به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 972
بازدید دیروز: 1,937
بازدید هفته: 2,909
بازدید ماه: 118,415
بازدید کل: 23,780,212
افراد آنلاین: 5
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
یکشنبه ، ۳۰ اردیبهشت ۱٤۰۳
Sunday , 19 May 2024
الأحد ، ۱۱ ذو القعدة ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
۵ - مرحوم جلال آل احمد: روشنفکران به روایت روشنفکران - مرغدانی تقی­‌زاده! ۱۴۰۱/۱۲/۰۶
روشنفکران به روایت روشنفکران - ۵

 مرغدانی تقی­‌زاده!

  ۱۴۰۱/۱۲/۰۶

نگاهی به تاثیر جلال آل‌احمد در جریان روشنفکری ایران - ایمنا

سرویس ادب و هنر-
در دو-سه شماره از این سلسله مطالب به پیروزی انقلاب روسیه اشاره کردیم و اینکه پس از شکل گیری «اتحاد جماهیر شوروی» عملا جناح چپ صاحب یک کانون قدرتمند شد. به واسطه ایدئولوژی چپ که شعارهای آن پیرامون کارگران، کشاورزان و صنعت گران بود به سرعت این جناح در تمام قاره‌های جهان نفوذ کرد و گسترش یافت. در این هنگام بود که عملا جناح راست یا لیبرال دموکراسی در برابر خود یک جبهه در حال گسترش را دید که ایدئولوژی آن با ایدئولوژی لیبرال دموکراسی در مغایرت قرار داشت.
حالا در ادامه و به بهانه آنچه در متن مرحوم جلال آل احمد آمده می‌خواهیم به این نکته بپردازیم که جناح چپ یا به قولی کمونیسم و دیگر نحله‌های همسو با آن چگونه مغلوب لیبرال دموکراسی یا همان جناح راست شدند. چون همان‌گونه که می‌دانیم شوروی و آمریکا به عنوان دو ابرقدرت برآمده از خاکسترهای دو جنگ جهانی ویرانگر هر کدام پایگاه یکی از جناح‌های چپ و راست بودند. نکته قابل تامل اینکه شوروی نبرد اطلاعاتی - تکنولوژیک را در دوره جنگ سرد به آمریکا نباخت و با این حال مرکز کانونی این تفکر دچار فروپاشی شد. سؤال مهم در این جا این است که پایگاه کانونی جناح چپ در کدام جبهه دچار شکست شد که کارش به فروپاشی انجامید.
دوره دوره‌ای بود که توده‌ای و نیروی سومی می­زدیم و می‌خوردیم و نمی‌دیدیم که حضرات به کمین نشسته‌اند و چرخی را که به چنان زحمتی به دور افتاده بود به زودی در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از گردش خواهند‌انداخت. و درست پس از این ماجرای اخیر بود که سروکله همایون از نو پیدا شد. با انگی از بوی دلار بر پیشانی. مباشر بنگاه فرانکلین. تلفن و دعوت و رفت و آمد و کار سیاسی بی‌مزد در شاهد و نیروی سوم و خانه شمیران تازه از دست بنا در آمده و بـار قرض سنگینی. و او در خیابان نادری دوسه تا اطاق گرفته بود (که بعدها فهمیدیم مستغلات پدری بوده و خود حضرت‌، هم موجر بوده هم مستأجر) و داشت دنبال مترجم می‌گشت و اینکه چه کتابهایی را ترجمه کند و کدام مترجم‌ها سرشناس‌ترند و پرفروش‌تر و کدام ناشرها خوش حساب‌تر و مطالب دیگر از این دست که او نمی‌دانست و ما مختصری می­‌دانستیم و همه را مفت و مجانی در اختیارش می­‌گذاشتیم. دلمان خوش بود که جایی مورد احتیاجیم و بعد هم زمینه‌ای بود که دستگاه ناشری بقاعده در کار باشد و ناچار کلاهی از این نمد برای تو که صاحب قلمی. همیشه همین حسابها کار آدم را خراب می‌کند. راستش تقصیر این قضیه با من است که تشجیعش می‌کردم؛ صاحب این قلم را. بوی دلار راهم من تشخیص دادم. او خود حتی این را نمی‌دانست که همایون از مرغدانی تقی‌زاده در آمده است تا بعدها حالیش کردم... به هر صورت در همین مدت او با داریوش آشنا شد و دوستدار و گلستان و مرزبان و مهاجر و آرام و امير كبير والخ... که دوسه تاشان بعدها از چنگ او‌گریختند.
چنان که در متن جلال آل احمد آمده و پیش از این هم در همین سلسله مطالب به آن اشاره کردیم در حدفاصل میان تبعید رضاشاه و و شروع سلطنت محمدرضا پهلویی یعنی سال 1320خورشیدی تا 28 مرداد سال 1332 یک سری آزادی‌های نسبی پس از دروه دیکتاتوری رضاشاه در کشور پدید آمد. این آزادی‌ها به این خاطر نبود که اراده محمدرضا شاه بر آنها قرار داشته باشد بلکه این شرایط به دلیل آن بود که شاه جوان هنوز توانایی چندانی در اعمال قدرت و نفوذ خود نداشت. در این دوره بود که برای نشریات و نیز احزاب سیاسی یک سری آزادی‌های نسبی پدید آمد اما چنان که در متن آل احمد نیز آمده است بلافاصله پس از کودتای 28مرداد 1332خورشیدی و بازگشت محمدرضاشاه به کشور پس از فرار نخستینش شرایط بار دیگر به همان دیکتاتوری پهلوی مآبانه بازگشت.
پهلوی و نهادهای اطلاعاتی غربی در کمین
تاسیس یکی از مخوف‌ترین سازمان‌های اطلاعاتی - امنیتی به نام «سازمان امنیت و اطلاعات کشور» که به اختصار «ساواک» نامیده می‌شد ماحصل آغاز همین دوره جدید پس از کودتا بود. اسناد کتابخانه کنگره ایالات متحده آمریکا نشان می‌دهند که ساواک در سال ۱۹۵۷ (میلادی) زیر نظر سازمان‌های اطلاعاتی رژیم صهیونیستی و آمریکا سازماندهی شد. دقیقا اشاره آل احمد به «نمی‌دیدیم که حضرات به کمین نشسته‌اند و چرخی را که به چنان زحمتی به دور افتاده بود به زودی در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از گردش خواهند‌انداخت.» به اتخاذ همین سیاست‌ها توسط محمدرضا پهلوی پس از کودتا بود. او بلافاصله پس از بازگشت به قدرت پس از کودتا احساس کرد که اعتماد به نفسی را که پیش از آن نداشته بازیافته است تا همچنان پدرش به سرکوب جامعه ایرانی بپردازد. جامعه‌ای که از سیطره اجنبی بر همه امورات کشورشان به شدت ناراحت و عصبانی بود.
پس از این سطرها آل احمد دوباره سراغ «همایون صنعتی زاده» می‌رود چرا که او محور و مرکز این نوشته است. اینکه چرا او در مرکز متن جلال آل احمد قرار دارد حال آنکه شاید به نظر آید که افرادی مهم‌تر از او هم وجود داشته‌اند که می‌توانستند در مرکز توجه این متن باشند را به مرور پی خواهیم برد و اینکه نقش صنعتی زاده به عنوان کسی که پی و بنیان یک جریان فرهنگی مهاجم را بنا می‌نهد بسیار مهم است.
اگر به یاد داشته باشید در سطرهای پیش از این سطرها آل احمد به سفرهای صنعتی زاده به انگلستان و آمریکا اشاره می‌کند: «جسته‌گریخته شنیدیم که او رفت آمریکا یا انگلیس و نیز شنیدیم که برادرش در همان آمریکا خود کشی کرد و از این نوع روابط بریده بریده...» و حالا در این سطرها آل احمد به این نکته اشاره می‌کند که « و درست پس از این ماجرای اخیر بود که سروکله همایون از نو پیدا شد. با انگی از بوی دلار بر پیشانی. مباشر بنگاه فرانکلین.»
آل احمد با این عبارت به ظرافت و در کوتاه­‌ترین حالت نتیجه سفر صنعتی زاده به انگلستان و آمریکا را تشریح می‌کند: «با انگی از بوی دلار بر پیشانی» و سپس به نام بنگاه «فرانکلین» اشاره می‌کند. در حقیقت آل احمد به این وسیله می‌خواهد بگوید که نتیجه و ره‌آورد همایون صنعتی‌زاده از سفر به آمریکا این بوده که او به کارگزار یا سرباز یا مزدور فرهنگی برای غرب بدل شده بود. البته منظور آل احمد این نیست که این سفر صنعتی زاده را به یک دگرگونی فرهنگی کشانده بلکه منظور این است که روحیات او آمادگی پذیرش چنین ماموریتی را داشته و این سفر برایش دقیقا حد و حدود کار را با مزد و اجرت تعیین کرده که همان امتداد پروژه فرانکلین در ایران است.
تفاخر روشنفکران به لباسی که بر تن­شان نیست
شاید این پرسش مطرح شود که این موارد را که آل احمد معتقد بوده که صنعتی‌زاده اساسا آمادگی پذیرش چنین ماموریتی را به نفع فرهنگ مهاجم غربی و علیه فرهنگ ایرانی داشته از کجای سطرهای مورد بحث دریافته‌ایم؟!
که در پاسخ باید گفت این موارد دقیقا در همان سطرها نیست بلکه چندین سطر پس از سطرهای مورد نظر آل‌احمد می‌گوید: « او خود حتی این را نمی‌دانست که همایون از مرغدانی تقی‌زاده در آمده است تا بعدها حالیش کردم...»
دقیقا در همین سطرها آل احمد به این موضوع اشاره می‌کند که همایون صنعتی زاده از مرغدانی تقی‌زاده درآمده است و مرغدانی تقی‌زاده را با مشهورترین جمله او که بیانگر ایدئولوژی او و یا بهتر بگوییم ایدئولوژی تمامی غربگرایان است باید شناخت: «باید از فرق سر تا نوک پا غربی شویم.» در ادامه به اختصار به سیر جریان روشنفکری از آخوندزاده تا تقی‌زاده اشاره خواهیم کرد تا به واسطه شناخت از پدران معنوی غربگرایان ایرانی به تفکرات این جریان بیش از پیش پی ببریم.
«حسن تقی‌زاده» ادامه جریانی است که نقطه آغاز آن را می‌توان در افرادی همچون «میرزا فتحعلی آخوندزاده» دید. آخوندزاده در شمار اولین کسانی بود که در جامعه مسلمان ایرانی اعتقاد خداناباوری خود را به صورت علنی ابراز می‌کرد. او چنان تحت تاثیر جریان‌های فکری غربی بود. طرز تفکر آخوندزاده در مقابله با دین به قدری صریح و بی‌پرده بود که حتی مورد انتقاد کسی مانند «میزا ملکم خان» قرار گرفت که «با مذهب ملت‌های قفقاز، عثمانی و ایران کار نداشته باشد و ‌اندیشه‌هایش را در لفافه دین! عرضه کند.»
به عبارتی می‌توان گفت که میرزا ملکم خان به پیوند عمیق و ناگسستنی دین با جامعه ایرانی پی برده بود و لذا می‌دانست که عرضه تفکرات غربی (منظور تفکرات پس از رنسانس است) به شکل صریح آن با مقاومت جامعه ایرانی مواجهه می‌شود و لذا در انتقادش به آخوندزاده به او می‌گوید بهتر است آنچه را می‌خواهند به خورد جامعه ایرانی دهند در لفافه دین بپیچند.
در آن دوران متاسفانه کسی به این موضوعات نپرداخت تا عقاید کسانی مانند آخوندزاده را به شکلی اصولی به نقد بکشد تا به جامعه ایرانی نشان دهد که امثال آخوندزاده، ملکم خان و تقی‌زاده و... دچار چه تناقض‌های عجیبی هستند. برای نمونه آخوندزاده به دنبال طرح ایده ملیت‌خواهی و ناسیونالیسم به واسطه بازگشت به دوره طلایی ایران باستان بوده است. این قبیل افراد معمولا دلیل این رویکرد تاریخی را در راستای هویت بخشی به جامعه‌ای عنوان می‌کردند که در مقابل پیشرفت‌های ملل دیگر احساس فقر و حقارت می‌کند.
آرزوی «از ریخت ‌انداختن» جامعه ایران
حال نکته قابل تامل در این بین این است که همین فرد پیشنهاد دهنده تغییر رسم الخط و حروف الفبا بوده است. سؤال این است که تغییر الفبای فارسی به مثلا الفبای لاتین چه سنخیتی با ایران دارد و چه دردی از عقب‌ماندگی جامعه ایرانی در علم دوا می‌کند؟! از همین قبیل می‌توان به پیشنهاد تقی‌زاده نیز نظر افکند. اینکه از فرق سر تا نوک پا اگر جامعه ایرانی غربی شود چه دردی از عقب‌ماندگی علمی دوا می‌کند؟! به جز اینکه جامعه ایرانی را موجوداتی بی‌هویت نشان می‌دهد که تنها هنرشان این است که ادای جوامع دیگر را درمی آورند. در این باره «ژان بودریار» با ذکر مثالی بسیار هنرمندانه و ظریف این موضوع را تشریح می‌کند. او قبیله‌ای را به نام «تاسادی» در فیلیپین نام می‌برد که با تدبیر مقامات آن کشور به جایی در نزدیکی یک شهر منتقل می‌شوند. بودریار سپس می‌گوید این قبیله در معرض رسانه‌های جدید به سرعت دچار حالتی شد که بودریار به زیبایی از آن حالت با عنوان «از ریخت افتادن» نام برده است. چنان که بودریار می‌گوید این قبیله در معرض فرهنگ مهاجم غربی که از طریق رسانه منتقل می‌شد به حالتی دچار می‌شد که به تدریج تمام هویت فرهنگی خویش را از دست می‌داد لذا دولت فیلیپین دوباره تصمیم می‌گیرد که آنها را به جای نخست‌شان بازگرداند. آری آنچه امثال آخوندزاده و تقی‌زاده برای جامعه ایرانی می‌خواستند نه تنها بازگشت به هویت باستانی و دوره طلایی آن نبود بلکه با عنوان باستان گرایی آنها به دنبال از «ریخت ‌انداختن» جامعه ایرانی بودند. همچنین دیگر تناقضی که در این جماعت دیده می‌شود پیرامون ژست علم دوست این قبیل افراد است. در این باره باید گفت که اگر به واقع درد این افراد علم و عقب‌ماندگی علمی جامعه ایرانی بود چرا پس آنها راه چاره در سخنان‌شان به بازگشت به دوران طلایی ایران باستان عنوان می‌کردند هر چند در عمل به عمله فرهنگ غربی تبدیل شده و در مسیر گسترش آن می‌کوشیدند؟ این در حالی است که به گواه منابع معتبر غربی که یکی از مهم‌ترین‌های آن کتاب مرجع «تاریخ علم» است میزان تولید علم در قرن‌های شکوفایی تمدن اسلامی حیرت انگیز بوده به طوری که اروپا رنسانس خود را در موضوع تحولات علمی بر پایه یافته‌های مسلمانان از طریق ترجمه آنها بنا نهاد و میان دوره تمدن اسلامی و تاریخ ایران باستان در موضوع میزان تولید علم فاصله آن‌قدر زیاد است که هیچ کسی حتی نمی‌تواند ادعای برابری میان آن دوره را مطرح سازد.
برای درک بهتر این موضوع و برای کسانی که هنوز هم ممکن با این نقدها متقاعد نشده باشند دو سؤال مهم مطرح می‌کنیم که به قول قدیمی‌ها «در خانه اگر کس است یک حرف بس است». اولین سؤال این است که امثال آخوند‌زاده و تقی‌زاده و... چرا در برابر پیشرفت علمی غرب جامعه ایرانی را به فراگیری علم فرانمی خواندند و در عوض می‌خواستند جامعه ما از نظر لباس و پوشش و سبک زندگی و الفبا و... شبیه غربی‌ها شود؟!
سؤال دوم این است که اگر به واقع دین باعث عقب‌ماندگی می‌شود چرا این جماعت به این سؤال پاسخ نمی‌دادند که چرا از مرزهای غربی چین و از کشمیر تا‌اندلس تمام این سرزمین‌ها پس از ورود اسلام به آنها همگی دچار یک تحول بزرگ علمی و فرهنگی شدند؟! در این باره کافی است به منابع معتبر غربی رجوع کنیم تا به عظمت آن دوره که از آن با عنوان تمدن اسلامی نام برده می‌شود پی ببریم؛ دوره‌ای که خروجی آن کسانی امثال: ابن سینا، ابن خلدون، ابن هیثم‌، ابوریحان بیرونی و... و دانشمندان بیشمار دیگری که حتی نام آنها را هم ممکن است نشنیده باشید بودند.