36 - پهلویستایی در ترازوی تاریخ - چالش استقلال رضاخان برای دولت کودتا ۱۴۰۱/۰۳/۱۰
پهلویستایی در ترازوی تاریخ - 36
چالش استقلال رضاخان برای دولت کودتا
۱۴۰۱/۰۳/۱۰
دکتر سید مصطفی تقوی مقدم
پر واضح است كه پس از تجربة شكست طرحهاي قيمومت و قرارداد و فدراسيون جنوب، كودتا آخرين راهكار سياست جديد بريتانيا دربارة ايران بود و شكست آن برايش غيرقابل تحمل بود. انگليسي بودن قرارداد 1919 عامل مهم بسيج ملت ايران، و به تعبير غني، تحريک و تشديد مليگرايي بر ضد آن قرارداد و شکست آن بود.
بنابراين، در شرايطي که از نظر خود مقامات انگليسي، «حمايت بريتانيا از دولت و شخصيتها در ايران همانند بوسة مرگ عمل ميکند»1 شرط عقلي و عملي اجراي موفق اضلاع سهگانة يادشده، براي اينكه دولت کودتا به سرنوشت قرارداد 1919 دچار نشود اين بود که آن دولت در ذهن جامعة ايران وابسته به بريتانيا تلقي نشود بلکه حتي در مقابل آن نيز به نظر برسد. از اين رو، طبيعي بود که دولت انگليس و دولت کودتا در جامعة ايران بهگونهاي رفتار کنند که اين مقصود حاصل گردد.
آنچه به اختصار گفته شد راهبرد و تاكتيك دولت انگليس دربارة مسائل ايران دستکم در دورة چهار سالة ميان كودتاي سوم اسفند 1299 تا رسيدن رضاخان به سلطنت در سال 1304 بود. حذف متحدان پيشين انگليس يکي از عرصههاي اجراي اين سياست بود. در جامعة ايران پيوند متحدان محلي با انگليس آشکار بود اما اينكه اکنون انگليس ديگر آنها را متحد خود نميداند آشکار نبود. بنابراين، برخورد با آنها ميتوانست به عنوان برخورد با انگليس و مقابله با موقعيت و منافع انگليس در ايران القاء و تلقي بشود. برخورد با شيخ خزعل در خوزستان نمونة بارز اجراي سياست يادشده بود که در مباحث بعد به برساختة سيروس غني از اين موضوع به اختصار پرداخته خواهد شد.
حال اگر در نوشتهاي، بهرغم آنكه اسناد مورد استفاده در آن نوشته آشکارا اِعمال اين راهبرد و تاكتيك را روشن سازند؛ و در اين راستا، به موارد بسياري از همسويي و هماهنگي رضاخان با مقامهاي انگليسي، تأكيد انگليسيها بر اهميت رضاخان براي آنان، مداخلة انگليسيها در امور داخلي ايران براي تقويت رضاخان و سركوبي مخالفان او حتي در ميان متحدان سياسي خودشان اذعان شود، و آنگاه در همان نوشته رضاخان را قهرماني مستقل و ضدانگليس وانمايد كه با اقدامات خود از جمله سركوبي و حذف متحدان سنتي انگليس به مبارزه با آن دولت برخاست و بريتانيا با حالتي منفعلانه جز پذيرش اين وضعيت و همراهي با او چارهاي نداشت، دربارة چنين نوشتهاي از نظر علمي و تاريخي چه داورياي ميتوان كرد؟ آيا چنين نوشتهاي جز توجيه مسائل ايران در راستاي مثلث ياد شده و آنگونه كه انگليسيها گفتهاند و خواستهاند و پهلويها ميپسندند، آگاهي و اطلاعات ديگري به خواننده ميدهد؟
در ادامة مباحث، اين رويکرد را به اختصار در کتاب مورد بحث پي ميگيريم.
نويسندة کتاب براي ترسيم چهرهاي مستقل از رضاخان و مطرح کردن اينكه او اصلاً به انگليسيها اهميت نميدهد و با آنها ارتباطي ندارد و حتي نوعي خصومت ميان آنها وجود دارد، مينويسد: «مدركي در دست نيست كه رضاخان به ديدن نرمن رفته باشد يا حتي اين دو ملاقات رسمي كرده باشند.
چه بسا مقداري از خصومت نرمن به اين سبب بود كه رضاخان به او اعتنا نميكرد».2
غني در جاي ديگري آورده است که لورن دربارة رضاخان اين گونه مينويسد:
«محبوبيت او [رضاخان] مبتني است بر عدم وابستگي او به نيروهاي خارجي؛ شيوة فعالانه و از نظر ايران، بسيار لايقانة او در احياي ارتش، دوري او از سياست؛ دستياران با صلاحيتي كه براي خود برگزيده... من هيچ ارتباطي با او ندارم چون سراغم نيامده است.»3
غني در جاي ديگري نيز مينويسد: «رضاخان يكپارچه مليگرا و وطنپرست بود، كه اين خود نشانگر استقلال كامل و برائت از دخالت و نفوذ بيگانه است».4
مانند اين عبارات در كتاب مورد بحث فراوان است اما به تناسب موضوع و براي نمونه، مواردي از اين رويکرد نويسندة کتاب در ماجراي شيخ خزعل ارائه ميشود. خزعل يکي از مصاديق شناختهشدة قدرتهاي محلي ايران بود كه بريتانيا در مقطع قبل از کودتا تعهد داده بود به پاس همکاري او با بريتانيا، در برابر حکومت قاجار از وي حمايت کند.
اما چون مقرر شده بود در اوضاع جديد جهان آنچه در آن دوره امثال خزعل براي انگليس انجام ميدادند به وسيلة دولت مرکزي انجام بگيرد، ديگر نيازي به او و امثال او نبود.
افزون بر ايران، در عراق نيز خزعل امکان ايفاي نقش براي انگليس را داشت و علاقه داشت که چنين نقشي به او سپرده شود. بعد از جنگ جهاني اول و متلاشي شدن امپراتوري عثماني و جدا شدن عراق، شيخ خزعل سوداي پادشاهي عراق را در سر داشت و انتظار داشت که انگليسيها به پاس خدماتش، به ويژه در زمان جنگ، او را بدين سمت برگمارند. بين او و مقامات انگليسي از قبيل سر پرسي کاکس و خانم گرترود بل در اين باره مذاکراتي هم صورت گرفت.
اما در نهايت انگليسيها حسين بن فيصل را بر او ترجيح داده و پادشاه عراق کردند و اين امر موجب سردي بيشتر روابط شيخ و انگليس شده بود.5
بدين ترتيب، خزعل کارکرد خود را براي انگليس در منطقه بهطور کامل از دست داده بود و وجود او موجب دردسر براي انگليس شده بود.
از اين رو، حذف او ضرورت يافت. بدين سبب، هنگامي که تزاحم تعهد حمايت قبلي با ضرورت حذف کنوني خزعل مطرح شد، چمبرلين، وزير خارجة وقت انگليس در اين باره اعلام کرد: «ما در دنيايي متفاوت از [دنيايي] كه در آن اين تعهدها داده شد به سر ميبريم و بايد با احتياط حركت كنيم. نميگويم كه اين از هر جهت دنياي بهتري است ولي براي اجراي سياست سابق ما مسلماً دنياي دشوارتري است».6
نويسندة كتاب نيز خود در همين باره با استناد به يكي از گزارشهاي لورن به چمبرلين آورده است: «شيخ اينك به چيز ناهنجاري مبدل شده بود كه سرنوشتش بايد «فرع بر ملاحظة اصلي» باشد، و ملاحظة اصلي اكنون ايراني ثابت و يكپارچه، ديواري محافظ در برابر تهديد شوروي به خليج فارس و هند بود».7
پانوشتها:
1- صادق زيباکلام. رضاشاه. پيشين. ص 90.
2- سيروس غني. پيشين. ص 259.
3- همان. ص 275.
4- همان. ص 318.
5- عبدالنبي قيم. فراز و فرود شيخ خزعل. تهران: نشر اختران، 1392. فصلهاي هفتم و هشتم.
6- سيروس غني. پيشين. ص 369.
7- همان. ص 367.