به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 130
بازدید دیروز: 1,937
بازدید هفته: 2,067
بازدید ماه: 117,573
بازدید کل: 23,779,370
افراد آنلاین: 3
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
یکشنبه ، ۳۰ اردیبهشت ۱٤۰۳
Sunday , 19 May 2024
الأحد ، ۱۱ ذو القعدة ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
۱۱۱۱ - داستان‌های شگفت، شهید دستغیب : فریادرسی از محتضر و درمانده در بیابان ۱۴۰۲/۰۸/۲۴

 فریادرسی از محتضر و درمانده در بیابان

    ۱۴۰۲/۰۸/۲۴

مروري بر زندگي آيت‌الله دستغيب، معلم اخلاق و مهذب نفوس

حضرت حجت‌الاسلام آقاى حاج سيد اسدالله مدنى در نامه‌اى كه مرقوم فرموده‌اند چنين مىنويسند:
روز عيدى بود (يكى از اعياد مذهبى) نزديك ظهر به قصد زيارت مرحوم آيت‌الله حاج سيد محمود شاهرودى- قدس‌سره- به منزلشان رفتم. با اينكه وقت دير و رفت و آمد تمام شده و معظم‌له اندرون تشريف برده بودند اظهار لطف فرموده دوباره به بيرونى برگشتند. به مناسبتى كه پيش آمد، فرمودند وقتى با مرحوم عباچى از بلده مقدسه كاظمين‌(ع) پياده به قصد زيارت سامرا حركت كرديم، بعد از زيارت حضرت سيدمحمد(ع) در بلد، يك فرسخى راه رفته بوديم كه آقاى عباچى بكلى از حال رفته و قدرت حركت از او سلب شد و افتادند و به من گفتند چون مرگ من حتمى است، نه راه رفتن و نه برگشتن دارم و از دست شما نسبت به من كارى برنمى‌آيد اگر شما اينجا بمانيد القاى نفس در تهلكه و حرام است، بنابراين بر شما واجب است كه حركت كرده و خودتان را نجات بدهيد و نسبت به من هم‌، چون هيچ كارى از شما ساخته نيست تكليفى نداريد.
به هرحال، با كمال ناراحتى، من ايشان را همان‌جا گذاشته و بر حسب تكليف، حركت كردم.فردا كه به سامرا رسيده وارد خان شدم ناگهان ديدم آقاى عباچى از خان، رو به بيرون مى‌آيند، بعد از سلام و ديدنى، پرسيدم چطور شد كه قبل از من آمديد؟
ايشان فرمودند بلى چنان‌که ديروز ديدى من مهياى مرگ بوده و هيچ چاره‌اى تصور نمى‌كردم حتى دراز كشيده و چشم‌ها را هم كرده (روى هم گذاشته) و منتظر مرگ بودم، فقط گاهى كه صداى نسيم را مى‌شنيدم به خيال اينكه حضرت ملك‌الموت است به قصد ديدار و زيارتش چشم‌ها را باز می‌كردم و چون چيزى نمى‌ديدم دوباره چشم‌ها را مى‌بستم تا وقتى به صداى پايى چشم باز كردم و ديدم شخصى لباس عربى معمولى به تن و افسار الاغى به دستش بالاى سرم ايستاده است. از من احوالپرسى فرموده و جهت خوابيدنم را در وسط بيابان پرسيدند. جواب دادم تمام بدنم درد مى‌كند قدرت حركتى نداشته و منتظر مرگ هستم.
فرمودند بلند شويد تا شما را برسانم. عرض كردم قدرت ندارم، به دست خودشان مرا بلند نموده سوارم كرد و احساس مى‌كردم به هرجايى از بدنم دستش مى‌رسيد بكلى راحت مى‌شد تا تدريجا دست مباركش به اعضايم رسيده و تمام اعضا راحت شد، به جورى كه اصلاً هيچ خستگى نداشتم و آن شخص افسار حيوان را مى‌كشيد. هرچه از ايشان خواهش كردم كه سوار شوند قبول نفرموده و فرمودند من به پياده‌روى عادت دارم. در آن بين ملتفت شدم كه شال سبزى به كمر دارد به خودم خطاب كردم كه خجالت نمىكشى سيدى از ذريه رسول خدا (صلّى‌الله عليه وآله) پياده باشد و افسار بكشد و تو سوار باشى، فورا دست و پايم را جمع كرده خودم را پايين انداختم و عرض كردم: آقا! خواهش مىكنم شما سوار شويد، آن موقع بود كه خودم را در خان ديده و از كسى خبرى نبود.(به تاريخ 29 ربيع‌الثانى 95 قمری) نظير اين داستان داستانى است كه از آيت‌الله سيد شهاب‌الدين مرعشى(دامت بركاته) نقل گرديده و مرقومه ايشان كه در كتاب منتقم حقيقى، صفحه 175 ثبت شده است براى مزيد بصيرت اينجا نقل مى‌گردد:
دادرسى از درمانده بيابان
سيد جليلى كه از اهل علم و قطع به صدق و سداد و تقواى او هست‌، وقتى پياده از سامرا براى زيارت حضرت سيد محمد مى‌رفته و جاده را گم كرده بود و پس از يأس از زندگى خود به واسطه عطش فوق‌العاده و گرسنگى و وزيدن باد سموم در قلب الاسد، بيهوش شده روى خاك‌هاى گرم افتاده بود، دفعتا چشم باز كرده سر خود را بر دامن شخصى مى‌بيند. آن شخص كوزه آبى به لب او رسانده، سيد مىگويد چنين آبى در مدت عمر در شيرينى و گوارايى نچشيده بودم، پس از سيراب شدن سفره را باز نموده دو سه قرص نان ارزن به جهت سيد تهيه فرموده سيد غذا ميل نموده و آن عرب به سيد فرمود يا سيد در اين نهر جارى خود را شست‌وشو بده.
سيد مىگويد عرض كردم يا اخا! اينجا نهرى نيست من از عطش مشرف به هلاكت بودم و شما به داد من رسيديد.
عرب فرمود اين آب است و جارى و زلال و خوشگوار، مىگويد به مجرد صدور اين كلمه از شخص عرب متوجه شدم ديدم نهر باصفايى است و تعجب كردم نهر به اين نزديكى و من از عطش مشرف به تلف بودم.
الحاصل، عرب فرمود يا سيد قصد كجا را دارى عرض كرد حرم مطهر حضرت سيدمحمد، عرب فرمود اين حرم سيدمحمد است، سيد مىگويد ديدم نزديك سايه بقعه حضرت سيدمحمد هستم و حال آنكه محلى را كه راه را گم كرده بودم قادسيه بود و مسافت زيادى تا سيدمحمد بود به هرحال از فوايدى كه در اين چند قدم آن عرب مذاكره فرموده بود تاكيد شديد در تلاوت قرآن مجيد و انكار شديد بر كسانى كه مىگويند قرآن تحريف شده حتى نفرين فرمودند بر روايتى كه جعل احاديث تحريف را نموده‌اند. و نيز تاكيد در برّ والدين حيا و ميتا و تاكيد در زيارت بقاع متبركه ائمه و امامزاده‌ها و تعظيم آنها و تاكيد در احترام ذرّيه علويه و تاكيد در نماز شب. و فرمود يا سيد حيف است از اهل علم كه خود را وابسته به ما بدانند و مداومت بر اين عمل ننمايند و سفارش‌هاى ديگرى هم فرمود.
سيد مى‌گويد چون به نظرم خطور كرد كه اين شخص عرب كيست كه اين امور غريبه از او ديدم و اين نصايح از او شنيدم، فورا از نظرم ناپديد شد.
* کتاب: داستان‌های شگفت، شهید دستغیب، ص 183