دکتر سید مصطفی تقوی مقدم
افزون بر اينکه دخالت سفارت انگليس در تهية فهرست دستگيرشدگان و هماهنگي سيدضياء و رضاخان در اين باره در منابع تاريخي آمده است،1 هيچ عاقلي نميپندارد كه دستگيري رجال، يك تصميم شخصي و سليقهاي باشد، تا در پيانداختن بار مسئوليت آن به گردن يك فرد ويژه و جدا كردن بيدليل فرد ديگري باشد. و از آن شگفتتر، براي اين منظور دست به غيبگويي پيامبرانه بزند و به كندوكاو در نيّت و باطن آنان بپردازد و ادعا کند كه يكي غرض شخصي داشت و ديگري نه. و براي توجيه اين نيز به توجيه غيرواقعبينانه و بيبنياد ديگري روي آورده و بگويد كه اين غرضورزي زاييدة «بيبضاعتي خانوادگي»
سيدضياء و اينكه «سالها در حاشية سياست زيسته و احدي او را جدي نگرفت»، بوده است! آيا رضاخان از خانوادهاي با بضاعت برخاسته و سالها در متن سياست زيسته و همه او را جدي گرفته و محترم ميشمردند؟
شواهد تاريخي از زندگي سيدضياء و رضاخان در پيش از كودتا، عكس نظر نويسنده را ثابت ميكند. سيدضياء نه گمنام و نه تنگدست بود و نهچندان در حاشية سياست. او در آستانة کودتا، پسر يک عالم ديني شناختهشده 2 و سياستمدار و روزنامهنگاري مشهور بود. گمنامي و «بيبضاعتي خانوادگي»، که البته به هيچ وجه عيب و عار نيست، چيزي است که دربارة رضاخان بيشتر صدق ميکند نه سيدضياء. رضاخان تا پيش از انتصاب به معاونت نيروي قزاق به وسيلة آيرنسايد، آنهم در چند صباح پيش از كودتا، مقام او در حد فرماندهي يك گردان بود و جامعه و رجال سياسي و علمي ايران تا روز وقوع کودتا نيز هيچ شناختي از وي نداشتند. اما بنا به اعتراف نويسندة كتاب، سيدضياء در اثر حمايت پدرش (سيدعلي يزدي) حتي اين بضاعت را داشت كه در شيراز و تهران به تأسيس روزنامه بپردازد و از اين راه به عرصة سياست كشانده شده و به گونهاي جدي هم گرفته شود. چه، در مواردي از سوي دولت روزنامة او توقيف شده و خود او را به خارج از كشور تبعيد ميكردند و در مواردي ديگر به ويژه در دورة صدارت سپهدار رشتي نقش مشاور و رابط سفارت انگليس و رئيسالوزراء را ايفا كرده و يك سال پيش از كودتا در دورة صدارت وثوقالدوله، در رأس هيئتي براي انجام مأموريتي سياسي و گفتوگو با دولت قفقاز به آنجا اعزام شد. همة اين موارد در حالي صورت گرفت كه سن ايشان به
30 سال نميرسيد.3
عقدة جدي گرفته نشدن را هم اگر طرح آن درست باشد، البته به رضاخان ميشود نسبت داد. ما البته چنين ادعايي نميکنيم چون کاوش روح و روان کساني که در يک قرن پيش کودتا کردند و کشف انگيزههاي رواني اقدامات آنها و اينکه کداميک عقده داشتند و از چه نوع عقدهاي، کاري شگفت و شبهجادويي است! همين قدر ميتوان گفت که با دقت در رفتار بعدي رضاشاه پهلوي در طول سلطنتش با رجال و اعيان و اشراف و طبقات اجتماعي، عقدة ناشي از «بيبضاعتي خانوادگي» و «جدي گرفته نشدن» نمود بيشتري داشت.
نويسنده همچنين در راستاي چهرهپردازي از رضاخان، ادعا كرده است كه رضاخان خواهان تغيير ساختار بود و سيدضياء در بند حفظ برتري بريتانيا. اينكه سيدضياء انگلوفيل، خواهان حفظ برتري بريتانيا باشد، كشف تازهاي نيست. چه، كودتا براي همين منظور انجام گرفت. اما اين ادعا منافاتي با اين ندارد كه سيدضياء خواهان تغيير ساختار هم باشد. اتفاقاً همانگونه كه بيانيههاي سيدضياء و رضاخان به روشني نشان ميدهند، سيدضياء به دليل اينكه دستاندركار عرصة مطبوعات و قلم و نزديك به محافل سياسي و فکري بود، بيش از رضاخان، و نيز عالممآبانه، از تغيير ساختار دم ميزد. حال آنكه رضاخان در مقطع مورد بحث، يعني دو سه ماهة اول كودتا، درك روشني از اين مقولهها نداشت. شايد بتوان گفت كه از نظر تأكيد بر تغيير ساختار، سخنان رضاخان در مقايسه با سخنان سيدضياء، بسيار كماهميت است. اصولاً به علت ناآگاهي رضاخان از همين مقولهها بود كه کودتاسازان همراهي و همكاري كسي مانند سيدضياء را با او لازم دانستند.
غني پس از اينكه مينويسد: «رضاخان خواهان تغيير ساختار بود»، بلافاصله در پي آن ميآورد كه: «و بسياري از اين تغييرها را بعداً انجام داد.» و اين به خوبي روشن ميسازد كه نويسنده براي داوري دربارة رضاخانِ اواخر سال 1299 و اوايل سال 1300 شمسي، به گونهاي همدلانه، رضاشاه پهلويِ سالهاي 1304 تا 1320 را، در نظر گرفته و به داوري پرداخته است. اين نمونة آشکار داوري جانبدارانه و نيّتخواني بوده و غيرعلمي و غيرتاريخي نيز است. خواندن نيت فرد در گذشته از روي کارهايي که در آينده انجام داده، مغالطهاي عوامانه است که معمولاً هوچيان عالَم سياست از آن استفاده ميکردند و ميکنند.
كودتاي سوم اسفند 1299، نياز راهبردي دولت بريتانيا بوده و طراح آن نيز مقامهاي سياسي و نظامي آن دولت بودند. سيدضياء و رضاخان هر دو مأمور مورد اعتماد بريتانيا براي اجراي يک طرح بوده و ماهيت سياسي همانندي داشتند. جعل ويژگيهاي ناموجّه براي آن دو و دست و پا کردن وجهة بيجا براي يکي از آن دو، بر ماهيت مشترک آنها در امر کودتا سرپوش نمينهد. اگر كودتا انگليسي نبود، چگونه است كه بهرغم حضور و وجود آن همه رجال موجه و اصلاحطلب و مشروطهخواه، اين سيدضياء كه «همه او را انگلوفيلي دوآتشه ميشناختند»،4 موفق ميشود مجري كودتا و نخستوزير آن بشود؟ همچنين رضاخان، که بنا به ادعا و تعبير نويسنده، شديداً ناسيوناليست بود چگونه همراه و همكار اين انگلوفيل دوآتشه شد!؟ وانگهي کودتاسازان چگونه از ميان آن همه رجال نظامي و سياسي، براي انجام چنين مأموريت خطير و راهبردي به رضاخانِ شديداً ضد بيگانه اعتماد كردند!؟ نويسندة كتاب بهرغم ادعاي بيطرفي، كاملاً جانبدارانه به سراغ تاريخ ميرود و هرجا قافية شعرش تنگ ميآيد، دست به جعل و تحريف ميزند. ديديم كه نويسنده براي اينكه توصيفات حماسي خود دربارة بيانية سيدضياء را به خواننده بباوراند، آنگاه كه او را نمايندة كودتا ميداند، تاريخ آن بيانيه را بهسادگي ناديده ميگيرد و ميخواهد به زور به خواننده بباوراند كه سيدضياء قبل از صدور حكم نخستوزيري و حتي پيش از ديدن شاه چنين بيانيهاي را صادر كرد. از سوي ديگر وقتي كه سيدضياء از کودتا حذف شد و رضاخان در مقام يگانه نمايندة کودتا قرار گرفت، بدون هيچ پروايي سيدضياء را كه محتواي بيانية او مصداق آشكار تغيير ساختار است، مخالف تغيير ساختار ميخواند و رضاخان را كه در آن ايام هيچ نشاني و دركي از تغيير ساختار نداشت، خواهان آن معرفي ميكند.
نويسنده اين رويکرد و اين شيوه را در سراسر كتاب و در فرازهاي مهم رويدادهاي ميان كودتا تا سلطنت (1304-1300)، از جمله در برخورد رضاخان با انگليس و شوروي، احمدشاه، جمهوريخواهي، شيخ خزعل، عشاير، دستيابي به سلطنت و... به كار گرفته است كه به اختصار به برخي از اين موارد پرداخته ميشود.
پانوشتها:
1- حسين مکي. تاريخ 20 ساله ايران. جلد اول. پيشين. ص 236.
2- سيدعلي يزدي، از علماي ديني شناختهشده براي دربار و جامعه در دورة قاجار و نمايندة مردم يزد در دورة دوم مجلس شوراي ملي بود.
3- سيروس غني. پيشين. صص 173-176 و 184.
4- همان. ص 229.