وقتی در مردادماه 1358، دستهجات وسیع گروههای ضدانقلاب در کردستان برخی شهرها را محاصره و اشغال و غارت و حتی قتلعام کرده بودند، دکتر مصطفی چمران که قبلاً از سوی دولت موقت انقلاب، مأمور به مذاکره و حلوفصل غائله شده و بر این باور بود که مسائل با مذاکره قابل حل است و حتی روزها با سران کرد مذاکره کرد و حتی به توافقاتی هم دست یافت، متوجه شد که سرنخ آشوبها و شورشها در دست گروهکهایی است که حاصل کار دهساله صهیونیستها و نفوذ سیاسی و نظامیشان در آن منطقه بهشمار میآیند.
بنابر اسناد ساواک، سرویس جاسوسی اسرائیل(موساد) براساس پیمانهای خود با شاه تحت عناوین «کریستال» و «نیزه سهسر»، طی سالهای دهه 1340 و اوایل دهه 1350، پایگاههای متعددی را در کردستان ایران و عراق برپا ساخت، نقشههای دور و درازی برای این منطقه مهم داشت و قرار نبود با مسالمت و مذاکره از میدان به در رود.
با کولهباری از تجربه مبارزه با اسرائیل
دکتر چمران رژیم صهیونیستی را به خوبی میشناخت و سالها مبارزه با اسرائیل را با همه وجودش تجربه کرده بود. او در مصر دوران جمال عبدالناصر، اولین پایگاههای آموزش مبارزه مسلحانه علیه اسرائیل را ایجاد کرد و ضمن آموزش به جوانان مسلمان، خود نیز سختترین دورههای چریکی را همراه خبرهترین کماندوها و چریکهای عرب گذراند.
شهید چمران در لبنان هم ایجاد پایگاههای آموزش نظامی را ادامه داد و به همراه امام موسیصدر، مقاومت علیه اسرائیل را تحت عنوان «جنبش امل» بنیان گذاشت که در واقع زمینهها و ریشههای حزبالله امروز لبنان محسوب میشود. حماسههایی که چمران و جنبش مقاومت شیعیان لبنان علیه نیروهای اشغالگر صهیونیستی خلق کردند، در برگبرگ خاطرات و تاریخ مردم این کشور و تاریخ مبارزات آزادیخواهان جهان باقیمانده است.
او که در واپسین روزهای مبارزه علیه رژیم ستمشاهی به عشق امام و پیوستن به امواج خروشان ملت، عازم ایران شده بود در دلنوشتهای اظهار داشت: «من از جبلعامل آمدهام، سرزمینی که ابوذر غفاری، صدیق پیامبر بزرگ برای اولینبار اسلام راستین را به مردم آن منطقه تبلیغ کرد و مسجدی برای عبادت خدا بنا نمود... من از جبلعامل آمدهام که در دوران 1400 ساله تاریخ اسلام همیشه مظلوم بوده است... من نماینده محرومین و مستضعفان جنوب لبنان هستم که همهروزه زیر آتش توپخانه سنگین و بمبهای هواپیماهای اسرائیل میسوزند... من آمدهام که فریاد ضجهآلود شیعیان لبنان را در زیر آسمان بلند ایران طنینانداز کنم...»1
یک مقاومت شگفتانگیز و غریب
دکتر مصطفی چمران در کردستان نیز از همان تجربیات مبارزهاش با اسرائیل در لبنان بهره گرفت، چراکه در اینجا نیز با نیروهایی دیگر از اسرائیل مواجه بود. او علیرغم اینکه میتوانست در تهران عملیات را هدایت کند اما خود و تعداد اندکی از یارانش به قلب آتش زدند و وارد حلقه محاصره شدند. این در شرایطی بود که ضدانقلابیون به اصطلاح دموکرات و کومله و... به بیمارستانها هم رحم نکرده و بیماران و مجروحین و مصدومین را از روی تختهای بیمارستان بیرون کشیده و حتی با موزاییک سر بریدند.
نبرد انقلاب و ضدانقلاب در شهر پاوه متمرکز شده بود و گویی همه این جنگ به پیروزی و شکست در پاوه بستگی داشت. دکتر مصطفی چمران و تیمسار فلاحی (فرمانده نیروی زمینی ارتش) وقتی به پاوه رسیدند که شهر در آستانه سقوط قرار داشت. بالگرد آنها در حالی که از هر طرف بر آن گلوله میبارید، بر زمین نشست. شهر تقریباً در اختیار ضدانقلاب بود و تنها پایگاه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به فرماندهی اصغر وصالی مقاومت میکرد، در حالی که از 60 پاسدار آن، فقط 16 نفر باقی مانده و 6-7 نفر آنها هم مجروح شده و بقیه خسته از مقابلهای نابرابر و ناجوانمردانه یکهفتهای، دلشکسته و گرسنه و زخمی در سختترین شرایط همچنان به مقاومت خود ادامه میدادند و اینک حضور دکتر چمران برایشان قوت قلب و نقطه اتکای محکمی بود.
دکتر چمران در تمام آن سالهایی که در لبنان و همراه مردم در کنار فلسطینیها علیه اسرائیل جنگیده بود، چنین صحنههای غریبی را تجربه نکرده بود. شب سختی را با عده قلیلی پاسدار مجروح و خسته و همچنین مردم آواره و پناهنده به پایگاه سپاه پاوه به صبح رساند. در تمام طول شب، محاصره هزاران فرد مسلح، هر لحظه احتمال یورش و قلعوقمع را میداد. حدود ساعت 4 صبح، عوامل حزب منحله دموکرات با بلندگو در داخل شهر میچرخیدند و فریاد میزدند: «... هرکس وفاداری خود را به حزب دموکرات اعلام کند، در امن و امان است. ما فقط آمدهایم که پاسداران و دکتر چمران را سر ببریم...»2 مقاومت شگفتانگیز دکتر چمران و اصغر وصالی و یارانشان در برابر ارتشی از ضدانقلاب، یکی از ماندگارترین حماسههای تاریخ ایران را رقم زد. ضدانقلابیون از همه سوی، پایگاه سپاه را محاصره کرده و آن را هدف انواع و اقسام گلولهها و خمپارهها و آرپیجی قرار داده بودند. در زیرزمین آن پایگاه تنها دو سه تن از یاران دکتر چمران باقی مانده بود که برای پناه گروهی از زنان و کودکان و مجروحین، سنگربندی کرده بودند و در بیرون تنها اصغر وصالی و یکی دو تن از پاسدارانش بودند که همچنان میجنگیدند و دکتر چمران در حالی که آخرین گلولههایش را شلیک میکرد، بر بام پایگاه ناظر این نبرد نابرابر و مقاومت شگفتانگیز بود.
عصای موسی باز هم فرعونیان را غرق کرد
اما در آن دقایق و لحظات اتفاق شگفتانگیزی افتاد که همه اوضاع را دگرگون کرد. همه صداهای شلیک و انفجار قطع شد. هیچ صدایی از ادامه جنگ و نبرد و حتی مقاومت به گوش نمیرسید. ناگهان صداهای اللهاکبر به گوش رسید. حضرت امام عصای موسویاش را بلند کرده و آن اطلاعیه تاریخی را صادر نموده بودند:
«... من به عنوان ریاست کل قوا به رئیس ستاد ارتش دستور میدهم که فوراً با تجهیز کامل عازم منطقه شوند و به تمام پادگانهای ارتش و ژاندارمری دستور میدهم که بیانتظارِ دستور دیگر و بدون فوت وقت با تمام تجهیزات به سوی پاوه حرکت کنند و به دولت دستور میدهم وسایل حرکت پاسداران را فوراً فراهم کنند...»
به این ترتیب همه موشهای ضدانقلاب به سوراخهایشان خزیدند یا فرار کرده و یا تسلیم شدند و کردستان پس از 6 ماه آشوب و جنگ و محاصره و تاختوتاز گروهکهای ضدانقلاب و وابسته به اسرائیل به یک آرامش نسبی رسید.
خود شهید چمران آن لحظات و صحنه را چنین توضیح داده است:
«... صبح روز 27/5/1358 بر بالای دیوار خانه پاسداران ایستاده بودیم و به شهر مینگریستیم و گلوله از هر طرف همچنان میبارید. یکباره فریاد اللهاکبر پاسداران به هوا بلند شد، پرسیدم مگر چه شده است؟ گفتند امام خمینی اعلامیهای صادر کرده است... اعلامیهای تاریخی که اساس بزرگترین تحولات انقلابی کشور ما بهشمار میرود. اعلامیهای که سرنوشت کردستان و ایران را دگرگون کرد. انقلابیترین اعلامیهای که از بزرگمردی هشتادساله، بدون آنکه دروس نظامی خوانده باشد و استراتژی نبرد را بداند و یا در تاکتیکهای نظامی تجربه داشته باشد، صادر شده است. امام خمینی فرماندهی کل قوا را به دست میگیرد و فرمان میدهد که ارتش باید در عرض بیستوچهار ساعت خود را به پاوه برساند و ضدانقلاب را قلع و قمع کند...»3
برای دکتر چمران باورکردنی نبود غائلهای که با همه آن تعاملها و مذاکرات و مقاومتها و ایثارگریها، نتوانست به نقطه مطلوب برسد، چگونه با یک پیام و یک فرمان از صدها کیلومتر آنسوتر، کارش تمام شد. پیامی از جنس همان پیامهایی که طومار رژیم 2500 ساله شاهنشاهی را در هم پیچید.
فرمانی که به کوهها لرزه انداخت
دکتر چمران این واقعه تاریخی را «معجزه» خواند و در بخشی از پیامش به همین مناسبت با دستخط خود نوشت:
«... معجزهای رخ داد، آنچنان کوبنده و زیر و روکننده که برای هیچکس قابل تصور نبود، همانگونه که چند ماه پیش یک چنین معجزه عجیبی به وقوع پیوست و انقلاب پرافتخار ایران را پیروز کرد. فرمان امام صادر شد، به کوهها و درهها و دشتها لرزه انداخت، پاسداران از جان گذشته با فریاد اللهاکبر میخروشیدند و زمین و زمان و آسمان لبیک میگفتند، چه معجزهای که فقط از مردان برانگیخته خدا میسر است و بس... فقط یک قدرت روحی بزرگ در یک ابَرمرد تاریخ قادر است چنین معجزهای کند...»4
میتوان گفت در واقع همه تحولات و تغییرات روحی و فکری شهید چمران در طول حدود 30 سال؛ از مرداد 1332 و فعالیت در نهضت مقاومت ملی و بعد از آن، انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و سپس دوران زندگی در آمریکا و ناسا و شرکت بِل و سپس مهاجرت به لبنان و حضور در بنیانگذاری جنبش امل در کنار امام موسیصدر و بعد از آن پیروزی انقلاب اسلامی، حضور در ایران و دولت بازرگان و... و گذر از همه آن مراحل، او را در این لحظه به اوج بصیرت و درک حقیقت رساند و از اینجا بود که او چمرانِ امام خمینی شد.
بعد از آن، دکتر چمران وزیر دفاع شد و سپس حضرت امام ایشان را در کنار آیتالله خامنهای بهعنوان نماینده خویش در شورای عالی دفاع منصوب کردند، که همین ارتباط باعث شد با شروع جنگ تحمیلی، دکتر چمران و آیتالله خامنهای ستاد جنگهای نامنظم را تأسیس نموده که تا زمان شهادت چمران در 31 خرداد 1360 در دهلاویه ادامه یافت.
شهید چمران در طی این 30 سال، همواره انسانی بیقرار و در حال تغییر و تحول و یا بهتر بگوییم در حال شدن بود تا آن زمان که در پاوه به چشم خود دید و با تمام پوست و گوشت خود، تأثیر شگرف فرمان ولایت را حس کرد که چگونه همه کید و مکر دشمنان را با خیل ساز و برگ نظامیشان و انبوه افرادشان، همچون موم در برابر نور خورشید آب کرد.
__________________
1- لبنان- شهید دکتر مصطفی چمران- بنیاد شهید چمران- چاپ هفتم- 1389- صفحه 16 تا 19
2- کردستان- شهید دکتر مصطفی چمران-صفحه 79
3- همان- صفحه 81
4- همان- صفحه 83