به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 411
بازدید دیروز: 9,496
بازدید هفته: 411
بازدید ماه: 66,484
بازدید کل: 23,728,295
افراد آنلاین: 9
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱٤۰۳
Saturday , 4 May 2024
السبت ، ۲۵ شوّال ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
۳۰ - خاطره‌های آموزنده، نوشته آیت‌الله محمدی ری‌شهری: امداد غیبی در راه عرفات با توسل به امام عصر(عج) ۱۴۰۲/۰۲/۲۰

خاطره‌های آموزنده، نوشته آیت‌الله محمدی ری‌شهری: 

امداد غیبی در راه عرفات با توسل به امام عصر(عج)  

۱۴۰۲/۰۲/۲۰

آیین نکوداشت آیت‌الله محمد محمدی ری‌شهری در قم برگزار می شود - خبرگزاری حوزه
 
امداد غیبی در راه عرفات با توسل به امام عصر(عج)
حجت‌الاسلام آقای محمدحسین مؤمن‌پور گفت: حدود سال 1351 شمسی، به عنوان روحانی کاروان به حج مشرف شده بودم. در آن دوران کاروان‌ها سازماندهی امروز را نداشتند و برخی از مدیران کاروان‌ها، هر طور که می‌خواستند عمل می‌کردند و خیلی مقید به رعایتِ دقیق مسائل شرعی نبودند.
نزدیک ظهر روز هشتم ذی‌حجه بود که زائران را جمع کرده، کیفیت احرام حج تمتع و مسائل مربوط به آن را برایشان توضیح دادم و گفتم: اگرچه احرام بستن در تمام شهر مکه جایز است، ولی به لحاظ رعایت احتیاط و برای درک ثواب بیشتر، ان شاء الله دسته جمعی به مسجدالحرام می‌رویم و پشت مقام ابراهیم نیت کرده، محرم می‌شویم. 
وقتی سخنانم به آخر رسید همراه زائران برای صرف نهار رفتیم. مدیر کاروان با حالتی عصبانی آمد و خطاب به من گفت: چرا این سخنان را به زائران گفتید؟ 
پرسیدم: چطور؟
گفت: مگر ممکن است در این وضعیت شلوغی، حاجیان را به مسجدالحرام ببریم؟ امکان ندارد، حتماً باید همین جا محرم شویم و به عرفات برویم!
در پاسخش گفتم: من فقط مسائل شرعی حاجیان را گفتم، اگر نگرانی، زمان حرکت را به من بگو، من زائران را می‌برم و بموقع نیز برمی‌گردانم. سپس به زائران گفتم: سریع نهار را صرف کرده، آمادۀ رفتن به مسجدالحرام شوند.
 آنان نیز به سرعت آماده شده، پیاده از محل ساختمان که در حجون بود، به طرف مسجدالحرام حرکت کردیم. وارد مسجد که شدیم آنها را نزدیک مقام ابراهیم آوردم و ده نفر ده نفر مُحرم کردم و از آنان خواستم بی‌درنگ به هتل برگردند. وقتی خود تنها شدم، دو رکعت نماز خواندم، سپس نیت کرده محرم شدم و به طرف هتل راه افتادم.
 به هتل که رسیدم دیدم مدیر کاروان با حالتی عصبانی آمد و گفت: به شما نگفتم نمی‌شود زائران را در این وضعیت به مسجدالحرام برد؟ یک نفر از حاجیان ساوه‌ای گم شده و شما باید بمانی و او را پیدا کنی و با هم به عرفات بیایید!
گفتم: بسیار خوب، حرفی ندارم.
زائران با ناراحتی و تأثر به من نگریستند و من هم نگاه حسرت‌آمیزی به آنان کردم و بیرون آمدم. اما اطمینانی در قلبم وجود داشت که گویا گمشده را به‌زودی خواهم یافت. ابتدا به طرف قبرستان ابوطالب آمدم. سورۀ حمدی خواندم و ثوابش را به رسول خدا
(صلی‌الله علیه و آله) هدیه کردم. 
آن‌گاه به طرف مسجدالحرام رو کرده، به آقا امام زمان(عج) عرض کردم: یا بن رسول‌الله، به‌یقین شما این روزها در این سرزمین حضور دارید، عنایت کنید زودتر گمشدۀ خود را پیدا کنم. این را گفتم و راهی مسجدالحرام شدم. آن‌ سال‌ها، وسیلۀ نقلیه بسیار کم بود، بیشتر حاجیان لبیک گویان و پیاده به سوی مِنا و عرفات در حرکت بودند. من از سویی حاجی گمشده را دقیق نمی‌شناختم و از سوی دیگر همۀ مردم محرم شده بودند، لباس‌ها همه سفید بود و یافتن او بسیار دشوار.
در آن زمان ستادی برای گمشدگان تشکیل شده بود. به آنان مراجعه کرده قضیه را گفتم. آنها با برخورد بدی به من گفتند: باید به ستاد گمشدگان در منا بروی و من مأیوس بیرون آمدم.
از طریق بازار ابوسفیان به سمت مسجدالحرام می‌رفتم و گاهی هم زیر لب لبیک می‌گفتم. کمی که جلوتر آمدم، دیدم دو نفر می‌آیند؛ یکی نسبتاً قدی رشید دارد و بسیار خوش‌چهره است و فردی هم همراه اوست. کمی دقیق‌تر که شدم نود درصد احتمال دادم یکی از آنان همان حاجی گمشدۀ ساوه‌ای است! به سرعت به طرف آنها رفتم و دیدم حدسم درست است. 
خواستم با پرخاش با او سخن بگویم که دیدم آن آقا به من اشاره کرد که آرام باشم؛ یعنی هشدار داد که تو در حال احرامی پس مراقب باش. آن‌گاه از من پرسید: این حاجی شماست؟
گفتم: آری. 
سپس از حاجی ساوه‌ای پرسیدم: پس شما کجا رفتید؟
گفت: کفش‌هایم را گم کردم، مقداری دنبال آنها گشتم آخر هم پیدا نکردم و هم‌اکنون با پای بی‌کفش آمده‌ام.
از اینکه این مشکل به‌راحتی حل شد خدا را سپاس گفتم، ولی مشکل دوم آن بود که کاروان حرکت کرده و من باید همراه این زائر به عرفات بروم، آن هم با کمبود وسیلۀ نقلیه و شلوغی راه و ندانستن محل خیمه‌ها. به هرحال از خدا استمداد جستیم و سرانجام وسیله‌ای پیدا شد و هر دو نفر سوار شدیم.
مسافران معمولاً محل سکونت و خیام خود را در عرفات می‌دانستند و بموقع پیاده می‌شدند، اما من نمی‌دانستم، راننده هم نمی‌دانست. یکی دو مرتبه از راننده خواستم تا قدری جلوتر برود، او هم مقداری جلو رفت ولی به محلی رسید که گفت دیگر از این‌جا جلوتر نمی‌روم و ما بناچار پیاده شدیم. 
در این حال ناگهان به ذهنم خطور کرد که مطوّف ایرانیان محمد علی غَنّام است، خوب است سراغ او را بگیرم و از این طریق خیمه‌ها را پیدا کنم. مشغول نگاه کردن به تابلو راهنما بودم که دیدم آقای عسکری، یکی از مدیران سابقه‌دار با حالتی مضطرب و خسته دنبال خیمه‌های خود می‌گردد، به ما که رسید، پرسید: خیمه‌های ما کجاست؟ دیدم او که مدیر است خیمۀ خود را گم کرده، چه رسد به من! لیکن نقطۀ امید آن بود که فهمیدم خیمه‌های ایرانی‌ها در همین حدود است. مقداری که جلوتر آمدیم و به خیمه‌های ایرانی‌ها رسیدیم متوجّه شدیم که خیمۀ سوم خیمۀ کاروان ماست. وقتی من و حاجی ساوه‌ای وارد خیمه شدیم، دیدیم که کاروان ما هم تازه از راه رسیده‌اند و هنوز کامل مستقر نشده‌اند! شادی و شعف، وجودم را فرا گرفت و با تمام وجود از عنایتی که آقا امام زمان کردند، خوشحال و سپاسگزار شدم.
* کتاب: خاطره‌های آموزنده، نوشته آیت‌الله محمدی ری‌شهری انتشارات دارالحديث قم