفتم من در خط‌الرأس نظامی هستم. گفت بلند شو ببینمت. بلند شدم و دیدم خودش روی خط‌الرأس جغرافیایی نشسته. خودش برای شناسایی می‌رفت. به ما هم می‌گفت حتما قبل از عملیات خودتان برای شناسایی بروید.
آنها اخلاص بالایی داشتند. ما هیچ‌گاه ندیدیم غذای فرماندهان با دیگران فرق داشته باشد. بشقابی برای غذا خوردن وجود نداشت. به‌ویژه در خط‌های پدافندی در یک سینی برای پنج نفر غذا می‌ریختند و کسی هم متوجه کم و زیاد خوردن دیگری نمی‌شد. فرمانده مانند بقیه در سنگر و کنار دیگران می‌خوابید. در پرداخت حقوق همه مثل هم بودند، در سپاه، بسیجی، پاسدار و سرباز را نمی‌شد تشخیص داد. یک روز با شهید جعفرزاده به یک ایستگاه صلواتی در سه راه پادگان حمید رفته بودم که شهید باکری را دیدم که گرم صحبت با یک نفر بود، بعدها فهمیدم آن شخص یک سرباز معمولی بوده است. در جبهه نمی‌شد تشخیص داد درجه افراد چیست. اگر در جبهه برادر، پدر و داماد فردی به شهادت می‌رسید، این‌گونه نبود که به‌خاطر نسبتش بگوید اول پیکر او را بیاورید. وقتی حمید، برادر شهید مهدی باکری در عملیات خیبر به شهادت رسید، به ایشان گفتند برویم جنازه برادرتان را بیاوریم. گفتند: اگر توانستید بقیه را بیاورید، برادرم را نیز همراه آنها بیاورید.
از این موارد در جبهه خیلی فراوان بود. افراد زیادی را با اخلاص، ایثار و فداکاری می‌دیدیم که هر کاری از دست‌شان برمی‌آمد انجام می‌دادند و هیچ توقعی نداشتند. یادم نمی‌آید در زمان جنگ، حداقل در تیپ ما، کسی تشویقی دریافت کرده باشد. فقط در جزیره مجنون پس از دفع پاتک‌های سنگین که نیروهای تیپ مستقل ۱۸ الغدیر انجام دادند، آقای محسن رضایی پیامی را برای نیروهای استان یزد ارسال کردند. با این وجود، الحمدلله کارها به نحو احسن انجام می‌شد.
لطفاً خاطرات‌تان با سایر فرماندهان جبهه را برای ما نقل کنید!
بنده با چند فرمانده، به علت اینکه خط‌هایمان کنار هم بود یا در عملیات با هم بودیم، آشنا بودم. با حاج قاسم سلیمانی بسیار رفیق بودم. یک‌بار که به کرمان رفته بودیم، شهید حاج قاسم سلیمانی آنجا بود. از ایشان درخواست کردیم جلو بایستند تا نماز بخوانیم. ایشان در پاسخ گفتند مگر نمی‌دانید رهبر معظم انقلاب فرمودند تلاش کنید حتماً جایی نماز بخوانید که معمم حضور داشته باشد. دو قدم آن طرف‌تر مسجد است. لذا جلو نایستاد.
سردار علاقه زیادی به شهید احمد کاظمی‌داشت. من در عملیات‌های والفجر مقدماتی، رمضان، محرم، والفجر ۲ و ۴ با شهیداحمد کاظمی بودم. ایشان فرمانده نترس و شجاعی بود. در بسیاری از عملیات‌ها به جاهایی می‌رفتند که آدم جرات همراهی با ایشان را نداشت. هیچ عملیاتی را به یاد ندارم که لشکر شهید احمد کاظمی به هدف خودش نرسد.
حاج جعفراسدی فرمانده لشکر ۳۳ المهدی، انسان خیلی مخلص و خاکی بودند. آقای مرتضی قربانی فرمانده بزرگی بود. سردار جعفری همشهری ما و اهل محله نجف آباد یزد است. وقتی به یزد می‌آمد به دیدنش می‌رفتم. یک‌بار هم در تهران به منزل خودشان رفتم. خود ایشان پذیرایی می‌کرد و اجازه نمی‌داد کسی کمکش کند. از محافظ‌گریزان است و در بین مردم یزد محبوبیت زیادی دارد. سردار نوری فرمانده لشکر ۵۷ ابوالفضل(ع) از لشکرهای قَدَر سپاه بود و در عملیات بیت‌المقدس ۴ شاخ شمیران را لشکر ایشان گرفت. و بسیاری از فرماندهان که با آنها در ارتباط هستم و در جلسات مختلف آنها را می‌بینم. همیشه سعی می‌کنم در مناسبت‌های مختلف به دوستان قدیمی پیام بدهم.
زمانی که مادر شهید سلیمانی به رحمت خدا رفته بود همراه با استاندار وقت یزد سردار فلاح‌زاده که بعدها مدافع حرم و معاون حاج قاسم بود و الان جانشین نیروی قدس سپاه است، به روستای قنات ملک کرمان رفتیم. نزدیک نماز مغرب و عشا بود، نماز را خواندیم و شام خوردیم. حاج‌قاسم گفت به خانه ما برویم. سردار فلاح‌زاده گفت برویم احوال پدرتان را هم جویا شویم. پدرشان یک خانه محقر داشتند. حاج قاسم با احترام خاصی و به‌صورت دوزانو در کنار پدرشان نشستند.
به‌نظر من عملیات کربلای 5 مدیون لشکر ثارالله و حاج قاسم است. چرا که تیپ مستقل ۱۸ الغدیر، لشکر ۳۳ المهدی و یکی دیگر از یگان‌ها نتوانستند خط را بشکنند و از معبر لشکر ۴۱ ثارالله عبورکردند. لشکر ایشان وقتی به عمق رفت دشمن را به هم ریخت. لشکرشان شهدای زیادی دادند. شهیدان میرحسینی و زنگی‌آبادی و چند تن دیگر درعملیات کربلای ۵ به شهادت رسیدند. بعد از عملیات جلسه‌ای در قرارگاه خاتم برگزار شد. یگان‌هایی چون لشکر ۲۵ کربلا، لشکر ثارالله، لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله، تیپ مستقل ۱۸ الغدیر و لشکر ۳۱ عاشورا درجلسه حضور داشتند؛ یگان‌هایی که از کانال زوجی عبور کرده بودند. من نمی‌دانستم جلسه با حضور چه کسانی برگزار می‌شود. قبل از ورود به جلسه، شهید قاسم سلیمانی خیلی ناراحت و ساکت بود؛ در حالی که جلسات قبلی که ایشان را دیده بودم صحبت می‌کردند. آقای کاشانی جانشین لشکر عاشورا گفت چرا این‌گونه هستید که ایشان پاسخ دادند: بسیاری از نیروهایم شهید شدند.
یک‌بار در خط شلمچه با آقای میرحسینی که فرمانده تیپ بود رفتیم پیش حاج قاسم. لشکر ایشان در جناح راست تیپ ما بود. قبل از اینکه وارد سنگر شویم، گفت بیایید برویم آبادان پیش آقای اسدی.
زمانی در شلمچه باران شدیدی آمده بود و ماشین‌ها در زمان حرکت در گل گیر می‌کردند. یکی از برادرها به نام آقای مهدیان مسئول آموزش تیپ بود. فرمانده تیپ به او گفت برو پیش حاج قاسم دو تا پی‌ام پی بگیرتا راحت‌تر بتوانیم عبور کنیم. وقتی که آقای مهدیان برگشت گفت ایشان عجب فرمانده‌ای است، گفتم چطور؟ گفت: در پایین نامه‌ای که برای دریافت پی‌ام پی به تیپ زرهی لشکرنوشته بود: التماس دعا برادر کوچک شما قاسم سلیمانی. در حالی که ایشان فرمانده لشکر بود. فرمانده زرهی لشکرهم وقتی نامه را دید گفت چشم و سریع رفت وپی‌ام پی‌ها را آماده کرد. شهید سلیمانی احترام زیادی برای نیروها قائل بودند.
شهید آقابابایی فرمانده تیپ مستقل ۱۸ الغدیر که بیشتر در منطقه کردستان حضور داشت. صوت زیبایی داشت و در شروع جلسات قرآن می‌خواند. بارها می‌دیدم وقتی نمی‌توانست درخواست نیروهایش را برآورده کند، ‌گریه می‌کرد. شهید عاصی‌زاده اولین فرمانده تیپ مستقل ۱۸ الغدیر ابتدا مسئول اطلاعات عملیات تیپ و بعد لشکر۸ نجف‌اشرف وسپس سپاه هفتم حدید بود. بسیار انسان شجاعی بود. چندین بار در عملیات شناسایی با ایشان همراه بودم. در عملیات والفجر۲ زخمی شده بودم و یکی از ارتفاعات سقوط نکرده بود. شهیداحمد کاظمی گفته بود هرطور شده ارتفاع را از دشمن بگیریم. شهید عاصی‌زاده فرمانده محور بود ولی وقتی دید من زخمی شده‌ام گفت: من خودم می‌روم. آتش بسیار زیاد بود. وقتی با ایشان تماس گرفتم و جویای شرایط می‌شدم، طوری پشت بیسیم صحبت می‌کرد که هیچ خبری نیست. شهید عاصی‌زاده لکنت زبان داشت؛ اما در زمان سخنرانی‌ها و پشت بی‌سیم لکنت نداشتند. پشت بیسیم مانند یک انسان قوی و محکم صحبت می‌کرد.
یک‌بار هم توفیق پیدا کردم شهید زین‌الدین را از نزدیک ببینم. شهید زین الدین با شهید جعفرزاده فرمانده تیپ ما، خیلی رفیق بود. یک‌بار رفتم قرارگاه کربلا. شهید جعفرزاده اهل شوخی نبود، ولی او را در حال شوخی با یک فرد دیدم. پرسیدم کیست که ایشان در پاسخ گفتند مهدی زین‌الدین است. یک‌بار با شهید جعفرزاده در حال صحبت بودیم که به من گفت مهدی زین الدین با برادرش در جاده سردشت به بانه به شهادت رسیدند. آقای زین‌الدین چند روز قبل از شهادت به تبلیغات لشکر می‌گوید هرچه فیلم، نوار کاست و عکس از من دارند بیاورید. وقتی آنها را به نزد ایشان بردند، همه را منهدم کرده است تا اسمی از ایشان وجود نداشته باشد. شهید جعفرزاده در تیپ مستقل ۱۸الغدیر نیز همین کار را کرد. وقتی شهید شد ما هیچ عکسی از ایشان نداشتیم. یک عکس سه در چهار از خانواده ایشان گرفتیم و آن را روی بدن عکس یکی از رزمنده‌ها گذاشتیم و پوستر درست کردیم.
وقتی به اصفهان رفتیم فهمیدیم یک برادر ایشان مفقود و دامادشان شهید شده است، یک برادرش هم همراه خودش مفقود شده بود. همه همسایه‌های ایشان از ما می‌پرسیدند مگر جعفرزاده که بوده که شما تا اینجا آمده‌اید. می‌گفتند هرگاه از او می‌پرسیدیم در جبهه چه کاره‌ای می‌گفت بنایی می‌کنم. بعد از جنگ تحمیلی خیلی پیگیری کردم که نام ایشان را روی خیابان، بلوار یا میدانی در یزد بگذاریم. حتی میدانی را هم به نام ایشان گذاشتیم؛ اما مدتی بعد آن میدان جمع شد. شاید به‌خاطر اخلاص و اینکه ایشان تمایلی به مطرح شدن نداشتند و می‌خواستند گمنام باشند. در اولین سالگرد شهید جعفرزاده با یک اتوبوس از یزد برای مراسم ایشان به اصفهان رفتیم. مسجدی در نزدیکی منزلشان بود که حدود 15 نفر آنجا بودند! اینقدر گمنام بود. پدر و مادر شهید هم انسان‌های بسیار متدین و زحمت کشی هستند. هیچ‌کس را در اخلاص و مدیریت شبیه شهید جعفرزاده ندیده ام. شهید جعفرزاده یک پسر به نام علیرضا دارد که الان عضو سپاه پاسداران است.
الگوی شما به‌عنوان کسی که هشت سال دفاع مقدس در جنگ بودید چه کسی بود؟
همیشه سعی من بر این بوده که الگوی خودم را حضرت امام و اکنون امام خامنه‌ای قرار دهم. اما از میان شهدای جبهه و جنگ، الگوی من شهید انتظاری بود. از سال ۶۰ ایشان را می‌شناختم. در اواخر سال ۶۳ به شهادت رسیدند. اگر کسی بتواند مثل ایشان با اخلاص باشد به سعادت می‌رسد؛ چون اخلاص زیادی داشت. تکیه کلامش هم جونِت شم بود (یعنی قربان بشوم). شهید انتظاری علاقه خاص و اعتقاد زیادی به صلوات داشتند. مثلا یک‌بار می‌خواستم با یزد تماس بگیرم، باید صفر آزاد می‌شد. چند بار صفر را گرفتم اما آزاد نشد. شهید انتظاری خطاب به بنده گفت: جونت شم صلوات بفرست. اولین بار بعد از اینکه صلوات فرستادم خط آزاد شد. یک‌بار دیگر نیز در خط پاسگاه زید بودیم. زمستان بود و جاده خراب. تویوتا و‌تراکتور نیز امکان حرکت در آنجا را نداشتند. هر ماشین سنگینی را که می‌بردیم گیر می‌کرد. در آن زمان شهید انتظاری فرمانده محور و من جانشین طرح و عملیات تیپ بودم. ایشان پشت بلدوزر نشست و گفت صلوات بفرستید. همین که صلوات فرستادیم بلدوزر بلند شد و حرکت کرد. شهيد انتظاری استخاره با تسبیح را از شهید آیت‌الله صدوقی یاد گرفته بود. بسیاری از استخاره‌های ایشان درست در می‌آمد. در عملیات بدر زمانی که از آبراه داخل هورالعظیم در حال حرکت بودند به دوراهی می‌رسند با انجام یک استخاره مسیر درست را پیدا کرده و حرکت کرده بودند. البته ایشان در همان عملیات به شهادت رسید. در بعضی از مواقع در مورد انجام بعضی از کارهایی که باید انجام می‌دادیم استخاره انجام می‌داد و می‌گفت بهتر است این کار را انجام ندهیم و بعد می‌دیدیم که حق با او بوده. شهید انتظاری در یزد کفن می‌پوشید و نمازشب می‌خواند؛ کارش به جایی رسید که نحوه شهادت، محل و زمان شهادت خودش را می‌دانست. ما در گردان احتیاط بودیم و حسن در گردان خط ‌شکن. آمد جلوی چادر ما و از من خداحافظی کرد. جانشین گردان ما هم محله‌ای حسن بود. به او نگاه کرد و گفت جونت شم تو قرار است گنبد سبز را سرخ بکنی یا من؟ چون اسم محله شان گنبد سبز بود. بعد دو تا انگشت خود را جلو آورد و گفت یکی را انتخاب کند، او یکی را انتخاب کرد. حسن در پاسخ گفت گنبد سبز را خودم سرخ می‌کنم.
قبل از اینکه وارد هور الهویزه شوند باید
۳۰ کیلومتر در آب می‌رفتند تا به خط دشمن می‌رسیدند. نیروها ساعت ۵ بعد از ظهر که سوار قایق شدند فردا صبح ‌رسیدند. شهید انتظاری قبل از اینکه وارد هور شود به احمدرضا سلطانی گفته بود چند عکس بگیر که به درد جلوی تابوت بخورد. همچنین گفته بود در این عملیات محاسنم را به خون سرم خضاب می‌کنم. در عملیات‌ترکش به سر ایشان اصابت کرد و محاسنش پر از خون شد. من حسن انتظاری را خیلی دوست داشتم. 5 فرمانده تیپ مستقل ۱۸ الغدیر تاکنون شهید شده‌اند، شهیدان ذبیح الله(عباس)عاصی‌زاده، حاج اکبرآقابابایی، حاج سعید قهاری سعید، حاج ابراهیم جعفرزاده و حاج محمدعلي الله دادی که در سوریه به شهادت رسید.
حرف آخرتان را بفرمائید؟
به‌نظر بنده آنها که در زمان جنگ به جبهه رفتند دو مدرک گرفتند. مدرک قبولی که شهادت بود و مدرک تجدیدی که جانبازی، رزمندگی وجانبازی بود. الحمدالله در زمان جنگ کمتر مردودی داشتیم. در تجدیدی امید به شهادت و خوف از مردودی وجود دارد. همیشه دعا می‌کنم شهادت نصیبم شود. یکی از هنرمندان تعریف می‌کرد که در یک پرواز در کنار حاج قاسم سلیمانی بودم، ایشان خطاب به من گفت یک دعا برای من بکن. در پاسخ به ایشان گفتم بهترین دعا این است که بگویم عاقبت بخیر شوید. شهید سلیمانی گفته بود این بهترین دعا نیست؛ دعا کن شهید شوم. چرا که در این صورت، هم عاقبت به خیر می‌شوم و هم مرگ تاجرانه که رهبر معظم انقلاب فرمودند، نصیبم می‌شود. امیدوارم تحت رهبری ولی‌فقیه راه شهدا را ادامه دهیم.