به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 841
بازدید دیروز: 901
بازدید هفته: 7,910
بازدید ماه: 841
بازدید کل: 23,785,210
افراد آنلاین: 28
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
سه‌شنبه ، ۰۱ خرداد ۱٤۰۳
Tuesday , 21 May 2024
الثلاثاء ، ۱۳ ذو القعدة ۱٤٤۵
خرداد 1403
جپچسدیش
4321
111098765
18171615141312
25242322212019
313029282726
آخرین اخبار
۴۵ - خاطرات رفاقت چهل‌ساله حجت‌الاسلام والمسلمین علی شیرازی با حاج قاسم سلیمانی- سیاست‌ورزی در مکتب سلیمانی ۱۴۰۲/۰۲/۲۹
خاطرات رفاقت چهل‌ساله حجت‌الاسلام والمسلمین علی شیرازی با حاج قاسم سلیمانی- ۴۵
سیاست‌ورزی در مکتب سلیمانی
   ۱۴۰۲/۰۲/۲۹
حاج قاسمی که من می شناسم»/ انتشار کتابی جدید درباره شهید سلیمانی و سوریه-  اخبار ادبیات و نشر - اخبار فرهنگی تسنیم | Tasnimچاپ دوکتاب جدیددرباره سردارسلیمانی/حاصل چهل سال رفاقت با حاج قاسم -  خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان | Mehr News Agency
سعید علامیان
 
11‌ - شجاع در میدان سیاست
رفسنجان، دو روحانی بانفوذ داشت: یکی، آقای شیخ‌محمد‌ هاشمیان، و دیگری، آقای آشیخ‌عباس پورمحمدی. 
آنها شاید از نظر فکری، دو جناح نبودند؛ چون هر دو طرفدار امام بودند؛ ولی دو گروه بودند و بین هواداران‌شان اختلاف وجود داشت. از سه گردان رفسنجان، فرمانده یک گردان، آشیخ عباسی بود و فرماندهان دو گردان، آشیخ‌محمدی. حاج‌قاسم هیچ‌وقت به این فرماندهان و من که مسئول تبلیغاتش بودم، به چشم جناح و گروه نگاه نکرد. شاید نظری می‌داد؛ اما توی تصمیمات فرماندهی‌اش تأثیر نداشت. 
همه‌ نماینده‌هایی را که به لشکر می‌آمدند، تحویل می‌گرفت؛ برایش فرقی نمی‌کرد از چه گروهی هستند. آن موقع هم توی کشور، جناح چپ و راست وجود داشت. حاج‌قاسم با همه در تماس بود؛ همه هم حمایتش می‌کردند و دوستش داشتند.
جیرفت، دو نماینده داشت: یکی، آقای اسحاق جهانگیری، و دیگری، آقای علی زادسر که از روحانی‌های لشکر بود. آنها در انتخابات مجلس سوم در سال 1367، کاندیدا و رقیب یکدیگر بودند. در آن انتخابات، درگیری به وجود آمد و حتی آدم کشته شد. هر دو آنها به جبهه می‌آمدند. سردار سلیمانی برایش فرق نمی‌کرد آقای جهانگیری یا آقای زادسر است. اگر گذرش به رفسنجان می‌افتاد، هم به خانه‌ آشیخ‌ عباس و هم به خانه‌ آشیخ ‌محمد می‌رفت. 
حاج‌قاسم، از همان موقع تا روزهای آخر عمرش، همین رویّه را داشت. دو سه ماه قبل از شهادتش، رئیس‌ بنیاد شهید کرمان عوض شد؛ سردار حسنی رفت و آقای گوهری آمد. حاج‌قاسم در کرمان با آقای گوهری و سردار حسنی جلسه گذاشت. آن‌جا عین حرفش این بود؛ «بچه‌ جنگ، بچه‌ جنگ است؛ می‌خواهد از این جناح یا آن جناح باشد. ما باید جانباز و شهید جنگ را تکریم کنیم. هر چه داریم، از این‌ها داریم.»
موضع سیاسی قاسم سلیمانی، پیرو یک اصل ساده و روشن بود: حمایت از بچه‌های جنگ و خانواده‌های شهدا. بچه‌های جنگ از هر جناحی، به حرف سلیمانی گوش می‌کردند؛ چون او آنها را قبول داشت. کاری به موضع‌شان نداشت. اگر یکی‌شان نسبت به ولایت دچار مشکل می‌شد، سراغش می‌رفت، با او حرف می‌زد و روشنش می‌کرد. خط قرمزش، ولایت بود. اگر کسی در‌باره امام و ولایت حرف گزافی می‌زد، تحمل نمی‌کرد. 
ارتباطش را با بچه‌های جنگ قطع نکرد. فرماندهان لشکر را از تهران و کرمان و قم و اصفهان جمع کرد و یک سفر به اهواز برد. اهواز، نقطه‌ آشنایی حاج‌قاسم با آنها در روزهای جنگ بود. در منطقه‌ عملیاتی لشکر نشستند و خاطرات‌شان را به یاد آوردند. می‌خواست در هر حال و با هر گرایشی، به ریشه‌ رزمنده بودن‌شان توجه کنند. می‌خواست بگوید رفاقت ما، از این‌جا به وجود آمد؛ آن را نگه داریم. 
 توی روضه‌هایی که در محرم و فاطمیه برگزار می‌کرد، همه بچه‌های دوران جنگ می‌آمدند. ماه رمضان، به بچه‌های جنگ افطاری می‌داد. یکی از بچه‌ها را می‌گذاشت تا همه را خبر کند. گاهی همه‌ فرماندهان و خانواده‌شان را به مشهد می‌برد. ملاکش این بود که این‌ها بچه‌های جنگ‌اند؛ هشت سال توی میدان بوده‌اند؛ اسیر بوده‌اند؛ جانبازند؛ برای جمهوری اسلامی سختی کشیده‌اند. می‌گفت این‌ها قابل اعتمادند؛ به نظام جمهوری اسلامی خیانت نمی‌کنند؛ باید حفظ‌شان کنیم. بعضی‌هاشان در فتنه‌ 1388، توی کرمان، سردمدار فتنه شده بودند. آبرویش را گذاشت تا حفظ‌شان کند. نگاهش این بود که این‌ها در تشخیص مصداق اشتباه کرده‌اند؛ انتخابات تمام می‌شود و می‌گذرد؛ انقلاب هست؛ ولایت هست؛ باید این نیروها را برای نظام و پشت سر ولایت حفظ کرد؛ همین‌ها می‌روند می‌جنگند. خیلی از آنها الان دارند برای انقلاب کار می‌کنند. 
وقتی می‌دید بچه جنگ خطا کرده، حاضر بود آبرویش را بدهد؛ حتی اگر برایش جو‌سازی یا به او اهانت کنند. با من درددل می‌کرد. یک بار گفت که مرا توی کرمان تکفیر کرده و گفته‌اند سلیمانی از فتنه‌گر حمایت می‌کند! می‌گفت این آدم، هشت سال پای انقلاب جنگیده؛ دست و پایش قطع شده؛ شش سال، هشت سال اسیر بوده؛ می‌توانم ساده از او بگذرم؟ در خطاهای مالی هم بچه‌های جنگ را رها نمی‌کرد. نگاه می‌کرد که این فرمانده خط‌شکن لشکر ثارالله، در میدان جنگ، جانش را گذاشته؛ حالا جایی، شیطان سرش کلاه گذاشته و می‌شود از منجلاب بیرون آوردش. قاسم سلیمانی، ده‌ها نفر را از راه اشتباه و کج بیرون آورد. سفارش‌شان را به من می‌کرد. می‌گفت به آنها سر بزن و هوایشان را داشته باش! مثل پدر رفتار می‌کرد. می‌گفت اگر بچه‌ من بود، چه‌ کار می‌کردم؛ می‌توانستم از خانه بیرونش کنم؟