گفتگو با خانواده و همرزمان شهداء :
شهدای فاطمی در جنگ 12روزه
۱۴۰۴/۰۹/۱۸
کامران پورعباس
حضرت فاطمه زهرا(س) پاره تن و نور چشم نبی مکرم اسلام(ص)، همسر امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) و مدافع و نخستین شهید راه ولایت، مادر امامان معصوم(ع) و الگوی امام زمان(عج) هستند.
حضرت صدیقه کبری، از شگفتیهای آفرینش و فرشتۀ نجات انسانها در طول تاريخ هستند.
حضرت فاطمه زهرا سرور زنان دو عالم و سرور زنان اهل بهشت و الگوی زنان در تمامی عرصهها و دورانها هستند و روز میلاد حضرت زهرای اطهر، روز زن نامگذاری گردیده است.
هنوز آمار دقیق و رسمی از شهدای جنگ 12 روزه اعلام نشده است. مطابق برخی آمار غیررسمی، تعداد شهدای جنگ 12 روزه، 1064 شهید است و ۱۲۶ زن بزرگوار و غیور کشور هم در راه آزادی قدس به شهادت رسیدهاند.
به مناسبت سالگرد میلاد حضرت فاطمه زهرا(س) و روز زن، یادی میکنیم از چند شهید خانمِ جنگ 12 روزه که پایبند و مدافعِ حجاب فاطمی و آراسته به فضائل و درخشندگیهای معنوی و فاطمی بودهاند.
شهید الهه سادات میرشفیعیان
شهید الهه سادات میرشفیعیان، فعال حوزه زن و خانواده، جانشین معاونت اجتماعی بسیج مستضعفین، خواهر شهید و مدیر سابق سازمان بسیج استادان کشور بود.
برادرش، محمدجوادسادات میرشفیعیان، سرباز وظیفه سپاه بود که 2 اردیبهشت ۱۳۶۶ حین مأموریت در سن ۱۷ سالگی در اهواز به شهادت رسید.
الهه سادات میرشفیعیان تنها بانوی شهید سازمان بسیج در جنگ ۱۲ روزه است که در سمت جانشین معاونت اجتماعی سازمان بسیج کشوری مشغول خدمت بود و در دوم تیرماه در حمله جنایتکارانه رژیم صهیونیستی به سازمان بسیج در تهران به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از تشییع، پایین مزار برادر شهیدش در قطعه ۲۹ بهشت زهرا آرمید.
شهید الهه سادات میرشفیعیان در یک خانواده مذهبی و مقید به انقلاب و ولایتمدار پرورش یافت. وی سالها پیش خودش را به عضویت بسیج محله در مسجد رضوان درآورده بود و بیشتر فعالیتهای جهادیاش را در همین مسجد انجام میداد و تحصیلاتش را تا ارشد فلسفه ادامه داد. به عنوان سرپرست مؤسسه بسیج خواهران در مسجد رضوانالله واقع در ۱۷ شهریور جنوبی انتخاب شده بود. کمکم به استخدام سپاه درآمد و بعد از چند سال خدمت، به عنوان جانشینی معاونت اجتماعی سازمان بسیج مستضعفین فعالیت میکرد.
حمیدرضا میرشفیعیان، برادر شهید، در مورد مقید بودنش به نماز اول وقت و شهادتش در این مسیر خاطرنشان میکند:
«الهه سادات روی خواندن نمازهای اول وقت خیلی تأکید داشت. حتی زمانی که به شهادت رسید، بعد از اتمام جلسهای که آن روز در سرکار داشتند، وضو گرفته بود و در سجادهاش منتظر شنیدن صدای اذان ظهر بود. یک ربع به اذان ظهر باقیمانده بود که موشک صهیونیستها به محل کار ایشان اصابت کرد و به شهادت میرسد. خیلی از دوستان و همکارانش میگفتند که سجاده نماز الهه سادات همیشه گوشهای از اتاق کارش پهن بود. حتی میهمانی هم میرفتیم، اگر به وقت نماز چیزی نمانده بود، ایشان میگفتند صبر کنیم اول نماز را بخوانیم، بعد برویم. اگر هم در میهمانی بودیم و صدای اذان را میشنید، سریع خودش را برای اقامه نماز آماده میکرد. خواندن نمازش را از همه کارهایش واجبتر میدانست.»
برادر شهید در مورد ویژگیهای ممتاز و متعدد اخلاقی و معنوی و درخشندگیهای اعلای رفتاریاش به ویژه در عرصه ولایتمداری و حجاب که از جمله برترین شاخصهای مکتب فاطمی هستند، ابراز میدارد:
«در انتخاب دوستانش هم دقت عمل خاصی داشت؛ یعنی دوستی انتخاب میکرد که او هم حتماً ولایتی باشد تا بتواند با او ارتباط برقرار کند. یا میگفت: اگر برای خواستگاری جایی میروید، اولین سؤالتان روی ولایتی بودن دخترخانم باشد. اگر خانوادهاش ولایتی است، قدم بگذارید و به منزلش بروید. دومین نکته اخلاقی ایشان، تأکید روی حجاب بود و خودش به این مسئله بسیار اهمیت میداد. در مسائل مادی هم حلال و حرام بودن آن چیز برایش قابل اهمیت بود؛ اینکه در چه مسیری پول خرج میشود برایش مهم بود.
مسئله حجابش خیلی بارز بود. حتی زمانی که ایشان را از زیر آوار پیدا کردند، همکاران میگفتند زیر آوار، حجابش با چادر و روسری کامل بود.
ایشان همیشه آرزوی شهادت داشت... الهه سادات خودش را مانند یک سرباز برای شهادت آماده کرده بود... همیشه آرزوی شهادت داشت. شهیده ارتباط و روابط خوبی با همه داشت، حتی بعد از شهادتش از دوستان و همسایگان به خصوص فامیل شنیدم که در مورد وی میگفتند: واقعاً الهه سادات لایق شهادت بود. کسی بود که قبل از شهادتش شهید شده بود، چون در زمینه انقلاب و ایران بسیار زحمت کشیده بود.»
برادر شهید، شهادت حضرت زهرائیاش را چنین به تصویر میکشد:
«وقتی که پیکر پاک الهه سادات میرشفیعیان را در بین خروارها خاک یافتند، آرمیده بر سجادهاش، گویی در سکوت نیایشی بیپایان به خوابی سبک و ملکوتی فرو رفته بود. مانند جدش حضرت فاطمه زهرا(س)، صورت، پهلو، پاهایش کبود و زخمی، اما چهرهاش آرام بود. انگار لبخندی از رضایت بر لبانش نشسته بود. گویا مرگ برای او نه پایان، بلکه آغاز پروازی به سوی نور بود. تنها حجاب استوارش، چون پرچمی از عزت بر پیکرش نشسته بود که گواهی میداد این کوچ، پرکشیدن فرشتهای بود بیصدا، بیهیاهو... سجادهاش، آخرین بستر خاکیاش شد. همانجا که همیشه با خدا راز و نیاز میکرد.»
شهید سیده معصومه عظیمی
سیده معصومه عظیمی، 23 سال در قسمت دبیرخانه محرمانه حوزه ریاست سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران خدمت میکرد. در مدت خدمتش، بهعنوان یکی از نیروهای فعال و متعهد شناخته شد که همواره با دقتِ مسئولیتپذیری و اخلاق کاری بالا وظایف خود را انجام میداد. در محیط کار بسیار محبوب و مورد احترام بود.
در 27 خرداد 1404، ساختمان شیشهای صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران هدف حملۀ رژیم غاصب و تروریست صهیونیستی قرار گرفت. در این حمله، سیده معصومه عظیمی به همراه نیما رجبپور سردبیر خبر شبکه خبر و مهندس جوادپور کارمند معاونت فنی صداوسیما به شهادت رسیدند.
سیده معصومه عظیمی، یکشنبه 25 خرداد، صبح زود سر کار رفت و 11 شب برگشت. صبح زود روز دوشنبه، باز سرکار رفت. همسرش تماس گرفت و گفت: کاش نمیرفتی؟ گفت: من راضیام به رضای خدا. سرنوشت من، مقدرات من، هر چی باشه، همونه. طی روز چند بار با همسرش تماس و صحبت داشتند. غروب که همسرش از سر کار بر میگردد، شهید تماس میگیرد و میگوید: قرار است صداوسیما را بزنند و باز گفت: راضیام به رضای خدا. این تماس حدود یک ساعت قبل از شهادت بود. بعد از حمله، ترکش به پهلویش برخورد میکند و به شهادت میرسد.
سید محمد عظیمی همسر شهید سیده معصومه عظیمی در برنامه لالهخیز از عظمت مقام همسر شهیدش و از راز شهادتش میگوید:
«شهدا آدمهای آبرومندیاند، با شرفاند، باصداقتاند. این آبرو و شرف را به خانوادههایشان میدهند. شهید سیده معصومه عظیمی، بروید بپرسید در طالقان، روستای جزینان، به پدر و مادرش خیلی اهمیت میداد، یعنی عصای دست این پیرمرد و پیرزن بود. این مدال فتخار شهادت [از] دعای خیر پدر و مادرش است.»
سید محمد عظیمی همچنین در گفتوگو با خبرنگار مهر گفت: «خانم عظیمی، همچون شهدای دیگر این دوازده روز، انسانی بسیار ولایتمدار بود. حفظ حجاب اسلامی برای او خط قرمز محسوب میشد. ما به رضای خداوند در رابطه با این حادثه و شهادت عزیزانمان از جمله شهدای بزرگواری همچون سیده معصومه عظیمی، سجاد ادیبی، سید میرزایی، مرتضی جمالیها و دیگر شهدای جنگ دوازده روزه که خونشان درخت تنومند انقلاب را آبیاری کرد، کاملاً راضی هستیم.»
همسر شهید سیده معصومه عظیمی گفت: «ما فرزندی نداشتیم. او به همراه دیگر همکارانش در رسانه ملی، همچون سحر امامی، استوار و شجاع بودند. برای خانم امامی، توصیف سردار را به کار میبرم زیرا شایسته این توصیف است. زیرا او شیرزنی بود که با علم به اینکه ممکن است آن شبکه چند دقیقه بعد مورد حمله قرار گیرد، ایستادگی کرد و صدای حقیقت را به گوش جهانیان رساند و همکارانی مانند فیلمبردار، نورپرداز و مدیر شبکه در رسانه ملی نیز ایستاده بودند تا برنامهها ادامه پیدا کنند؛ حتی برخی از آن عزیزان جانباز شدند. آنها با آگاهی از تهدیدات موجود، پای کارشان، عقایدشان و ولایتفقیه ایستادند و رضایت کامل داشتند.»
وی افزود: «رژیم کودککش صهیونیستی امیدوار بود که این حادثه باعث ایجاد هرجومرج شود، اما مردم ما، با الهام از فرهنگ امام حسین(ع) ایستادگی کردند و اجازه ندادند دشمن به اهدافش برسد. همان طور که سردار سلیمانی فرمودند: «ما ملت امام حسین هستیم.»
شهید فاطمه صالحی
در دوم تیر ماه در حمله رژیم صهیونیستی به ساختمانهای اداری سپاه امام حسن مجتبی(ع) در مرکز شهر کرج، تعدادی از پاسداران و سربازان مدافع امنیت و وطن به شهادت رسیدند.
پاسدار شهید فاطمه صالحی، از اعضای فداکار سپاه استان البرز است که در حمله جنایتکارانه رژیم صهیونی به درجه رفیع شهادت نایل آمد. وی در کنار فعالیتهای پاسداری، افتخار حضور و خدمت در حرم مطهر حضرت علی بن موسی الرضا(ع) را نیز داشت. همچنین یکی از چهرههای ماندگار رسانه مقاومت در استان البرز بود. این بانوی شهید، سالها در کسوت معلمی، شاگردان زیادی را تربیت کرد و عنوان اولین شهید استاد زن در استان البرز را به خود اختصاص داد.
شهید فاطمه صالحی، دانشآموختۀ رشته رسانه در مقطع کارشناسی ارشد بود.
عبادت خالصانهای داشت. نمازهای اول وقت، مداومت بر ادعیه و زیارات، و ارتباط خاص با امام زمان(عج) از ارکان زندگی روزمرهاش بود.
از ویژگیهای بارزش، ولایتمداری عملی بود. ولایتپذیریاش محدود به شعار نبود و در تمام تصمیمات کاری و شخصی، تطبیق با فرامین رهبری را ملاک عمل قرار میداد.
حجابش مثل تابلوی هنرمندانه بود. همیشه میگفت: حجاب ما باید آنقدر زیبا باشد که دیگران را هم به خودش جذب کند. دختران محل تعریف میکنند که چطور با دستان هنرمندش، طرحهای جدید حجاب را به آنها یاد میداد. یکبار برای دختر نوجوانی که از حجابش خجالت میکشید، شال سبز رنگی هدیه آورده بود و گفته بود: این رنگ، رنگ بهشت است.
از دیگر ویژگیهایش میتوان از مهربانی بیحدش یاد کرد. همکارانش نقل میکنند که همیشه اولین نفر برای کمک به نیازمندان بود.
زندگی بسیار سادهای داشت و از تجملات پرهیز میکرد. صداقت مثالزدنی داشت در روابط شخصی و حرفهای. راستگویی و صداقت را فدای مصلحتاندیشیهای معمول نمیکرد.
در شبهای سخت جنگ رسانهای، وقتی همه خسته از پای مینشستند، وی همچنان مثل سربازی در خط مقدم، مشغول رصد اخبار و تولید محتوا بود.
خلاقیتش در انتقال مفاهیم انقلابی زبانزد خاص و عام بود. یک روز با ایده جالبی پیش همکاران رسانهایاش آمد: چرا مفاهیم دفاع مقدس را در قالب انیمیشنهای کوتاه به نوجوانان آموزش ندهیم؟ همان شب تا صبح بیدار ماند و اولین طرح را آماده کرد. طرحی که بعدها به یکی از مؤثرترین ابزارهای فرهنگی تبدیل شد.
مسئولیتپذیریاش مثالزدنی بود. در یکی از پروژههای مهم رسانهای، وقتی همه از ادامه کار منصرف شده بودند، وی با همان آرامش همیشگی گفت: ما تا آخر خط میرویم. سه شبانهروز بیوقفه کار کرد تا پروژه را به سرانجام برساند.
دفتر کارش بیشتر شبیه یک مرکز تحقیقات بود. قفسههای پر از کتاب، پرینتهای مختلف روی میز، و دهها تب باز شده روی کامپیوترش. کتابخانهای با 700،800 جلد کتاب داشت که نشاندهندۀ عمق مطالعات دینی و اعتقادیاش است.
پاسدار شهید فاطمه صالحی، با درک عمیق از نقش حیاتی رسانه در جنگ نرم، حضوری خستگیناپذیر در عرصههای مختلف رسانهای و فرهنگی داشت.
فعالیتهای وی را میتوان در چند محور اصلی بررسی کرد:
جبهه رسانهای و فضای مجازی: به عنوان معاون فضای مجازی ناحیه ساوجبلاغ، استراتژیهای هوشمندانهای برای مقابله با جنگ روانی دشمن طراحی میکرد. با مدیریت چندین کانال و صفحه فعال در شبکههای اجتماعی، به صورت شبانهروزی به تحلیل و پاسخگویی به شبهات میپرداخت و بهویژه در بحرانهای رسانهای اخیر، نقش محوری در خنثیسازی تبلیغات دشمن داشت.
تربیت نسل انقلابی: در نقش سرمربی حلقه صالحین بسیج، با برگزاری جلسات مستمر و کارگاههای آموزشی، جوانان را با مبانی انقلاب اسلامی و تفکر بسیجی آشنا میکرد. همچنین به عنوان معلم دفاعی در مدارس هشتگرد، دانشآموزان را با مفاهیم دفاع مقدس و تهاجم فرهنگی آشنا میساخت.
فعالیتهای علمی و دانشگاهی: با تدریس در دانشگاه جامع علمی-کاربردی، شاگردان بسیاری را در رشتههای حوزه رسانه تربیت کرد. روش تدریساش ترکیبی از دانش آکادمیک و تجربیات عملی در جبهه رسانهای بود.
خدمات فرهنگی و مذهبی: به عنوان خادمیار رضوی، در برنامههای مختلف آستان قدس رضوی مشارکت فعال داشت. همچنین با عنوان خادمالشهدا، به مستندسازی زندگی شهدا و حفظ آثار آنان میپرداخت. این فعالیتها، نشاندهندۀ عشق عمیقش به اهلبیت و شهدا بود.
رویکرد در جنگ رسانهای: در جنگ اخیر، که بیشتر یک جنگ روایتها بود، شهیده صالحی با تمام توان در فضای مجازی حضور داشت تا چهره واقعی صهیونیستها و استکبار جهانی را افشا کند. در آن روزها، گاهی تا سحرگاه بیدار میماند تا اخبار را رصد کند و به شبهات پاسخ دهد.
سجاد صالحی، برادر شهید، تعریف میکند: «آخرین باری که دیدمش، همان شب قبل از شهادت بود. پشت میز کارش نشسته بود و با همان عشق همیشگی مشغول ویرایش آخرین کلیپهای روشنگرانه بود. انگار میدانست فرصت کمی دارد و میخواست هر آنچه در چنته دارد، برای انقلاب و مردمش هزینه کند. پشتکارش نه از روی تعصب، که از سر عشق بود. عشقی که در کلامش موج میزد، وقتی میگفت: ما در برابر خون شهدا مسئولیم، باید هر لحظه را غنیمت بشماریم و حالا او خود، شهید شده بود؛ اما میراثی از پشتکار، خلاقیت و مسئولیتپذیری به جا گذاشته که همچنان چراغ راه ماست.»
آخرین بار که در محله دیده شد، مشغول جمعآوری کمک برای خانواده نیازمندی بود. کسی فکر نمیکرد فردای آن روز، چادرش را مانند پرچمی بر بالای آرامگاهش در طالقان خواهند دید.
شهید فاطمه صالحی، شهادتطلب بود و بارها از شهادتش گفته بود. در جمعهای مختلف، از خانواده گرفته تا محیط کار و دانشگاه، با آرامش خاصی از شهادت خود سخن میگفت. در جمع خانوادگی تأکید داشت: من شهید میشوم. اگر آدم شهید نشود، میمیرد. حیف است که انسان مفت از دنیا برود.
به همکارانش در دانشگاه گفته بود: من به عنوان اولین زن شهید فضای مجازی سپاه در استان البرز و هشتگرد خواهم بود. حتی محل دفن خود را دقیقاً مشخص کرده بود: مرا در روستای آباء و اجدادیام، گوران طالقان دفن کنید.
در دفترچه خاطراتش، در صفحه اول، جملهای نوشته بود که گویای تمام وجودش بود: «عقل که عاشق شود، شهید میشوی».
شهید فهیمه مقیمی
شامگاه 24 خرداد 1404 مقارن با عید غدیر، منزل دانشمند هستهای دکتر حمید مقیمی در میدان ششم نارمک که خانهای سهطبقه بود به تلی از خاک بدل شد و هفت نفر از یک خانواده به شهادت رسیدند. در این حادثه، دانشمند و نخبه هستهای سید مصطفی ساداتی ارمکی، همسرش فهیمه مقیمی، فرزندانشان ریحانه سادات 15 ساله، فاطمه سادات 10 ساله و سید علی 4 ساله و پدر همسرش حمید مقیمی و مادر همسرش ربابه عزیزی به شهادت رسیدند.
شهید فهیمه مقیمی از 8 ماهگی فرزند شهید بوده است. پدر گرامیاش، در دفاع مقدس در عملیات کربلای 5 شهید شد. مادرش با عمویش ازدواج کرد که آنها نیز در جنگ 12 روزه به شهادت رسیدند.
شهید فهیمه مقیمی هریک از کودکانش را از پیش از تولد تا بزرگسالی با آوای قرآن مأنوس کرده بود. ایمان و اخلاقِ فرزندانی که تربیت کرد، زبانزد بود.
مادر شهید سید مصطفی ساداتی، از کودکی ریحانه خانم میگوید. ریحانه بهشتیای که از همان ۴ یا ۵ سالگی حجاب و حیا را از مادرش آموخته بود و ازکودکی با وضو بودن را جزء عبادات دائمی خود نهادینه کرده بود. همیشه پایبند به نماز اول وقت و گرفتن کامل روزههایش بود. ریحانه سادات با همان سن کماش همواره دغدغه مهدویت و تبیین و روشنگری را دنبال میکرد و این دغدغهمندی را در نوشتهها و عکسهایی که در فضای مجازی قرارمیداد تا فعالیتها، کلاسها و حلقههای دوستانش دنبال میکرد.
مادر بزرگ میگوید: «ریحانه من از جنس زمین نبود. ریحانه بهشتی بود و برای همین آنقدر زود آسمانی شد. روزآخر هم شهادت ورد زبانش شدهبود، حتی در آخرین لحظه که داشت از خانه ما میرفت به پدر بزرگش گفت: دعا کنید من شهید شوم. اما پدربزرگ گفت: باباجان، حالا خیلی زود است. برایت دعا میکنم اجر شهادت را ببری.»
فاطمه سادات دختر دوم و آرام و معصوم آقا مصطفی بود. دختری که تازه به سن تکلیف رسیده بود و از پیشازسن تکلیف، خود را به انجام واجبات و اهمیت عبادت مقید کرده بود. فاطمه همچون مادر و خواهر بزرگترش حفظ حجاب را بسیار مهم میدانست و از سن کم به رعایت حجاب خود پایبند بود. دختری که همیشه مهربان و سخاوتمند بود و نه تنها در روزهای عادی، بلکه حتی در سفر و تفریحش هم به فکر کمک به فقرا و نیازمندان بود.
آقا سید علی فرزند آخر خانواده بود. در این چند سال و با همان سن کم و با برکتش، به فکر مظلومیت و بیپناهی کودکان غزه بود و همیشه وقتی تفنگ اسباببازیاش را به دست میگرفت، به فکر نابودی اسرائیل و دفاع از مظلومان و مقاومت بود. از همین رو مادر بزرگ وی را سردار سلیمانی صدا میکرد.
مادربزرگ همۀ پاکی و ایمان بچهها را مرهون نان حلال پدرشان و زحمات فهیمه خانم میداند. شهید فهیمه مقیمی، یک معلم دلسوز و فداکار و معنوی هم بود.
خانم فاطمه مقیمی، خواهر شهید است. وی از نحوه معلم شدن و روشهای تدریس و پرورش معنویات در دانشآموزان و همچنین از ویژگیهای ممتاز شخصیتیِ خواهر شهیدش میگوید:
«ایشان فارغالتحصیل مهندسی صنایع، تحلیل سیستمها از دانشگاه شریف بود. به خاطر اینکه احساس کرد باتوجه به شرایط جامعه نیاز است با جوانان که گوشی و فضای مجازی آنها را درگیر کرده، بیشتر کار شود و همچنین بتواند جهادی را که مدنظر رهبری بود انجام دهد، فوقلیسانس را در رشته علوم قرآنی ادامه داد که بتواند اطلاعات کافی داشته باشد و وارد آموزش و پرورش شود. ٣ سال بود که ایشان به صورت رسمی وارد آموزش و پرورش شده بود.
با اینکه عربی را مسلط بود، اما همیشه میگفت بدون مطالعه وارد کلاس نمیشوم، این حق بچهها است که مطالعه داشته باشم. او دروس معارف و عربی را تدریس میکرد. او کمکم تصمیم گرفت ده دقیقه آخر کلاساش را درباره خدا و امام زمان(عج) صحبت کند...
یک پوشه صورتی داشت و در خاطراتشان میگفت که هر کسی از خدا، شهدا یا امام زمان چیزی بنویسد ودر این پوشه بگذارد، برای او مثبت در نظر میگیرم. این پوشه صورتی همیشه در دستش بود و وقتی دانشآموزان پوشه را میدیدند یاد امام زمان و خدا میافتادند و بچهها را همیشه به نماز دعوت میکرد.
او در هنرستان تدریس میکرد که جو خاصی وجود دارد و فضای مناسبی برای مسائل دینی نداشت؛ ولی آبجی سعی میکرد با آنها رفیق شود. او سعی میکرد که به روز باشد و کلاسهای هوش مصنوعی میرفت برای آنکه بچهها بدانند فقط در معارف و قرآن آگاهی ندارد بلکه در علوم روز هم آگاهی دارد و میتواند کنارشان باشد تا از این طریق دانشآموزان جذب شوند و بتواند بیشتر درباره خدا و امام زمان صحبت کند...
یکی از شاگردانش بود که خانوادهاش اهل حجاب نبود ولی او علاقهمند شده بود و گفته بود با اینکه وضع مالیشان خوب است، اما خانوادهاش برای حجاب هزینه نمیکنند. دقیقاً خاطرم نیست اما آبجی برایش کارت هدیه یا چادر تهیه کرد.
یا یکی از دانشآموزانش دوست داشت که درمورد اسلام بیشتر بداند. ایشان سعی کرد به او کمک کند و با رفتار و برخورد خوبش سعی کرده بود که دانشآموزان را جذب کند...
برای اینکه سر کلاس دست پر برود، کتابهای شهید مطهری و امام خمینی را میخواند. معلمی نبود که فقط برود سر کلاس تدریس کند و یا در مورد خدا و امام زمان کلیشهای صحبت کند. دوست داشت که با بچهها مباحثه داشته باشد و به من میگفت: انگار کتابهای شهید مطهری در مورد همین الان نوشته شده، مباحث آن به روز است. سعی میکرد که به موضوعات کتابهاتسلط داشته باشد که اگر چالشی در کلاس پیش آمد، به خصوص زمان اغتشاشات، شبهات دینی را بتواندپاسخ دهد...
به او میگفتم: چراکم میخوابی؟ 4 ساعت خوابیدن برای شما کم است. در جوابم میگفت: به قول یکی از علما، آنقدر وقت هست که در قبر بخوابم. در دنیا تا هستیم، باید تلاش کنیم. پس به نیت امام زمان(عج) و رهبری تلاش کنیم.
خاطرم هست قبل از شهادتشان، برای کمر دردش، دکتر رفته بوده و دکتر گفته بود: مشکلی نیست. من گفتم: با این حجم کار و اینکه حاضر نیستی خانهداری، بچهداری، معلمیات، نقصی داشته باشد، خب معلوم است که چقدر خسته میشوی. شهادتش مزد زحماتش بود و رفت استراحت کند. انشاءالله با اهلبیت محشور شوند...
خواهرم از تقریباً ۳ الی ۴ سال پیش، رابطهاش را با امام زمان(عج) بیشتر کرد. سعی میکرد با امام زمان(عج) صحبت کند و با ایشان ارتباط بگیرد؛ حتی اوایل به یک شب به خیر گفتن با امام و سلام کردن صبح اکتفا میکرد و کمکم دلتنگیها و دلخوریهایش را با آقا میگفت و مسائلی که در زندگی یا کارش پیش آمده بود، با آقا در میان میگذاشت و خیلی رابطه عمیقی با ایشان پیدا کرده بود و سعی میکرد که کارهایش بوی امام زمان بگیرد.»
شهید فرشته باقری
شهید فرشته باقری (افشردی) متولد ۱۶ آذر ۱۳۷۶ و فارغالتحصیل رشته ارتباطات از دانشگاه علامه طباطبایی بود که فعالیت رسانهای خود را از سال ۱۳۹۸ در خبرگزاری دفاع مقدس آغاز کرد. وی با هوش و ذکاوتی سرشار، پلههای ترقی را طی کرد و در حوزه ترویج فرهنگ ناب ایثار و شهادت تأثیرگذار ظاهر شد. شهیده باقری، در پی حمله وحشیانه رژیم منحوس صهیونی و در ۲۸ سالگی به آرزوی قلبیاش یعنی شهادت رسید و همراه با پدرش سردار سرلشکر محمد باقری رئیس شهیدِ ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران و مادرش شهید اشرف باقری به عموی شهیدش سردار حسن باقری پیوست.
فرشته حاجیزاده، دبیر سرویس دفاعپرس، در مصاحبهای طولانی از سالها همکاری با شهید فرشته باقری و سبک زندگی حیرتانگیزش گفته است که بخشهایی از آن را بازگو میکنیم:
«فرشته از سال ۹۸ بهعنوان خبرنگار به این مجموعه پیوست. ابتدا همکاری ما غیرمستقیم بود، اما بعد زمانی که در بخش فرهنگی و مجازی دبیر بودم، با او ارتباط مستقیم پیدا کردم. اوایل نمیدانستیم دختر سرلشکر باقری است، چون خودش تمایلی به افشای این موضوع نداشت و نمیخواست شغل او به پدرش منتسب شود. فرشته آقازادهای مظلوم و سادهزیست بود که حتی با مترو تردد میکرد. با وجود اینکه یک دختر آقازاده بود، هرگز از رانت خانوادگیاش استفاده نکرد. تحصیلکرده روزنامهنگاری بود و به اصول حرفهای پایبند. یکبار برای مصاحبه با یک مسئول، به او وقت نمیدادند. به شوخی گفتم: به او بگو دختر سرلشکر باقری هستی، مطمئناً فوری برای مصاحبه حاضر میشود. اما با قاطعیت پاسخ داد: حتی اگر شبانهروز پشت در اتاقش منتظر بمانم، این حرف را نمیزنم. درحالیکه برخی برای تسهیل کارشان از چنین ارتباطاتی استفاده میکنند، او حتی یکبار هم این کار را نکرد.
خبرنگاری پویا و پرتلاش بود. درحالیکه اغلب خبرنگاران بهدلیل سختیهای کار، از انجام گزارشهای فوری و میدانی اجتناب میکردند، او همیشه داوطلب اینگونه مأموریتها بود، بدون هیچ شکایتی. بهویژه اصرار داشت در پوشش خبری تشییع پیکر شهدا حضور داشته باشد. یکبار در معراجالشهدا به من گفت: کاش روزی مثل عمویم شهید شوم. در آن لحظه تعجب کردم و گفتم: در این شرایط صلح، چه شهادتی؟ همانجا جواب داد: تمام کتابها و دست نوشتههای عمویم را خواندهام. خاطرات شهدای دیگر را هم مطالعه کردهام و لحظه به لحظه به شهادت فکر میکنم. فرشته نهتنها به شهادت فکر میکرد، بلکه به آن باور قلبی داشت. فرشته یک دهههفتادی متفاوت بود و قطعاً لیاقت این مقام والا را داشت... آرزو میکرد به غزه برود تا به مردم مظلوم فلسطین و لبنان کمک کند.
تربیت خانوادگیاش، باعث شده بود به بیتالمال بسیار حساس باشد. به ساعت کاری سخت پایبند بود. هرگز از امکانات خبرگزاری برای کارهای شخصی استفاده نمیکرد. تماس تلفنی خصوصی با خط اداره نداشت. ساعت رسمی کار ما تا ۱۶ بود، اما اگر پس از آن مجبور میشد بهدلیل شخصی در دفتر بماند، حتماً ساعت میزد و سپس برمیگشت. وقتی علت را میپرسیدیم، میگفت: این انتظار برای کار شخصی من است و ربطی بهکار خبرگزاری ندارد، پس نباید بهعنوان اضافهکاری محاسبه شود.
هرگاه دستورالعملی مبنی بر اضافهکاری، تعطیلکاری یا افزایش حجم کار صادر میشد، خودش تأکید میکرد که بین او و دیگر همکارانش تبعیضی قائل نشوند و مانند بقیه تابع مقررات باشد، درحالیکه میتوانست از موقعیت پدرش برای تسهیل شرایط استفاده کند. اما او اصلاً اهل پارتیبازی نبود و حتی حساس بود که کسی به او نگوید: تو دختر سرلشکر باقری هستی...
گاهی با همکارانمان به شوخی میگفتیم: این دختر واقعاً عجیب است. چطور ممکن است دختر یک سرلشکر باشد و اینگونه بیادعا، ساده و بیآلایش در یکی از سختترین مشاغل، یعنی خبرنگاری میدانی، فعالیت کند؟...
پیش از این، وقتی او را با دیگر آقازادهها مقایسه میکردیم، تعجبمان بیشتر میشد. اما حالا فهمیدهایم که او دختری فهیم بود و راه درست را انتخاب کرده بود. واقعاً تربیت خانوادگی فرشته باید الگو باشد. به پدر و مادرش احترام ویژهای میگذاشت و برای ما الگویی ارزشمند بود.»
شهید زهرا نظری
شهید زهرا نظری از مدرسان و حافظان قرآن کریمِ حرم مطهر رضوی بود که در راه حفظ حجاب فاطمی به همراه برادرش محمد مهدی نظری به شهادت رسید. پیکر مطهر این خواهر و برادر در قطعه شهدای خواجهربیع آرام گرفت.
پدرشان، آیتالله نورمحمد نظری، اوایل جنگ تحمیلیِ ایران و عراق، دست نوعروس خود را گرفت و برای زندگی مشترک راهی مشهدالرضا(ع) شد و به تحصیل دروس حوزوی در مجاورت حضرت مشغول گردید. حاصل زندگی مشترکش با خانم فاطمه شکاری چهار فرزند بهنامهای زهرا، زینب، محمدمهدی و حسین میشود.
زهرا خانوم متولد سال ۱۳۶۳ و آقا محمدمهدی متولد سال ۱۳۷۰ بود. زهرا خانوم جا پای مادر گذاشته و به آموزش قرآن بانوان و حفظ کلاموحی روی میآورد و آقا محمدمهدی نیز به تأسی از پدر مفتخر به پوشش لباس روحانیت میگردد.
اخیراً برای معالجه آیتالله نظری، خانواده به تهران آمدند و آپارتمانی را در طبقه دوم یک ساختمان چهارطبقه در چیتگر تهران اجاره کردند که منطقه سکونتشان در جنگ 12 روزه مورد حمله هوائی قرار گرفت.
مادر شهیدان نظری، ماجرای این حمله هوائی و شهادت فرزندانش را چنین شرح میدهد:
«انفجار شروع شد. من چادرم را برداشته و به همراه برادرم، همسرم و پسرم حسین از در منزل بیرون آمدیم و از آنجا با شتاب به بقیه بچهها گفتم: بیایید. گفتند: شما بروید، ما هم میآییم...
زهرا به حجابش خیلی اهمیت میداد و در آن لحظه هم حجاب، برایش مهم بود. از آشپزخانه به اتاق، دنبال چادرش میرود که محمدمهدی و زینب هم برای او منتظر شده، لذا فرصت نمیکنند مثل من و پدر و برادر و داییشان بموقع از ساختمان خارج شوند...
از در ساختمان که بیرون آمدیم، انفجار آخر رخ داد و همه ساکنان آن ساختمان از موج انفجار هرکدام به سمتی پَرت شدیم. خونی که از سرم بر روی صورتم جاری بود، احساس کردم رفتنی هستم و همان لحظه به خدا گفتم: بچههایم را به خودت سپردم؛ اما با صدای پسرم و همسرم که من را صدا میزدند، فهمیدم زندهام. من از چند ناحیه دچار آسیب شدم و پسرم حسین صدمه جزئی دیده و یک روز در بیمارستان بستری بود. زینب هم چند روزی بعد آن واقعه، حافظه خود را از دست داده بود و الحمدلله اکنون بهتر است.
به خاطر رابطه عاطفی عمیقی که بین من و بچهها وجود داشت، به من الهام شده بود دختر و پسر بزرگم شهید شدند ولی همه بههم میگفتند: سالم هستند و در بیمارستان بستریاند و حتی وقتی سوار قطار شده و به مشهد برگشتم، کسی به من چیزی نگفت؛ ولی دلم گواهی به شهادت آنها میداد.»
مادر شهیدان نظری، در مورد ویژگیهای ممتازِ دختر شهیدش و دربارۀ شهادتطلبی فرزندانش تصریح مینماید:
«دو ویژگی رفتاری در زهرا خیلی پررنگ بود: یکی اینکه کارهایش فقط برای خدا باشد و از دید دیگران پنهان؛ او حافظ قرآن و مدرس روخوانی و روانخوانی قرآن در حرم مطهر رضوی، زندان و مدارس غیرانتفاعی بود، ولی غیر خانواده کسی خبر نداشت، بعد شهادتش اقوام فهمیدند. دومین ویژگی او مظلومیت، ازخودگذشتگی و رأفت بسیارش بود. بین فامیل همسرم، دو خانواده بودند که یکی مادر خانواده و دیگری پدر خانواده مرحوم و از این خانوادهها، دو فرزند خردسال به یادگار مانده بود. تمام همّ و غمّ دخترم این بود که دل این بچههای یتیم را شاد کند...
وقتی اسرائیل مرتب تهران را میزد و ما از تلویزیون میدیدیم وگریه میکردیم، محمدمهدی و زهرا، فقط حسرت شهادت را میخوردند و عاقبت به آرزویشان رسیدند. من هم مادر دو شهید شدم و اکنون که میتوانم از فرزندان شهیدم حرف بزنم، از حضرت زینب(س) صبر خواستهام.»