به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 4,275
بازدید دیروز: 10,631
بازدید هفته: 57,231
بازدید ماه: 313,948
بازدید کل: 26,911,773
افراد آنلاین: 12
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
پنج‌شنبه ، ۳۰ مرداد ۱٤۰٤
Thursday , 21 August 2025
الخميس ، ۲۷ صفر ۱٤٤۷
مرداد 1404
جپچسدیش
321
10987654
17161514131211
24232221201918
31302928272625
آخرین اخبار
۱۲ - یادنامه آیت‌الله عبدالکریم حق‌شناس - احترام ویژه به جایگاه همسر ۱۴۰۴/۰۵/۱۷
یادنامه آیت‌الله عبدالکریم حق‌شناس - ۱۲

 احترام ویژه به جایگاه همسر

 ۱۴۰۴/۰۵/۱۷

‫عبدالکریم حق‌شناس - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد‬‎

مرحوم آیت‌الله محمد ری‌شهری

احترام و مهرورزی به همسر
یکی از ویژگی‏های آیت‌‌الله حق‏شناس، احترام خاصّ ایشان به خانم‏ها بود. اگر می‏دانست کسی با همسرش بد رفتار می‏کند، بسیار خشمگین می‏شد. 
نسبت به همسر بزرگوار خود نیز با نهایت ادب و احترام رفتار می‏نمود و می‏فرمود: «من کمال خود را در خدمت به خانم می‏دانم و خود را موظّف می‏دانم که آنچه ایشان می‏خواهد، فراهم کنم». بسیار کم اتّفاق می‏افتاد که بدون ایشان به مسافرت برود.1
***‏
از آنجا که من به منزل آیت‌‌الله حق‏شناس رفت‌و‌آمد داشتم، رفتار ایشان با خانواده را از نزدیک می‏دیدم. رفتار ایشان چنان زیبا و جالب بود که موجب غبطۀ ما می‏شد؛ غبطه از این که چرا ما در روابط خانوادگی‏مان یک‌هزارم این شیوۀ برخورد را رعایت نمی‏کنیم. به یاد دارم که یک روز غذایی برای حاج آقا تهیّه کردم و به منزلشان بردم. می‏دانستم که ایشان آن غذا را خیلی دوست دارد. همین که خواستم ظرف غذا را باز کنم تا از آن میل کند، فرمود: «حسین آقا! صبر کن، بگذار اوّل مقداری از آن را برای حاج خانم بدهیم، بعد من هم می‏خورم».2
***‏
آیت‌‌الله حق‏شناس به صورت مکرّر رسیدگی به خانواده را توصیه می‏نمود. خانوادۀ ایشان در طبقۀ پایین منزلشان زندگی می‏کرد و هر‌گاه خوراکی برای ایشان می‏آوردند، می‏فرمود: «اوّل بدهید [طبقۀ] پایین، بعد بیاورید این‌جا».3
***‏
در یکی از روزها که در درس اخلاق آیت‌‌الله حق‏شناس حاضر شدیم، دیدیم ایشان نشاط همیشگی را ندارد و غصّه‏دار است. دلیل ناراحتی خود را این‏ گونه بیان کرد: «ظهر بعد از ناهار، قدری استراحت کردم. وقتی بیدار شدم، دیدم بساط چایی به راهه. استکان نعلبکی را برداشتم تا از سر چراغ چایی بریزم...». 
سپس با‌ گریه ادامه داد: «این استکان و نعلبکی همچین به هم خورد که حاج‌خانم تو اتاق پشتی بیدار شد!». دست ایشان لرزش شدید داشت و طبیعی بود که اگر می‏خواست چای بریزد، سر و صدا می‏کرد. ایشان که از این قضیّه خیلی ناراحت بود، ادامه داد: «پیش خودم گفتم: عبد‌الکریم! شکمت کارد بخورد که برای مقصود خودت، حاج‌خانم را که روزه بود، بیدار کردی!».4
***‏
احترام آیت‌‌الله حق‏شناس به همسرشان بسیار بارز بود. در خانه، به حرف حاج‌خانم گوش می‏داد و در برنامۀ منظّمی، پنجشنبه‏ها حتماً با حاج‌خانم غذا می‏خورد. در ماه مبارک رمضان، جزء‏خوانی قرآن را همراه حاج‌خانم انجام می‏داد. اینها و ده‏ها نمونۀ دیگر، نشانۀ احترام فوق‌العادۀ ایشان به همسرشان بود.5
***‏
آیت‌‌الله حق‏شناس همیشه و به‌شدّت، جانب خانواده را داشت. ایشان در خانه به تعبیر من، عبد خانواده بود. جایگاه خانواده نزد ایشان به‌گونه‏ای بود که بیشتر از گُل از ایشان مراقبت می‏کرد.6
***‏
احترام فوق‌العاده‏ای بین آیت‌‌الله حق‏شناس و خانم ایشان بر قرار بود. آنها به همدیگر عشق می‏ورزیدند و این، در رفتارشان کاملاً مشاهده می‏شد. مثلاً ظهرها که حاج‌خانم به اتاق حاج‌آقا می‏آمد تا ناهار را همراه ایشان بخورد، می‏دیدم که حاج‌آقا روبه‏روی حاج‌خانم می‏نشست و هر از گاهی به همدیگر نگاه محبّت‏آمیز می‏کردند. این پیرمرد و پیرزن، چنان با محبّت به هم نگاه می‏کردند که انگار تمام محبّت دنیا در چشمان این دو جمع شده بود و من واقعاً از این صحنه لذّت می‏بردم.7
***‏
محبّت به همسر، برای آیت‌‌الله حق‏شناس، یک اصل بود. ایشان و همسرشان در آن سنین بالا، قربان‏صدقۀ هم می‏رفتند و همدیگر را با کلمات محبّت‏آمیز صدا می‏کردند. یادم هست که ایشان را در سنّ حدود نود سالگی، دو سه هفته‏ای برای استراحت و دور ماندن از هوای آلودۀ تهران به منزل یکی از دوستان در اطراف تهران بردیم. بعد از این مدّت، وقتی ایشان به منزل بر گشت، شاهد بودم که با دیدن حاج‌خانم خطاب به او می‏گفت: «قربانت بروم!». 
حاج‌خانم هم در جواب می‏گفت: فدایت بشوم! حاج‌آقا می‏گفت: «الهی دورت بگردم!». حاج‌خانم هم می‏گفت: الهی درد و بلات بخوره به سر من! یکی می‏گفت: «الهی خاک زیر پات بشوم!» و آن یکی ‏جواب می‏داد: الهی من برات بمیرم! من از این همه عطوفت و دل‏دادگی و احساس میان این پیرمرد و پیرزن، مات ‌و‌ مبهوت مانده بودم. آنها مثل دختر و پسرهایی که تازه ازدواج کرده‏اند، به هم عشق می‏ورزیدند.8
احترام به سلیقۀ همسر
زمانی که با آیت‌‌الله حق‏شناس به مشهد سفر می‏کردیم، هر‌چند سال یک‌بار، برای انتخاب پارچۀ قبا می‏فرمود: «دو سه رقم از کالیتۀ 9 پارچه‏ها را بگیر و بیاور منزل تا حاج‌خانم ببیند. هر کدام را ایشان بپسندد، من هم می‏پسندم». در مدّتی که همراه ایشان بودم، همیشه می‏دیدم که رنگ و طرح لباس‏هایش را پس از مشورت با حاج خانم انتخاب می‏کرد.10
***‏
آیت‌‌الله حق‏شناس که برای همسر خود احترام زیادی قائل بود، دقّت می‏کرد که در موارد جزئی هم حاج ‌خانم ناراحت نشود. یک‌بار، کدو حلوایی بزرگی خریده بود. به من فرمود: «با هم می‏رویم درِ خانه، من کدو را می‏برم داخل. اگر حاج‌خانم موافقتش را نشان داد، می‏آیم به تو می‏گویم، وگرنه آن را شما ببر». 
ایشان کدو را داخل برد و بعد از لحظاتی آمد جلوی در و فرمود: «می‏توانی بروی، مشکلی پیش نیامد».11
اهتمام به آرامش روحی همسر
یک‌بار تصمیم گرفتم وسایل اضافی و کهنۀ داخل انباری منزل آیت‌‌الله حق‏شناس را که به نظرم قابل استفاده نبودند، بفروشم. داشتم آنها را بیرون می‏آوردم که حاج‌خانم متوجّه شد و اعتراض کرد. سرِ این موضوع، بگو‌مگوی مختصری میان ما صورت گرفت. وقتی حاج‌آقا آمد، من را به کناری کشید و فرمود: «سیّد‌رضا! به نظر من، حق با توست، اینها آشغال‌‏اند و به درد نمی‏خوردند؛ امّا آرامش روانی حاج‌‌خانم، مهم‏تر است. لذا شما مطابق سلیقۀ ایشان حرکت کن».12
توجّه ویژه به جوانان
هنگامی که برای اوّلین‌بار در سال ۱۳۶۸ وارد مسجد امین‌الدوله شدم، این نکته برایم جالب بود که افراد حاضر در مسجد، همه یک‏دست جوان بودند. 
افراد مسنّی مثل مرحوم طباطبایی که همیشه اذان می‏گفت و پشت سر حاج‌آقا می‏ایستاد نیز بودند؛ ولی آن ‏قدر انگشت‏شمار بودند که در میان انبوه جوانان، به چشم نمی‏آمدند.13
***‏
در یکی از جلسات آیت‌الله حق‏شناس، پدرم را با خودم به جلسه آورده بودم. تعداد جوانان به اندازه‏ای بود که وقتی پدرم آن تعداد جوان را دید، گفت: منِ پیرمرد را برای چه به این جلسه آوردی؟ اینجا همه‏شان جوان هستند، من خجالت می‏کشم.14
***‏
از آیت‌الله حق‏شناس پرسیدم: چرا شما این‌قدر به جوانان توجّه می‏کنید؟ در جواب فرمود: «آشیخ محمّدحسین زاهد می‏گفت: اگر روز قیامت، پروردگارم به من بگوید با خودت چه آورده‏ای، من خواهم گفت: این جوان‏ها را! سرمایه‏های من هم در قیامت، همین جوان‏ها هستند».15
گوش ‌دادن به درد دل جوانان
رابطۀ آیت‌‌الله حق‏شناس با شاگردانش، مثل رابطۀ پدر و فرزند و بلکه بالاتر از آن بود. چه‌بسا فرزندانی که شاید سالی یک‌‏بار هم با پدرشان به راحتی درد دل نکنند؛ ولی جوانان زیادی بودند که با علاقۀ فراوان حرف دلشان را به ایشان می‏زدند. 
این رابطه نیز طرفینی بود. هم جوانان به ایشان ارادت داشتند و هم ایشان علاقۀ خاصّی به جوانان داشت.16
آموزش به نوجوانان
آیت‌‌الله حق‏شناس فرمود: «زمانی که در قم بودم، شب‏هاى جمعه براى سلامتى آقا امام زمان جلسه‏اى براى نوجوانان در مسجد، تشکیل داده بودم تا مسائل شرعى و احادیث اهل‌بیت را برایشان بیان کنم. قند و شکر و خرما و سوهان مى‏گرفتم و از حاضران در جلسه پذیرایى مى‏کردم. 
مرحوم آقاى مطهّرى، آن طرف گنبد مسجد جلسه داشت و من، این طرف گنبد. یک شب، سماور زغالى را روشن کردم و دیدم کسى نیامد. ظاهراً ایّام جشن بود و همه در جشن شرکت کرده بودند. اوقاتم خیلی تلخ شد. شیخی که تازه از نجف آمده بود، رو به من کرد و گفت: وقتت را صرف بچّه‏ها مى‏کنى؟! سماور را خاموش و استکان‏ها را جمع کردم و خوابیدم. در عالم رؤیا دیدم که آقا تشریف آوردند و فرمودند: بلند شو و سماور را روشن کن. عرض کردم: چشم، آقا! امّا یک نفر هم نیامد. 
این خواب را که دیدم، دوباره بلند شدم و سماور را روشن کردم. تقریباً از شرکت‏‌کنندگان در این جلسه، هفت نفر مجتهد شدند؛ بعضى در قم و بعضى هم در نجف هستند».17
تشکیل گروه‏های علمی در مسجد
روزهای اوّلی که هنگام نماز آیت‌‌الله حق‏شناس تکبیر می‏گفتم، یک‌بار بعد از نماز، دستم را گرفت و مرا به انتهای مسجد نزد آقای جاودان برد. آن روزها آقای جاودان هنوز معمّم نشده بود و تنها لبّاده‏ای طوسی به تن می‏کرد. حاج‌آقا غیر از من، پنج شش نفر دیگر از نوجوان‏ها را هم به ایشان سپرد و به همین شکل، چند نفر دیگر را هم به آقای حاج ناصر، برادر حاج علی روحی سپرد. این‌گونه بود که مسجد امین‌الدوله با آن فضای محدودش، هر شب بعد از نماز مغرب و عشا، پذیرای پانزده تا بیست گروه علمی می‏شد و هر گروهی به تناسب سن و سال اعضایش، به بحث‏های گوناگون علمی می‏پرداخت.‏18
جذب نوجوانان برای طلبگی
تقریباً اوایل تابستان و روزهای اوّلی بود که با آیت‌‌الله حق‏شناس آشنا شده بودم. ایشان از من پرسید: «داداش جون! امسال که دیپلمت را می‎گیری، می‏خواهی چه‌کاره بشوی؟». گفتم: خانواده می‏گویند: برو دانشگاه؛ ولی من دوست دارم درس طلبگی بخوانم. حاج‌آقا فرمود: «پس تمام است. شما شهریور بیا مسجد امین‌الدوله و درسَت را شروع کن».
آن سال در کنکور شرکت کردم و رتبۀ خوبی هم آوردم. با این حال، تصمیم گرفتم وارد حوزه بشوم. ناگفته نماند که من قبل از آن، چند کتاب از جامع‌المقدّمات را خوانده بودم؛ امّا در این‌باره حرفی به حاج‌آقا نزده بودم.
شهریور شد و من طبق قراری که با حاج‌آقا داشتم، به مسجد امین‌الدوله رفتم. بعد از نماز، خدمتشان رفتم و پس از سلام و احوالپرسی گفتم: برای طلبگی آمده ‏ام. 
حاج‌آقا بلا‌فاصله آقای موسوی را که مدّاح بود و آنجا دروس مقدّماتی حوزه را تدریس می‏کرد، صدا کرد و فرمود: «به این آقای یوسفی، صمدیّه19 بگو». 
آقای موسوی گفت: حاج‌آقا! ایشان که هنوز چیزی نخوانده! راست هم می‏گفت؛ قاعدتاً کسی که اوّل طلبگی‏اش است، باید از شرح امثله شروع کند نه صمدیّه؛ ولی حاج‌آقا فرمود: «نه ایشان باید از صمدیّه بخواند». جالب، این که من تا اوایل صمدیّه را خوانده بودم.20
پانوشت‌ها:
1- به نقل از حجّت‌الإسلام محمّدعلی جاودان.
2- به نقل از آقای حسین واحدی.
3- به نقل از آقای حسین رضایی.
4- به نقل از حجّت‌الإسلام غلامحسن بخشی.
5- به نقل از آقای علیرضا بختیاری.
6- به نقل از آقای سعید حدّادیان.
7- به نقل از آقای علی قره‏گوزلو.
8- به نقل از دکتر علی‏اکبر محمّدی.
9- «quality» کلمه‏ای انگلیسی به معنای کیفیّت و نوع است و در اصطلاح، به برش‏های کوچکی از کالاهایی مانند پارچه یا پرده گفته می‏شود که در دفترچه‏ای کوچک به هم متّصل و بر‌اساس رنگ و نوع، کدگذاری می‏شوند تا مشتری بتواند با دیدن آنها، کالای دل‌خواهش را سفارش دهد.
10- به نقل از آقای علی قره‏گوزلو.
11- به نقل از آقای سیّد محمّدصادق مدرّسی.
12- به نقل از آقای سیّد‌رضا همایونی.
13- به نقل از حجّت‌الإسلام غلامحسن بخشی.
14- به نقل از حجّت‌الإسلام سیّد میرهاشم حسینی. در این‌باره، ر. ک: ص۱۵۴ (اخلاص و عمل، خاطرۀ دوم).
15- به نقل از حجّت‌الإسلام محمّد یوسفی.
16- به نقل از حجّت‌الإسلام غلامحسن بخشی.
17- زندگی‏نامۀ موجود در نرم‏افزار «ز مُلک تا ملکوت».
18- به نقل از: آقای محمّد مصلح حیدرزاده.
19- مقصود، کتاب الفوائد الصمدیّة، نوشتۀ شیخ بهائی (م ۱۰۳۱ ق) است. این کتاب، از منابع مهمّ علم نحو است و در اواخر سال اوّل حوزه‏های علمیّه تدریس می‏شود.
20- به نقل از حجّت‌الإسلام سیّد محمّد یوسفی.