فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند
کریستول علیرغم جثه کوچکش مواضع سیاسی سترگی داشت که معمول دانشجویان کارشناسی سیتی کالج بود و آمادگی پریدن [در وسط دعوا و منازعات سیاسی و حمله] به مخالفان را داشت. این ویژگیها باعث شد که به او لقب روشنفکر قلچماق بدهند.
بعد از آن که در سال 1940 با درجه عالی از دانشگاه فارغالتحصیل گردید، به عنوان مسئول باربری در شیکاگو مشغول به کار شد و به ویرایش مجله تروتسکیستی (سابق) «اینکوایری» کمک کرد تا اینکه به خدمت فرا خوانده شد. او در سال 1944 به عنوان سرباز پیاده به ارتش رفت، در فرانسه و آلمان جنگید و در سال 1946 مرخص شد. سپس به انگلستان رفته و برای «کامنتری» کار کرد و بعد در سال 1946 به نیویورک برمیگشت تا مدیر مسئول آن شود.
نامزد بریتانیایی سردبیری مشترک مجله یاد شده، استیون اسپندر بود. در سال ۱۹۰۹ در یک خانواده لیبرال مشهور متولد گردید. او بچگی محافظت شدهای را پشت سر گذارد («پدر و مادرم مرا از بچههایی که خشن بودند دور نگه میداشتند») نوشتههایش طبیعتی آرام و شاعرانه داشت و علاقهمند به ایدههای آرمانگرایانه و خیالپردازانه بود. در دهه 1920 به آکسفورد رفت و تا آخر عمر تحت تأثیر دبیلیو اچ اودن قرار گرفت و خیلی زود با انتشار اولین کتاب خود، اشعار1، که حال و هوای سیاسی و جنسی دوران جنگ را نشان میداد، به شهرت رسید. اسپندر بلافاصله با اودن، سِسیل دِی لوئیس و لوئی مکنیس به عنوان شاعر دهه سی (دههای که سیاست را به عمیقترین اتاقهای ادبیات برد و شاهد پیوستن اسپندر به حزب کمونیست البته فقط برای چند هفته بود) شناخته شد. او بیش از هر فرد دیگری «از مقربان انگلیسی درگاه بُلشِویسم (ایدئولوژی لنین و انقلاب شوروی)» بود، که این هم نمونهای از سیاست پروانهگونه2 اسپندر به نظر میآمد. او بعدها توضیح داد که تغییر در باورها و تعهدات [مکتبی] من «ریشه در ضعف شخصیتی و آزادیخواهی وصفناپذیر من داشت».
آنیتا کِرمود در توصیف اسپندر گفته معروف هنری جیمز پدر (درباره امرسون)، که میگوید او «در یک مسیر بیهزارتوی است»، را وارونه کرده و گفته است او «در یک هزارتوی بیمسیر [و هدف]3» است. جمله دیگر جیمز که واقعاً با حال اسپندر تناسب داشت: «او مانند یک مرد بدون ترمز» بود. اسپندر بعدها حدس زد که دلیل انتخاب او برای سردبیری مشترک مجله جدید کنگره «نتیجه مقاله خدایی که شکست خورده بود». شاید بیش از انکار کمونیسم، رابطه مثبت اسپندر با ایالات متحده، او را به یک نامزد ایدهآل بدل ساخت. در سال ۱۹۴۸، اسپندر ستایشنامهای به آمریکا نوشت - متنی با عنوان «ما میتوانیم در نبرد برای [کنترل] ذهن اروپا پیروز شویم»- که در آن ادعا کرده بود: آنجا که سیاست آمریکا، متحدینی مردد و دوستانی دودل مییابد، آزادی بیان آمریکا امروز از اعتباری برخوردار است که میتواند بر حیاتیترین تفکر اروپایی چیره شود.... اگر آمریکا این کار را انجام دهد، میتواند نقش آموزشی در اروپای امروز به خود گرفته و هزاران درس آموز را به بهترین درک از تمدن آمریکایی و مفهوم آمریکایی آزادی برساند. امروز واقعبینانه این است که هیچ انتظاری از پروپاگاندا و چماقهای سیاسی نداشته باشیم.... بلکه میبایست در نشان دادن بزرگترین دستاوردهای معاصر آمریکا در تمدن، آموزش و فرهنگ مشارکت به دستآوریم. [تبلیغ و ارعاب به اندازه معرفی دستاوردهای آمریکا کارگر نخواهد بود].
اسپندر که به سختی میتوانست هیجان خود را مهار کند، ادامه داد: «یک کلمهای که از زبان یک آمریکایی و یا یک ادیب انگلیسی جاری میشود» توسط دانشجویان اروپایی «تقریباً چیزی معجزهآسا» به حساب میآید. او نوشت؛ طرح مارشال خوب و عالی بود اما «در کنار آن ضروری است تمدن قدیمی غرب در اروپا را با ایمان و تجربه و دانش اروپای جدید (که آمریکاست) تقویت کنیم». چنین احساساتی توسط بسیاری از روشنفکران غربی دیگر تکرار شد. ریموند آرون اعلام کرد که او «کاملاً متقاعد شده برای ضد استالینیستها راه گریزی از پذیرش رهبری آمریکا وجود ندارد».
پانوشتها:
1- Poems
2- سیاست پروانهای یعنی مثل پروانه از شاخهای به شاخه دیگر و از مکتبی به مکتبی دیگر میپرید و ثبات فکری نداشت.
3- شعر سعدی را تداعی میکند که میگوید: صد انداختی تیر و هر صد خطاست/ اگر هوشمندی یک انداز و راست.