اولین حمله قلبی جوسلسون
۱۴۰۴/۰۳/۲۷
فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند
با استخدام جان «جک» تامپسون، مهیر دومین1 پسر رنسمی خود را به دست آورد. تامپسون در سال ۱۹۵۶ مدیرعامل بنیاد فارفیلد شد، او این شغل را تحت قرارداد با سازمان سیا بیش از یک دهه بر عهده داشت. پس از فارغالتحصیلی از کنیون، تامپسون چندین مقاله علمی نوشت و در میان ادبای نیویورک نفوذ قابل توجهی پیدا کرد. جیسون اپستاین، دوست نزدیک او، به یاد میآورد: «او ابتدا توسط جان کرو رنسم و گروه فیوجیتیو [شاعرانگریزان] کشف شد و بعدها توسط لیونل و دایانا تریلینگ در نیویورک، جایی که تامپسون در دانشگاه کلمبیا ادبیات انگلیسی تدریس میکرد. زوج تریلینگ که آدمهای فوقالعاده مغرور و پرنخوتی بودند [و هر کسی را لایق ورود به حلقه خویش نمیدانستند]، شیفته تامپسون و همسرش شده بودند. بنابراین تریلینگ، جک را به عنوان مدیر بنیاد فارفیلد پیشنهاد داد، احتمالاً چون امید داشت از طریق آن برای کمیته آمریکایی آزادی فرهنگی پول بگیرد.»
در آن زمان، همه اینها برای تامپسون ایده خوبی به نظر میرسید. او میگوید: کاگب میلیونها خرج میکرد، اما ما هم دوستان خودمان را داشتیم. ما میدانستیم که چه کسی شایسته است و چه کسی نه؛ میدانستیم بهترینها کدامند و سعی میکردیم از آن دموکراسی مزخرف سهمیهبندی (یک یهودی، یک سیاهپوست، یک زن، یک جنوبی) دوری کنیم. میخواستیم به دوستان خود دست پیدا کنیم و به آنها کمک کنیم. آنها کسانی بودند که با ما هم عقیده بودند و تلاش میکردند کارهای خوبی انجام دهند.» علیرغم همکاری طولانی مدت تامپسون با سازمان سیا، در یکی از ویرایشهای «فهرست/راهنمای اساتید آمریکا»، [در آن بخشی که مربوط به او میشد] در مقابل قسمت «گرایش سیاسی» او، کلمه «رادیکال» درج شد.
علاوه بر تامپسون و مکاولی، یک عضو دیگر از گروه داگلاسهاوس نیز توسط کورد مهیر به عنوان یک «دارایی» استفاده شد، اما به کارگیری او میتوانست عواقب فاجعهبار و در عین حال خندهداری به دنبال داشته باشد [چرا که او از یک شاعر روانپریش برای کارهای اطلاعاتی و جاسوسی استفاده میکرد]. برای رنسم او «بیش از یک دانشجو بود، او برای من بیشتر به یک پسر میماند [تا یک دانشجو].» نام او رابرت لاول بود.
کورد مهیر این بار از کلاسهای کماعتبار یک مدرسه تجربی پسرانه کوچک در سنت لوئیس ایالت میزوری، رماننویس جوانی به نام جان هانت را به فهرست تازهواردهای خود اضافه کرد. هانت که در سال ۱۹۲۵ در ماسکوگی اوکلاهاما به دنیا آمد، پیش از پیوستن به سپاه تفنگداران دریایی در سال ۱۹۴۳، در مدرسه لورنسویل نیوجرسی تحصیل کرد. او در سال ۱۹۴۶ با درجه ستوان دومی از خدمت مرخص شد و در همان سال با بورسیه وارد دانشگاههاروارد گردید. در آنجا، سردبیر نشریه استیودنت پروگرسیو Student Progressive (نشریه اتحادیه لیبرال هاروارد) بود. هانت در سال ۱۹۴۸ با مدرک ادبیات انگلیسی و گرایش فرعی زبان یونانی فارغالتحصیل شد و در پاییز آن سال ازدواج کرد و به پاریس نقل مکان نمود، در آنجا نوشتن داستان را آغاز کرد، در کلاسهای سوربن شرکت کرد و مجذوب تصور همینگوی از «زندگی یک آمریکایی در پاریس2» شد. پس از تولد دخترش در جولای ۱۹۴۹، به ایالات متحده بازگشت تا در کارگاه نویسندگان دانشگاه آیووا شرکت کند، جایی که در بخش دروس کلاسیک نیز تدریس میکرد. در آنجا با رابی مکاولی آشنا شد. در سال ۱۹۵۱، هانت به هیئت علمی مدرسه توماس جفرسون در سنت لوئیس پیوست و تا ژوئن ۱۹۵۵ در آنجا ماند. در این مدت، رمانی که در پاریس آغاز کرده بود با عنوان «نسلهای مردان» توسط انتشارات آتلانتیک لیتل براون پذیرفته شد. در همین دوران بود که مهیر، هانت را به عنوان افسر پرونده/ مأمور عملیات برای کنگره آزادی فرهنگی استخدام کرد.
ترکیبی از فشار کاری بسیار زیاد و خلق و خوی حساس و پیگیر جوسلسون بر سلامت او تأثیر گذاشته و باعث شد در اکتبر 1955، در چهل و هفت سالگی، اولین حمله قلبی خود را تجربه کند. بنابراین مهیر تصمیم گرفت ستوان دوم جان هانت را برای سبک کردن بار بفرستد. پس از آن، نمایش عجیبی آغاز شد: هانت به طور رسمی توسط جوسلسون مصاحبه شد، در حالی که پیش از آن، یک رزومه کاری و فهرستی از توصیهنامههای درخشان برای جوسلسون ارسال شده بود. جان فرارِ انتشارات فرار اشتراوس در توصیه نامه خویش از هانت به خاطر «توانایی مدیریتی، ذکاوت، احساس مسئولیت در قبال چیزهایی که ما به آن باور داریم،» تمجید کرده بود. تیموتی فوت، دستیار سردبیر تام لایف در پاریس، اطمینان داشت که «هانت تقریبا در هر پروژه معقولی بسیار مفید خواهد بود» و افزوده بود «او اعتقاد راسخی به مسئولیتهای آمریکا در خارج از کشور دارد، اما او احساس نمیکند که ایالات متحده باید به خاطر تلاشها و نفوذ خود در کشورهای دیگر عذرخواهی کند.»
پانوشتها:
1- مهیر دومین عضو از حلقه «پسران رنسم» را با استخدام جان «جک» تامپسون به دست آورد
2- مجذوب تصور همینگوی از فرانسه به عنوان بهشت هنرمندان آمریکا شد. این تلقی، در آثار ارنست همینگوی به ویژه در کتاب «پاریس، جشنی بیکران» A Moveable Feast، به تصویر کشیده شده است. این نظر نه تنها به تجربه شخصی همینگوی، بلکه به اسطورهسازیِ پاریس به عنوان بهشت هنرمندان در قرن بیستم برمیگردد. جانهانت نیز با الهام از همین اسطوره، مسیر مشابهی را برای خلق اثرش
Generations of Men دنبال کرد.