۳۱ - خاطرههای آموزنده، نوشته آیتالله محمدی ریشهری: اجابت دعا در حِجر اسماعیل ۱۴۰۲/۰۲/۲۷
خاطرههای آموزنده، نوشته آیتالله محمدی ریشهری:
اجابت دعا در حِجر اسماعیل
۱۴۰۲/۰۲/۲۷
آقای اسماعیل اِکرامی که در کاروان آقای حاج ابوالقاسم جوادیان (مدیر اجرایی کاروان بعثه) در خدمت بعثه رهبر معظّم انقلاب بود میگوید: سال 1357 خداوند فرزند پسری به من عطا کرد. هر وقت او را قنداق میکردیم، بسیار ناراحتی میکرد، ولی بدون قنداق مشکل نداشت. او را نزد پزشک بردیم. دکتر پس از معاینات به ما گفت: فرزند شما از ناحیۀ پا به صورت مادرزادی فلج است و باید پابند مخصوص افراد فلج را ببندد.
سال 1358 برای اوّلین بار و به عنوان خدمه به حج مشرّف شدم. در مکه که بودم، یکی از بستگان _ که تازه از تهران آمده بود _ نامهای از همسرم به همراه یک عکس هم از فرزندم برایم آورد. آن روز به مدیر کاروان گفتم: من امروز کار نمیکنم و میخواهم به حرم بروم.
ساعت حدود دو بعد از ظهر بود که به حرم رفتم و در حجر اسماعیل، خود را به خانۀ کعبه چسباندم و گفتم: خدایا! همان طور که به فاطمۀ بنت اسد، علی را دادی، سلامت علی مرا نیز به من برگردان.
به نظر خودم پنج دقیقه گذشته بود، ولی نگاه کردم دیدم آسمان تاریک و چراغهای مسجدالحرام روشن شده است. خدا را شاهد میگیرم که اصلاً گذشت زمان را حس نکردم و فکر میکردم فقط پنج دقیقه است که در آنجا ایستادهام.
این ماجرا گذشت و من به تهران برگشتم. در آمدوشدهای معمول فراموش کردم وضعیت علی را بپرسم، اما بعد از مدتی ناگهان چشمم به او افتاد که دستهایش را به دیوار گرفته و دارد راه میرود. با تعجّب موضوع را از همسرم پرسیدم و او که تازه متوجّه شده بود، برایم تعریف کرد که چند روز است علی دست خود را به دیوار میگیرد و راه میرود.
خدا را شکر کردم و در همان حال نذر کردم که همه ساله برای خدمت به زائران خانۀ خدا به حج بیایم و از آن سال تا کنون همه ساله آمدهام یا حجّ واجب یا عمره و پسرم هم دیگر مشکلی ندارد و در حال حاضر، دورۀ پیشدانشگاهی را تمام کرده و خود را برای رفتن به دانشگاه آماده میکند.
* کتاب: خاطرههای آموزنده، نوشته آیتالله محمدی ریشهری
انتشارات دارالحديث قم