پلّههای ترقّی رضاخان میرپنج
۱۴۰۱/۰۱/۲۱
دکتر سید مصطفی تقوی مقدم
مشيرالدوله پيرنيا و پس از او سپهدار رشتي با پيشنهاد انگليس به صدارت رسيدند اما هيچكدام موفق به پيشبرد کار قرارداد نشدند. «بقاي سپهدار از اوايل ديماه به بعد فقط به اين علت بود كه سرِ جانشينش توافق رأي به دست نميآمد. تلاش براي يافتن رهبري مرتجع و مقتدر حالا صورت جدي به خود ميگرفت».1
در چنين شرايطي، «كرزن بيترديد ديگر اميد تصويب قرارداد را نداشت».2 او در تلگرافي به نرمن نوشته بود:
«ضربالاجل ما براي تعيين تكليف قرارداد در مجلس شوراي ملي ايران 31 دسامبر 1920 [10 دي 1299] بود كه اكنون قريب دو هفتهاي از انقضاي آن ميگذرد و ديگر علاقهاي به سرنوشت آن قرارداد نداريم.
اما هيچ لازم نيست كه شما در اين زمينه پيشقدم شويد و تصميم دولت انگلستان را (كه قرارداد از نظر ما ملغي است) رسماً به اطلاع دولت ايران
برسانيد.»3
از سوي ديگر، استراتژي جنوبي كه كاكس و جي. پي. چرچيل مدافع آن بودند و كرزن تلويحاً تصويب كرده بود، مبني بر اينكه جنوب ايران تحت فرمان پادشاهان منطقهاي يا خوانين ايلاتي [خوانين بختياري، خوانين لرستان، شيخ خزعل] قرار گيرد، با واكنش منفي دفتر هند و نيز مخالفت خزانهداري بريتانيا، كه از تأمين بودجه براي چنين طرحي سر باز زد، روبهرو شد.4
در همين گيرودارها، در بينالنهرين و مصر و ايرلند و نيز در خود بريتانيا، شورش و ستيز برپا بود، و نياز به سپاهيان پي در پي حادتر ميشد. اين حوادث به اضافه محدوديتهاي بودجه، كابينه را بر آن داشت كه فراخواني سربازان را از شمال ايران، عواقب آن هرچه هم باشد، از اوايل بهار 1921 (1300 شمسي) بيشتر به تأخير نيندازد.5
در پي به بنبست رسيدن قرارداد 1919 و در واقع شکست طرح لرد کرزن، وينستون چرچيل، وزير جنگ دولت انگليس، به ژنرال هالدين، فرمانده کل نيروهاي آن دولت در غرب آسيا، مأموريت داد براي نجات بريتانيا از اين بنبست، فردي را با اختيارات کامل به ايران اعزام کند و تکليف آن را روشن
کند. ژنرال آيرنسايد، معاون هالدين، به اين منظور به ايران اعزام گرديد.6
در چنين شرايطي، نرمن براي حل اين بحرانها در پي يافتن «رهبري مرتجع و مقتدر» بود و بدينمنظور گفتوگوهاي متعددي با سيدضياء به عمل آورده بود. آيرنسايد هم به موازات نرمن همين برنامه را در قشون قزاق تعقيب ميكرد. فعاليت آن دو ظاهراً مكمل يكديگر بود و بعدها يكي
شد.7
آيرنسايد در 17 آذر 1299 در گزارشي به وزارت جنگ بريتانيا نوشت:
«يك افسر ايراني توانا بايد فرماندهي قزاقها را به دست گيرد. اين بسياري از مشكلات را برطرف ميكند و به ما مجال ميدهد با مسالمت و آبرومندي كشور را ترك
گوييم.»8
بدين ترتيب، آيرنسايد هم بر «ضرورت مردي مقتدر كه ايران را [البته براي انگليسيها] نجات دهد» تأكيد داشت و «فكرش گذشته از عزيمت منظم و بيخطر نيروهاي انگليسي از شمال ايران، متوجه به كارگماري رهبري نيرومند در رأس حكومت ايران شد. آيرنسايد اعتقاد داشت كه شايستگي اين رهبري را در شخص رضاخان يافته است».9
رضاخان كه در اين تاريخ مسئوليت و موقعيتش در حد فرماندهي يك گردان يا هنگ بود، آنگونه كه نويسندة كتاب مايل است وانمود و القا كند، ظاهراً بدون مقدمه و به طور تصادفي و طبيعي، به وسيله کلنل اسمايت 10 به آيرنسايد معرفي شد 11 و آيرنسايد هم او را رسماً به معاونت نيروي قزاق، ولي عملاً به فرماندهي آن نيرو منصوب
كرد.12
زيرا بنا به تصريح نويسندة کتاب، آيرنسايد در همان مدت بسيار كوتاه و در همان نگاههاي اوليه «به رضاخان نه فقط به چشم فرماندة جديد قزاقها بلكه چون يك رهبر، رهبري كه ايران را نجات ميدهد»13
مينگريست!
سرانجام آيرنسايد پس از ديدار با احمدشاه،14 نرمن،15 و جيمز مكمري، رئيس كل بانك شاهي 16 و هماهنگيهاي لازم «تصميم گرفت دربارة شرايط واگذاري زمام ديويزيون قزاق بيپرده با رضاخان صحبت كند».17 او در دفتر يادداشت روزانة خود مينويسد: «با رضاخان مصاحبه [= صحبت] كردم و او را به طور قطع به فرماندهي قزاقها برگماشتم...
او مرد است و مرد روراستي هم هست... دو شرط با او گذاشتم: 1. كه از پشت سر به من خنجر نزند [= به انگليس خيانت نكند]... 2. كه [احمد]شاه نبايد به هيچوجه از سلطنت خلع شود. رضا خيلي راحت قول داد و من دست او را فشردم. به اسمايس گفتهام كه بگذارد او به تدريج راه
بيفتد.»18
وي همچنين در خاطرات خود مينويسد:
«گفتوگوهايم با رضاخان را به نرمن گفتم و با او ترتيب دادم تا تاريخ روزي را كه قزاقهاي ايراني از سرپرستي ما خارج ميشوند [يعني اجازه حرکت به تهران و عمليات كودتا به آنها داده ميشود] قطعي كند.»19
بر اين همه بايد افزود كه نويسندة كتاب آشکارا اذعان دارد كه پس از انقلاب روسيه، «بريتانيا قدرت بلامنازع در ايران بود.»20 و نهتنها هيچ دولتي در ايران بدون هماهنگي و نظر او بر سر كار نيامده و يا از كار بركنار نميشد، بلكه استانداران و حاكمان ايالات هم با نظر آن دولت تعيين
ميشدند.21
اينها همه واقعيتهاي انکارناپذير تاريخ معاصر ايران است كه در همة منابع معتبر آمده است؛ و البته مشتي است نمونة خروار و اسناد برکشيده شدن رضاخان به دست انگلستان، خود کتاب مفصلي تواند بود.
در نوشتة حاضر نيز به منظور پرهيز از اطالة کلام، براي نقد و بررسي و ارزيابي اعتبار علمي ديگر ادعاهاي سيروس غني دربارة کودتا و رضاخان و اقدامات او، استناد به همين واقعيتهاي مورد اذعان وي مناسبتر
دانسته شد.
پانوشتها:
1- سيروس غني. پيشين. ص 177.
2- همان. ص 177.
3- British Documents on foreign Affairs, vol. 16, Doc. 415, Curzon to Norman, Jan 13, 1921
4- سيروس غني. پيشين. ص 172.
5- همان. ص 149.
6- همان. صص 128 به بعد.
7- همان. صص 164 و 177.
8- همان. ص 169.
9- همان. صص 172-173.
10- Colonel Smythe در بعضي منابع اسمايس گفتهاند که با توجه به املاي انگليسي کلمه و نبودن معادل صوتي th در زبان فارسي اسمايت صحيحتر و مطابق روال و سنت معمول در اين موارد
است.
11- همان. ص170.
12- همان. ص 171.
13- همان. ص 179.
14- همان. ص 171.
15- همان. صص 173 و 182-183.
16- همان. ص 172.
17- همان. ص 178.
18- همان. ص 179. لازم به يادآوري است كه نويسنده کتاب اين مطلب را به صفحه 161 كتاب خاطرات آيرنسايد ارجاع داده است.
در حالي كه اين مطلب بدينصورت در كتاب يادشده وجود ندارد بلكه در دستنوشتههاي آيرنسايد آمده است.
19- همان. صص 182-183.
20- همان. ص 41.
21- همان. براي نمونه، صص 99، 125، 173، 177.