112 - جنگ سرد فرهنگی؛ سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر- تلاش برای ایجاد ذهنیت مثبت از حضور آمریکا در عملیاتهای اروپایی ۱۴۰۴/۰۱/۲۴
جنگ سرد فرهنگی؛ سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر -
تلاش برای ایجاد ذهنیت مثبت از حضور آمریکا در عملیاتهای اروپایی
۱۴۰۴/۰۱/۲۴
فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند
ابعاد اهمیت این یادداشت بسیار وسیع بود. این نشان میدهد که آرتور شلزینگر به فرانک ویزنر درباره تحولات کمیته آمریکایی (که او، یعنی شلزینگر وضعیت آن را نگرانکننده یافته بود) [نامه نوشته و] اعلام خطر کرد. (شلزینگر قبلا به ناباکف شکایت کرده بود که این سازمان مملو از ضدکمونیستهای «روانرنجور» شده و درحال تبدیل شدن به «ابزاری برای این حرامزادههاست»).
این گزارش ریشههای آن کمیته را افشا کرد، که خود را به عنوان یک نهاد «آزاد» و «مستقل» تبلیغ مینمود اما به عنوان یک «پشتوانه» برای کارهای وسیع سازمان سیا در اروپای غربی عمل میکرد. این نشان میدهد که ویزنر در مورد مسئولیت سازمان سیا در قبال رفتار، اقدامات و اظهارات عمومی کنگره آمریکایی هیچ تردیدی نداشت. از آنجایی که کمیته توسط سازمان سیا ایجاد شده بود، مسئله آزادی [عمل] کنگره آمریکایی، اینکه هر طور خواست رفتار کند و هرچه خواست بگوید، از نظر ویزنر، غیرعملی و نشدنی بود. اگر واقعا همان چیزی بود که ادعا میکرد -یک گروه مستقل از شهروندان خصوصی- پس میتوانست هرچه را که میخواست انجام دهد. اما آن چیزی نبود که میگفت: آن بخشی از ویزنرز ورلیتزِر بود، [یعنی بخشی از داراییهای ویزنر بود] که انتظار میرفت آهنگ درست را بنوازد1 [و یا با هر ساز ویزنر برقصد] و در صورت نیاز سکوت کنند. البته از نظر قانونی، سازمان سیا حق دخالت در کار یک سازمان داخلی را نداشت. ویزنر هم در این یادداشت به این اعتراف کرد.
به علاوه، اینکه ویزنر میتوانست اینقدر آزادانه در مورد «برچیدن پرونده این بحث» بنویسد، یک تصویر نگرانکننده از رویکرد سازمان سیا در قبال چنین گروههایی ارائه میداد. سازمان سیا قدرت وتوی فعالیتهای خط مقدم خویش را داشت و ویزنر اکنون از این حق استفاده میکرد. همچنین از این یادداشت، این واقعیت عیان میشد که ویزنر احساس میکرد یک خط مستقیم با کمیته آمریکایی دارد که اکنون میخواست با خطدهی به آن هر دو جناح درون گروه را متقاعد کند اختلافات خود را فراموش کنند و موضوع مککارتیسم را به کلی کنار بگذارند. تام بریدن گفت: «کمیته آمریکایی آزادی فرهنگی تنها یک جبهه بود برای اینکه یک ذهنیت [و تصور مثبت] از حضور آمریکا در عملیاتهای اروپایی2 ایجاد کند».[یعنی حضور آمریکا در اروپا را توجیه کند]. «هنگامی که آنها شروع به مطرح کردن موضوع مککارتیسم کردند، اوه خدایا، شرمآور [و غیرقابل تحمل] بود، به خصوص برای آلن دالس. مطمئنا در ذهن آلن دالس این یک دلیل کافی برای عدم وجود [و محو] کمیته آمریکایی بود. چنین تمجیدهای علنی3 از کسانی که در کنگره آزادی فرهنگی به مخالفت با مککارتی برمیخاستند، او را به هم میریخت. او البته از مککارتی متنفر بود، اما او میدانست که باید با دستکشهای خیلی خیلی ظریف بچهگانه با آن برخورد کند: نه او را برنجانید و نه او را درگیر کاری کنید. اینکه افرادی چون برنهام و شلزینگر، افرادی با آن جایگاه، در مورد مککارتی نفرت پراکنی کنند، حداقل از نظر آلن دور از تصور بود». به طور حتم این یک تصمیم سیاسی بود که کنگره آزادی فرهنگی و وابستگان آن به طور کامل مککارتیسم را رها کنند، همانطور که بعدها یکی از فعالان انگلیسی خاطر نشان کرد: «ما کاملا به این درک رسیدیم که نباید از دولت آمریکا و یا مککارتیسم که در آن زمان در نقطه اوج خود در ایالات متحده قرار داشت، انتقاد کنیم». این یکی از مسائلی بود که توسط دو نوفویل و مونتی وودهاوس در جلسات «عملیات و روشها» مورد بحث قرار گرفت و در تکمیل دستورالعمل وزارت خارجه به واحد اطلاعات و تحقیقات مبنی بر اینکه که «هیچ یک از فعالیتهای آن به هیچ وجه نباید به ایالات متحده حمله کند» صورت میگرفت.
سهم اینکانتر در موضوع مککارتیسم باید در این چارچوب دیده شود. مجله به طور کلی موفق شد از پرداختن به مسئله مککارتیسم دوری کند و وقتی هم که به آن میپرداخت از لحنی به دور از نکوهش استفاده میکرد. در مقاله پرابهام توسکو فایول، او نتیجه میگیرد حال و هوای آمریکا در زمانی که شاهد اوج گرفتن مککارتیسم بود، مشابه حال و هوای انگلستان در سال 1914 (زمانی که «یک قرن امنیت انگلیس فروپاشید») بود. به گفته فایول نفرت سرد از دشمن، ایمانی از اعماق دل به عدالت آرمان بریتانیا، عدم تحمل و خشم بر: سوسیالیستها، صلحطلبان و سایر مخالفان، قابل مقایسه با احساساتی بود که از آمریکا، از روز آغاز صلح در سال ۱۹۴۵، زبانه کشید. آن هنگام که ناگهان آرامش خاطر آمریکا از دست رفت و خود را وارد عصر جدید بمبهای اتم کرد، زمانی که شوروی به عنوان یک رقیب قدرتمند پا به میدان گذاشت. تمام آنچه به کار بست، تلاشی بود هرچند «دردناک» برای سازگاری. اگرچه[ظاهرا]میبایست به دیده تاسف به مککارتی نگاه میشد اما [تلاشهای] او را باید در بستر «تکاپوی مصرانه آمریکا برای امنیت ملی جدید، برای جهان، که در واقع برای دموکراسی ایمن گشته است» دید. فایول نتیجه گرفت که این بینهایت بر «خستگی و شک و تردید اروپاییها نسبت به چنین دستاوردهایی» ارجحیت دارد.
پانوشتها:
1- آهنگ درست را بنوازند یعنی هر آهنگی که ویزنر میخواست را بنوازند. یعنی نوکر گوش به فرمان باشند.
2- عملیاتهایی که در اروپا علیه کمونیسم انجام میشد.
3- در کتاب اشاره نشده که منظور از چنین تمجیدهایی کدام تمجیدها بوده، احتمالا چون نقل قول بوده نویسنده مطلب را بیکم و کاست نقل کرده و این قسمت از متن برای ما مبهم به نظر میرسد.