احترام ویژه به جایگاه همسر
۱۴۰۴/۰۵/۱۷
مرحوم آیتالله محمد ریشهری
احترام و مهرورزی به همسر
یکی از ویژگیهای آیتالله حقشناس، احترام خاصّ ایشان به خانمها بود. اگر میدانست کسی با همسرش بد رفتار میکند، بسیار خشمگین میشد.
نسبت به همسر بزرگوار خود نیز با نهایت ادب و احترام رفتار مینمود و میفرمود: «من کمال خود را در خدمت به خانم میدانم و خود را موظّف میدانم که آنچه ایشان میخواهد، فراهم کنم». بسیار کم اتّفاق میافتاد که بدون ایشان به مسافرت برود.1
***
از آنجا که من به منزل آیتالله حقشناس رفتوآمد داشتم، رفتار ایشان با خانواده را از نزدیک میدیدم. رفتار ایشان چنان زیبا و جالب بود که موجب غبطۀ ما میشد؛ غبطه از این که چرا ما در روابط خانوادگیمان یکهزارم این شیوۀ برخورد را رعایت نمیکنیم. به یاد دارم که یک روز غذایی برای حاج آقا تهیّه کردم و به منزلشان بردم. میدانستم که ایشان آن غذا را خیلی دوست دارد. همین که خواستم ظرف غذا را باز کنم تا از آن میل کند، فرمود: «حسین آقا! صبر کن، بگذار اوّل مقداری از آن را برای حاج خانم بدهیم، بعد من هم میخورم».2
***
آیتالله حقشناس به صورت مکرّر رسیدگی به خانواده را توصیه مینمود. خانوادۀ ایشان در طبقۀ پایین منزلشان زندگی میکرد و هرگاه خوراکی برای ایشان میآوردند، میفرمود: «اوّل بدهید [طبقۀ] پایین، بعد بیاورید اینجا».3
***
در یکی از روزها که در درس اخلاق آیتالله حقشناس حاضر شدیم، دیدیم ایشان نشاط همیشگی را ندارد و غصّهدار است. دلیل ناراحتی خود را این گونه بیان کرد: «ظهر بعد از ناهار، قدری استراحت کردم. وقتی بیدار شدم، دیدم بساط چایی به راهه. استکان نعلبکی را برداشتم تا از سر چراغ چایی بریزم...».
سپس با گریه ادامه داد: «این استکان و نعلبکی همچین به هم خورد که حاجخانم تو اتاق پشتی بیدار شد!». دست ایشان لرزش شدید داشت و طبیعی بود که اگر میخواست چای بریزد، سر و صدا میکرد. ایشان که از این قضیّه خیلی ناراحت بود، ادامه داد: «پیش خودم گفتم: عبدالکریم! شکمت کارد بخورد که برای مقصود خودت، حاجخانم را که روزه بود، بیدار کردی!».4
***
احترام آیتالله حقشناس به همسرشان بسیار بارز بود. در خانه، به حرف حاجخانم گوش میداد و در برنامۀ منظّمی، پنجشنبهها حتماً با حاجخانم غذا میخورد. در ماه مبارک رمضان، جزءخوانی قرآن را همراه حاجخانم انجام میداد. اینها و دهها نمونۀ دیگر، نشانۀ احترام فوقالعادۀ ایشان به همسرشان بود.5
***
آیتالله حقشناس همیشه و بهشدّت، جانب خانواده را داشت. ایشان در خانه به تعبیر من، عبد خانواده بود. جایگاه خانواده نزد ایشان بهگونهای بود که بیشتر از گُل از ایشان مراقبت میکرد.6
***
احترام فوقالعادهای بین آیتالله حقشناس و خانم ایشان بر قرار بود. آنها به همدیگر عشق میورزیدند و این، در رفتارشان کاملاً مشاهده میشد. مثلاً ظهرها که حاجخانم به اتاق حاجآقا میآمد تا ناهار را همراه ایشان بخورد، میدیدم که حاجآقا روبهروی حاجخانم مینشست و هر از گاهی به همدیگر نگاه محبّتآمیز میکردند. این پیرمرد و پیرزن، چنان با محبّت به هم نگاه میکردند که انگار تمام محبّت دنیا در چشمان این دو جمع شده بود و من واقعاً از این صحنه لذّت میبردم.7
***
محبّت به همسر، برای آیتالله حقشناس، یک اصل بود. ایشان و همسرشان در آن سنین بالا، قربانصدقۀ هم میرفتند و همدیگر را با کلمات محبّتآمیز صدا میکردند. یادم هست که ایشان را در سنّ حدود نود سالگی، دو سه هفتهای برای استراحت و دور ماندن از هوای آلودۀ تهران به منزل یکی از دوستان در اطراف تهران بردیم. بعد از این مدّت، وقتی ایشان به منزل بر گشت، شاهد بودم که با دیدن حاجخانم خطاب به او میگفت: «قربانت بروم!».
حاجخانم هم در جواب میگفت: فدایت بشوم! حاجآقا میگفت: «الهی دورت بگردم!». حاجخانم هم میگفت: الهی درد و بلات بخوره به سر من! یکی میگفت: «الهی خاک زیر پات بشوم!» و آن یکی جواب میداد: الهی من برات بمیرم! من از این همه عطوفت و دلدادگی و احساس میان این پیرمرد و پیرزن، مات و مبهوت مانده بودم. آنها مثل دختر و پسرهایی که تازه ازدواج کردهاند، به هم عشق میورزیدند.8
احترام به سلیقۀ همسر
زمانی که با آیتالله حقشناس به مشهد سفر میکردیم، هرچند سال یکبار، برای انتخاب پارچۀ قبا میفرمود: «دو سه رقم از کالیتۀ 9 پارچهها را بگیر و بیاور منزل تا حاجخانم ببیند. هر کدام را ایشان بپسندد، من هم میپسندم». در مدّتی که همراه ایشان بودم، همیشه میدیدم که رنگ و طرح لباسهایش را پس از مشورت با حاج خانم انتخاب میکرد.10
***
آیتالله حقشناس که برای همسر خود احترام زیادی قائل بود، دقّت میکرد که در موارد جزئی هم حاج خانم ناراحت نشود. یکبار، کدو حلوایی بزرگی خریده بود. به من فرمود: «با هم میرویم درِ خانه، من کدو را میبرم داخل. اگر حاجخانم موافقتش را نشان داد، میآیم به تو میگویم، وگرنه آن را شما ببر».
ایشان کدو را داخل برد و بعد از لحظاتی آمد جلوی در و فرمود: «میتوانی بروی، مشکلی پیش نیامد».11
اهتمام به آرامش روحی همسر
یکبار تصمیم گرفتم وسایل اضافی و کهنۀ داخل انباری منزل آیتالله حقشناس را که به نظرم قابل استفاده نبودند، بفروشم. داشتم آنها را بیرون میآوردم که حاجخانم متوجّه شد و اعتراض کرد. سرِ این موضوع، بگومگوی مختصری میان ما صورت گرفت. وقتی حاجآقا آمد، من را به کناری کشید و فرمود: «سیّدرضا! به نظر من، حق با توست، اینها آشغالاند و به درد نمیخوردند؛ امّا آرامش روانی حاجخانم، مهمتر است. لذا شما مطابق سلیقۀ ایشان حرکت کن».12
توجّه ویژه به جوانان
هنگامی که برای اوّلینبار در سال ۱۳۶۸ وارد مسجد امینالدوله شدم، این نکته برایم جالب بود که افراد حاضر در مسجد، همه یکدست جوان بودند.
افراد مسنّی مثل مرحوم طباطبایی که همیشه اذان میگفت و پشت سر حاجآقا میایستاد نیز بودند؛ ولی آن قدر انگشتشمار بودند که در میان انبوه جوانان، به چشم نمیآمدند.13
***
در یکی از جلسات آیتالله حقشناس، پدرم را با خودم به جلسه آورده بودم. تعداد جوانان به اندازهای بود که وقتی پدرم آن تعداد جوان را دید، گفت: منِ پیرمرد را برای چه به این جلسه آوردی؟ اینجا همهشان جوان هستند، من خجالت میکشم.14
***
از آیتالله حقشناس پرسیدم: چرا شما اینقدر به جوانان توجّه میکنید؟ در جواب فرمود: «آشیخ محمّدحسین زاهد میگفت: اگر روز قیامت، پروردگارم به من بگوید با خودت چه آوردهای، من خواهم گفت: این جوانها را! سرمایههای من هم در قیامت، همین جوانها هستند».15
گوش دادن به درد دل جوانان
رابطۀ آیتالله حقشناس با شاگردانش، مثل رابطۀ پدر و فرزند و بلکه بالاتر از آن بود. چهبسا فرزندانی که شاید سالی یکبار هم با پدرشان به راحتی درد دل نکنند؛ ولی جوانان زیادی بودند که با علاقۀ فراوان حرف دلشان را به ایشان میزدند.
این رابطه نیز طرفینی بود. هم جوانان به ایشان ارادت داشتند و هم ایشان علاقۀ خاصّی به جوانان داشت.16
آموزش به نوجوانان
آیتالله حقشناس فرمود: «زمانی که در قم بودم، شبهاى جمعه براى سلامتى آقا امام زمان جلسهاى براى نوجوانان در مسجد، تشکیل داده بودم تا مسائل شرعى و احادیث اهلبیت را برایشان بیان کنم. قند و شکر و خرما و سوهان مىگرفتم و از حاضران در جلسه پذیرایى مىکردم.
مرحوم آقاى مطهّرى، آن طرف گنبد مسجد جلسه داشت و من، این طرف گنبد. یک شب، سماور زغالى را روشن کردم و دیدم کسى نیامد. ظاهراً ایّام جشن بود و همه در جشن شرکت کرده بودند. اوقاتم خیلی تلخ شد. شیخی که تازه از نجف آمده بود، رو به من کرد و گفت: وقتت را صرف بچّهها مىکنى؟! سماور را خاموش و استکانها را جمع کردم و خوابیدم. در عالم رؤیا دیدم که آقا تشریف آوردند و فرمودند: بلند شو و سماور را روشن کن. عرض کردم: چشم، آقا! امّا یک نفر هم نیامد.
این خواب را که دیدم، دوباره بلند شدم و سماور را روشن کردم. تقریباً از شرکتکنندگان در این جلسه، هفت نفر مجتهد شدند؛ بعضى در قم و بعضى هم در نجف هستند».17
تشکیل گروههای علمی در مسجد
روزهای اوّلی که هنگام نماز آیتالله حقشناس تکبیر میگفتم، یکبار بعد از نماز، دستم را گرفت و مرا به انتهای مسجد نزد آقای جاودان برد. آن روزها آقای جاودان هنوز معمّم نشده بود و تنها لبّادهای طوسی به تن میکرد. حاجآقا غیر از من، پنج شش نفر دیگر از نوجوانها را هم به ایشان سپرد و به همین شکل، چند نفر دیگر را هم به آقای حاج ناصر، برادر حاج علی روحی سپرد. اینگونه بود که مسجد امینالدوله با آن فضای محدودش، هر شب بعد از نماز مغرب و عشا، پذیرای پانزده تا بیست گروه علمی میشد و هر گروهی به تناسب سن و سال اعضایش، به بحثهای گوناگون علمی میپرداخت.18
جذب نوجوانان برای طلبگی
تقریباً اوایل تابستان و روزهای اوّلی بود که با آیتالله حقشناس آشنا شده بودم. ایشان از من پرسید: «داداش جون! امسال که دیپلمت را میگیری، میخواهی چهکاره بشوی؟». گفتم: خانواده میگویند: برو دانشگاه؛ ولی من دوست دارم درس طلبگی بخوانم. حاجآقا فرمود: «پس تمام است. شما شهریور بیا مسجد امینالدوله و درسَت را شروع کن».
آن سال در کنکور شرکت کردم و رتبۀ خوبی هم آوردم. با این حال، تصمیم گرفتم وارد حوزه بشوم. ناگفته نماند که من قبل از آن، چند کتاب از جامعالمقدّمات را خوانده بودم؛ امّا در اینباره حرفی به حاجآقا نزده بودم.
شهریور شد و من طبق قراری که با حاجآقا داشتم، به مسجد امینالدوله رفتم. بعد از نماز، خدمتشان رفتم و پس از سلام و احوالپرسی گفتم: برای طلبگی آمده ام.
حاجآقا بلافاصله آقای موسوی را که مدّاح بود و آنجا دروس مقدّماتی حوزه را تدریس میکرد، صدا کرد و فرمود: «به این آقای یوسفی، صمدیّه19 بگو».
آقای موسوی گفت: حاجآقا! ایشان که هنوز چیزی نخوانده! راست هم میگفت؛ قاعدتاً کسی که اوّل طلبگیاش است، باید از شرح امثله شروع کند نه صمدیّه؛ ولی حاجآقا فرمود: «نه ایشان باید از صمدیّه بخواند». جالب، این که من تا اوایل صمدیّه را خوانده بودم.20
پانوشتها:
1- به نقل از حجّتالإسلام محمّدعلی جاودان.
2- به نقل از آقای حسین واحدی.
3- به نقل از آقای حسین رضایی.
4- به نقل از حجّتالإسلام غلامحسن بخشی.
5- به نقل از آقای علیرضا بختیاری.
6- به نقل از آقای سعید حدّادیان.
7- به نقل از آقای علی قرهگوزلو.
8- به نقل از دکتر علیاکبر محمّدی.
9- «quality» کلمهای انگلیسی به معنای کیفیّت و نوع است و در اصطلاح، به برشهای کوچکی از کالاهایی مانند پارچه یا پرده گفته میشود که در دفترچهای کوچک به هم متّصل و براساس رنگ و نوع، کدگذاری میشوند تا مشتری بتواند با دیدن آنها، کالای دلخواهش را سفارش دهد.
10- به نقل از آقای علی قرهگوزلو.
11- به نقل از آقای سیّد محمّدصادق مدرّسی.
12- به نقل از آقای سیّدرضا همایونی.
13- به نقل از حجّتالإسلام غلامحسن بخشی.
14- به نقل از حجّتالإسلام سیّد میرهاشم حسینی. در اینباره، ر. ک: ص۱۵۴ (اخلاص و عمل، خاطرۀ دوم).
15- به نقل از حجّتالإسلام محمّد یوسفی.
16- به نقل از حجّتالإسلام غلامحسن بخشی.
17- زندگینامۀ موجود در نرمافزار «ز مُلک تا ملکوت».
18- به نقل از: آقای محمّد مصلح حیدرزاده.
19- مقصود، کتاب الفوائد الصمدیّة، نوشتۀ شیخ بهائی (م ۱۰۳۱ ق) است. این کتاب، از منابع مهمّ علم نحو است و در اواخر سال اوّل حوزههای علمیّه تدریس میشود.
20- به نقل از حجّتالإسلام سیّد محمّد یوسفی.