درباره مهمان دوم، یونا باومل، گاهی اوقات گزارشهایی را در روزنامهها میخواندم. او را چندینبار در مصاحبههای تلویزیونی دیدم در حالی که سعی میکرد اطلاع جدیدی از سرنوشت پسرش و دوستان او آشکار کند؛ و اکنون در برابر او نشسته بودم، مرد مسن و متولد ایالاتمتحده که ژوئن 1982 دنیا بر سرش خراب شد و از آن زمان او و همسرش میریام چشمانشان را نبستند و دنیایشان تغییر کرد تا به آنچه برای پسرشان اتفاق افتاده دست یابند: او کجاست، آیا هنوز زنده است، اگر زنده نیست قبر او کجاست و چهکاری میتوان کرد تا پیکرش را پیدا و به قبرش در اسرائیل منتقل کنیم. دیدم که او آشفته و نگران است و وضعیت جسمانیاش بهبود نیافته اما خود را مکلف کرده تا جای پسر و دوستانش را پیدا کند، برای اینکه این کار او را تقویت میکرد و به وی توان و قدرت میبخشید. وقتی که صحبت با او آغاز شد بلافاصله با این مرد خاص پیوند خوردم، مردی که سرنوشت به طور بسیار غمانگیزی از او و اعضای خانوادهاش سوءاستفاده کرده بود. شدت ایمانی که از او ساطع میشد و انگیزه عمیقی که هنوز میتوانست کارهای بسیاری را انجام دهد که اسرائیل انجام نمیداد، چه به خاطر عدم توانایی چه به خاطر عدم تلاش کافی مقامات مربوطه برای این موضوع و رغبت لازم نشان ندادن. من ترغیب شدم تا سریع تصمیمگیری کنم: من به این مرد کمک خواهم کرد. از زمان و پول مضایقه نخواهم کرد، مشکلی ایجاد نخواهم کرد و تمام آشناییهایم را در کل دنیا و بهخصوص جهان عرب بهکار خواهم گرفت تا سعی کنم اطلاعاتی را به دست آورم، رشتهها و رمزها را به یکدیگر وصل کنم و مفقودین را پیدا کنم. وقتی که دستم را بر شانه او گذاشتم اشک از چشمانم سرازیر شد و منقلب به او گفتم: «از امروز به بعد خانه من، خانه شماست. من و گروهم بیست و چهار ساعته در اختیار شما هستیم. سه عضو سابق موساد، از بلندپایهترین مقامات سیستم، رحویا واردی، بنی زاوی و اهاراله شارف به طور دائم با شما در تماس خواهند بود. روابط شخصی را بهکار خواهیم گرفت، ایدههای جدید را جستوجو خواهیم کرد، افراد مناسب را به شما معرفی میکنیم، هرکاری بخواهید ما انجام میدهیم تا زکریا را پیدا کنید. مردد و شرمسار از کمک ما نباشید، با ما مشورت کنید و همه امکانات را برای پیشبرد این روند یا اطلاعاتی که به دست میآوردید و یا راه جدیدی که تصور میکنید نتیجه بدهد بهکار گیرید.»
زکریا باومل، زاوی فلدمن و یهودا کاتز ژوئن 1982 در گردان زرهی خدمت میکردند، گردانی که در منطقه شرقی در جنگ لبنان میجنگید. 11 ژوئن تانکهای اسرائیلی دستوری را مبنی بر پیشروی پنهان برای اشغال بیروت- دمشق دریافت کردند. به دلایل عملیاتی مختلف، فرماندهان واحد نظامی و همچنین فرمانده گردان و فرمانده تیپ، اطلاعات ضروری درباره نیروهای زرهی عظیم سوری و واحدهای فلسطینی حاضر در منطقه را دریافت نکردند.
نتیجه ویرانگر بود: واحد زرهی به روستای سلطان یعقوب وارد شدند تا به واسطه آن مأموریت خود را برای اشغال بیروت- دمشق اجرا کنند. تانکها که از آرایش سوریها در مقابل خود اطلاعی نداشتند، در تله نیروی زرهی سوری افتادند که در موضعهای برتری منتظر آنها بودند. در پایان شب آن نبرد سخت، گردان پس از اینکه تلفات سنگینی را متحمل شد نجات یافت. هشت تانک اسرائیلی در میدان جنگ باقی ماندند. چهار سرباز به عنوان مفقودالاثر مشخص شدند. اکثر آنها توسط افراد واحدهای دیگر که در منطقه فعالیت میکردند جمعآوری شده و ظرف چند روز متمرکز شدند.
دو سرباز ارتش اسرائیل به نامهای حزی شای و آریل لیبرمن که در نبرد شرکت کرده بودند، اسیر شدند. شای، فرمانده تانک باومل و فلدمن، در دستان افراد «جبهه خلق آزادیبخش فلسطین» به فرماندهی احمد جبرئیل1 اسیر شد و لیبرمن که در گروه این تانک بود، توسط سوریها. هر دو آنها به اسرائیل بازگشتند؛ لیبرمن پس از مبادله اسرا با سوریها در سال 1984 و حزی شای در سال 1985 در معامله مبادله اسرا با سازمان احمد جبرئیل. سه سرباز پیدا نشدند: زکریا باومل، زاوی فلدمن و یهودا کاتز. از آن زمان به بعد، نمیدانیم قطعاً چه اتفاقی برای آنها افتاده است. دو اسیری که بازگشتند هم غباری را که سرنوشت دوستانشان را احاطه کرده بود کنار نزدند.
براساس تمام تحقیقات و بررسیهایی که از آن زمان انجام شد و بسیاری از آنها توسط مقامات رسمی و نهادهای خصوصی صورت گرفت، تقریباً باید با اطمینان گفت که سه سرباز به اسارت گرفته شدهاند. چند ساعت پس از اتمام نبرد در سلطان یعقوب، خبرنگاران غربی گزارش دادند که سه تانک اسرائیلی در دمشق قرار داشتند و همراه آن سه سرباز اسیر از مسیر پیروزی در مرکز دمشق عبور میکردند. سوریها همان زمان تکذیب کردند و تا به امروز منکر این شدند که مفقودین در دستان آنها بودند یا هستند.
سه ساعت پس از نبرد سلطان یعقوب، افراد امنیتی سوری چهار جسد را در قبرستان یهودیان در دمشق دفن کردند. به اعضای جامعه کوچک یهودیان گفته شد که این اجساد متعلق به چهار سرباز مفقود اسرائیلی است. یک سال بعد در اکتبر 1983، چهار قبر توسط افراد صلیبسرخ نبش قبر شدند. تنها یکی از اجساد متعلق به سرباز اسرائیلی، زوهر لیفشیتز بود که او نیز در نبرد سلطان یعقوب کشته شده بود. مابقی اجساد شناسایی نشدند اما با قطعیت مشخص شد که آنها یهودی یا سربازهای اسرائیلی نیستند.
از آن زمان تاکنون صدها نسخه پدیدار شد. صدها منبعی که خواستار ارائه یا تهیه اطلاعات در ازای پول- هزاران رمز، نخ و سرنخ شدند. در میان آنها روزنامهنگارانی بودند که گواهی دادند اسرای اسرائیلی را در پایگاه نظامی سوری دیدهاند؛ فعالان فلسطینی، دیپلماتها، سیاستمداران و حتی مقامات ارشد در پلیس سوریه از جمله رفعت اسد، برادر رئیسجمهور سوریه هم بودند که در سال 1984 گفت اسرای اسرائیلی بیشتری وجود دارند. هر تکه اطلاعات به طور کامل و با جدیت بررسی شد اما معما حل نشد.
پانوشت:
1- م: «احمد جبرئیل» از مبارزان و رهبران برجسته فلسطینی بود که در سال ۱۹۲۸ میلادی (۱۳۱۶ خورشیدی) در شهر یازور در نزدیکی یافا واقع در فلسطین به دنیا آمد. او پس از اشغال اراضی فلسطینیان به همراه خانوادهاش به سوریه مهاجرت و بعدها به عنوان افسر در ارتش سوریه خدمت کرد. احمد جبرئیل یکی از پایهگذاران «جبهه خلق آزادیبخش فلسطین» و فرمانده شاخه نظامي این تشکیلات بود اما پس از مدتی با جرج حبش دبیرکل این سازمان اختلاف پیدا کرد چراکه جبرئیل خواستار تمركز بر روي فعاليتهاي نظامي و كاهش فعاليتهاي سياسي بود. او و طرفدارانش در سال ۱۹۶۸ با انشعاب از این سازمان و اضافه کردن عبارت «فرماندهی کل» به نام آن، سازمان جدیدی به نام «جبهه خلق آزادیبخش فلسطین؛ فرماندهی کل» را تأسیس و دمشق را به عنوان مقر آن انتخاب کردند. این سازمان با «حماس» و «جهاد اسلامی فلسطین» روابط نزدیکی داشت و با هیچیک از گروههای فلسطینی وارد ائتلاف نشد. پس از اسارت هزاران نفر از فلسطینیان و لبنانیها در زندانهای اسرائیل، جنبشهای فلسطینی درصدد عملیات تبادل به منظور آزادسازی اسرای خود بودند. در جریان حمله نظامیان رژیم صهیونیستی به منظور اشغال محور ارتباطی بیروت- دمشق؛ نیروهای احمد جبرئیل در «جبهه مردمی آزادیبخش فلسطین؛ فرماندهی کل» موفق به تلهگذاری برای سربازان اشغالگر صهیونیستی شدند و تعدادی از آنان را به اسارت گرفتند. پس از این نبرد در سال 1984 تروریستهای اسرائیلی خواهرزاده احمد جبرئیل را برای تحت فشار گذاشتن او و آزادی اسرایشان به گروگان گرفتند اما با ایستادگی احمد جبرئیل در مجموع ۱۱۵۰ تن از اسرای فلسطینی، لبنانی و سوری با اسرای ارتش اشغالگر صهیونیستی مبادله و آزاد شدند. صهیونیستها البته دست از سر این مبارز فلسطینی برنداشتند و در ۲۰ ماه مه سال ۲۰۰۲ (۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۱) عوامل موساد فرزند او را به نام جهاد جبرئیل در بیروت ترور کردند. احمد جبرئیل و سازمان تحت امرش در جریان فتنه داعش در سوریه در کنار محور مقاومت و ارتش سوریه به مقابله با تروریستهای تکفیری پرداختند. او پس از یک عمر مبارزه در جبهه مقاومت، سرانجام ۷ ژوئیه ۲۰۲۱ (16 تیر 1400) در دمشق درگذشت. رهبر انقلاب در پیام تسلیت خود به مناسبت درگذشت احمد جبرئیل، او را مبارزی خستگیناپذیر نامیدند و در توصیف این چهره برجسته ملت فلسطین نوشتند: «این مرد شجاع پرتلاش، عمر خود را به مبارزه برای میهن مغصوب و ملت مظلوم خود گذراند.»