به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 158
بازدید دیروز: 1,937
بازدید هفته: 2,095
بازدید ماه: 117,601
بازدید کل: 23,779,398
افراد آنلاین: 2
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
یکشنبه ، ۳۰ اردیبهشت ۱٤۰۳
Sunday , 19 May 2024
الأحد ، ۱۱ ذو القعدة ۱٤٤۵
اردیبهشت 1403
جپچسدیش
7654321
141312111098
21201918171615
28272625242322
313029
آخرین اخبار
۵۱۷ - خاطره ای از شهید سید حسین مصطفوی: روایت دلدادگی شهیدی که دغدغه اصلی‌اش حجـاب و ولایـت فقیه بود ۱۴۰۲/۰۸/۰۳
 خاطره ای از شهید  سید حسین مصطفوی:
روایت دلدادگی شهیدی که دغدغه اصلی‌اش حجـاب و ولایـت فقیه بود  
  ۱۴۰۲/۰۸/۰۳
شهید حسین مصطفوی - خط شکن ها | خط شکن ها
سید محمد مشکوهًْ‌الممالک
صحبت‌های دلنشین و آرامش ‌بخش خانم ریحانه مصطفوی خواهر شهید سید حسین مصطفوی حاکی از دریای عشق و محبت خواهربرادری است که منشأ آن عشق ماندگار امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) است. عشقی که از دوران کودکی در وجود فرزندان این خانواده سادات که از ذریه پاک پیامبر(ص) هستند، موج می‌زد.
علاقه سید حسین به انقلاب و امام(ره) او را برای فعالیت‌های متعدد فرهنگی و سپس اعزام به جبهه مشتاق‌تر کرد. فعالیت‌های انقلابی سید حسین تا جایی بود که ساواک را نگران کرده بود که شبانه به خانه آمدند، اما دست یاریگر پروردگار همچون همیشه نگذاشت تا نقشه آنها عملی شود. با شروع جنگ تحمیلی سید حسین برای رفتن به جبهه در پوست خود نمی‌گنجید. از هر راهی وارد می‌شد تا رضایت مادر را بگیرد. مادر زمانی به رفتن رضایت داد که سید حسین انگیزۀ خود که همان دفاع از وطن و ناموس بود را برایش شرح داد. در دل اما شهادت بزرگ‌ترین آرزوی او بود که برای رسیدن به آن و همجواری با ائمۀ اطهار(ع) از پدر و مادر و همسر و دو فرزند خردسالش گذشت. پس از مدتی راه برای رسیدن به این آرزو هموار شد و پس از حضور در جبهه سوم خردادماه ۱۳۶۱ در عملیات فتح خرمشهر آسمانی شد و به‌سوی ملکوت پرکشید.
خبر آسمانی شدن سیدحسین را از طریق محل کارش به خانواده رساندند و تا ابد داغ نبودنش بر سینۀ خانواده ماند. سفارش سید حسین در وصیت‌نامه‌اش بیشتر به حفظ حجاب و پیروی از ولایت فقیه بود. تربیت دینی و لقمۀ حلال پدر باعث عاقبت‌به‌خیری سید حسین شد. پس از او راهش ادامه دارد و شهادت او تأثیری بی‌نظیر بر خانواده و فامیل داشت.
سال‌ها از شهادت سیدحسین می‌گذرد، اما یاد و خاطراتش هرگز از یاد خانواده نخواهد رفت. خانوادۀ شهید موقع دلتنگی با عکس سیدحسین سخن می‌گویند و از دل عقده‌گشایی می‌کنند. همواره حضور معنوی و دست مهربان سیدحسین در لحظات سخت و رویارویی خانوده با مشکلات قابل درک و کارگشاست.
هدف مشترک جوانان دوران دفاع مقدس و جوانان مدافع حرم رمز پیروزی جبهه اسلام و مقاومت است. امید است که جوانان جامعه هرچه بیشتر با راه و سیرۀ شهدا آشنا شوند و همواره ادامه‌دهندۀ راهشان باشند تا پرچم این انقلاب به دست حضرت صاحب‌الزمان(عج) برسد و عدالت در جامعه جهانی زنده و پاینده شود.
زندگی‌نامه شهید سید حسین مصطفوی
شهید سید حسین مصطفوی در تاریخ 1/6/1329 در روستای استرک کاشان در خانواده‌ای مذهبی متولد شد. وی در سن 6 سالگی وارد دبستان شد و تحصیلات ابتدائی را با کمک خانواده و زحمات خود پشت سر گذاشت. او در دوران تحصیلات ابتدائی خمیرمایۀ مذهبی و رهنمودهای تربیتی پدر و مادر، که کاملاً مذهبی بودند، از سرمایۀ تربیتی خاصی برخوردار شد که در مجموع ایشان را فردی عاشق خاندان عصمت و طهارت و روحانیت بارآورد. پس از تحصیلات ابتدائی به علت مساعد نبودن شرایط مالی و اقتصادی به مدت چهار سال در کارخانه مخمل و ابریشم کاشان برای امرار معاش مشغول به کار شد.
شهید سیدحسین به علت پیش آمدن خدمت نظام وظیفه عازم برای خدمت شد. خاطره جالبی که از دوران سربازی او در سر پل ذهاب به جا مانده این است که یک شب در حال نگهبانی در محدوده استحفاظی‌اش متوجه می‌شود دو افسر ایرانی، که معلوم می‌شود مزدور و جیره‌خوار رژیم بعث عراق شده‌اند، قصد دارند حدود هزار نفر سرباز بی‌گناه را بکشند که شهید مصطفوی با درگیر شدن با آن دو مزدور مانع از این جنایت فجیع می‌شود.
پس از پایان خدمت به مدت یک سال در بازار مشغول به کار شد و در سن بیست و سه سالگی با دختر یک خانواده مذهبی ازدواج نمود و حاصل آن دو فرزند یک پسر و یک دختر است. این جوان مؤمن به‌خاطر عدم رعایت موازین اسلامی در بازار کارش را در آن محیط رها کرد و مشغول کار در صنایع قالی‌بافی راوند شد. 
شهید به مدت هشت سال در صنایع راوند مشغول به کار بود که جریان انقلاب اسلامی پیش آمد و به آرزوی دیرینه‌اش که ایجاد حکومت اسلامی در ایران بود رسید. نکته قابل توجه این‌که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران روحانیونی که برای تبلیغ به آسترک می‌آمدند و اکثراً ضد رژیم پهلوی و به پیروی از امام خمینی(ره) تبلیغ می‌کردند مقر و جایگاه اصلی‌شان منزل خانواده شهید سید حسین مصطفوی بود و حسین شهید در دانشگاه خانواده در سال‌های قبل از انقلاب اسلامی در محضر روحانیون مبارز و روشنفکر همچنین در خط امام از عاشقان و رهروان رهبر انقلاب و معتقدان به ولایت فقیه شد و بعد از شتافتن به معرکه عشق و شهادت تا این‌که بعد از دو سال کارکردن در صنایع راوند پیشتازانه عازم جبهه خون و شهادت شد و به مدت سه ماه و نیم در جبهه سرپل ذهاب به‌عنوان بیسیم‌چی مشغول جنگ با کفار بعثی شد و خانواده خود را با یک پسر شش‌ساله و یک دختر هفت‌ماهه به تأیید خودش به دست خدا سپرد و رفت.
در نوبت دوم در عملیات ظفرمندانه فتح‌المبین نیز شرکت کرد که پیروزمندانه به وطن بازگشت برای نوبت سوم در تاریخ 7/12/1361عازم جبهه حق علیه باطل شد. 
خاطره جالبی که از پنج شب قبل از اعزام او به‌جا مانده این است که در کنار پدر نشست و برای ایشان نیز آن را تعریف کرد. حسین شهید صبح که از خواب بیدار می‌شود به پدرش می‌گوید: «دیشب در خواب امام زمان(عج) به من فرمود: «مصطفوی ما چند بیسیم‌چی می‌خواهیم.» و من به آقا امام زمان(عج) گفتم که من باید به فرمان ایشان بروم.» شهید سیدحسین مصطفوی قبل از اعزام بار سوم به پدر گفت: «این دفعه مرتبه آخر است که می‌روم. پدرم! توصیه‌ام به شما این است که خون شهدا پایمال نشود و حق هر دو فرزندم از هر نظر ضایع نگردد.» سرانجام در تاریخ 3/3/1361 در جبهه خونین‌شهر در عملیات بیت‌المقدس به شهادت رسید و به لقاءالله پیوست و این است سرانجام رهروان خون و شهادت....
همنشین روحانیت
برادرم سیدحسین متولد یکم شهریور ۱۳۲۹ بود. ما هشت خواهر و برادر بودیم. چهار خواهر و چهار برادر که در حال حاضر دو برادر در قید حیات هستند. من متولد 1346 هستم. برادرم تا پنجم ابتدائی درس خوانده بود و کارگر کارخانۀ راوند بود.
فعالیت‌های فرهنگی و جهادی برادرم از همان دوران نوجوانی شکل گرفت. از آن‌جایی که روحانیت در ماه محرم، صفر و ماه رمضان خیلی به منزل ما می‌آمدند، ایشان خیلی به روحانیت علاقه پیدا کرده بود و با آنها همنشین می‌شد.
 یک خاطره از کودکی به یاد دارم، حدوداً پنج‌ساله بودم برادرم با چند نفر از دوستانش تعدادی کتاب را به خانه ما آوردند و در باغچه خانه خاک کردند. من شاهد این ماجرا بودم و سن کم من برای برادرم و دوستانش نگرانی ایجاد کرده بود، از این نظر که به‌خاطر سن کم امکان بازگویی این ماجرا وجود داشت، برای همین برادرم یک کتاب نقاشی گل‌آلود آورد و به من داد و با مهربانی گفت: «ببین! کتاب نقاشی تو را بردند و زیر خاک گذاشتند، پر از گل شده ‌است.» و این فضا‌سازی باعث شد تا من هم خودم را مانند آنها بدانم.
سفارش به حجاب و نماز 
سید حسین متأهل بود و دو فرزند داشت. برادرم زیاد با دخترش معصومه نبود، ولی مرتضی هفت‌ساله بود که پدرش شهید شد. تمام تلاشش بر این بود که فرزندش را هرچه بیشتر با نماز و مسجد و محراب آشنا کند. مرتضی هفت‌ساله بود وقتی در کوچه می‌رفت مردها او را می‌دیدند، می‌پرسیدند: «آقا مرتضی! امام‌ها چند تا هستند؟ اسمشان را بگو ببینیم؟» تا برای آنها صحبت کند.
برادرم از نظر اخلاقی خیلی بامحبت و مردم‌دار بود، به افراد ضعیف رسیدگی می‌کرد. به یاد دارم در استرک زلزله‌ای شد. یک نفر از استرکی‌ها که خانه‌اش خراب شده بود، برادرم او را با خانواده‌اش به خانۀ خودش برده بود.
از نظر اعتقادی و دینی اهل نماز جمعه و نماز شب بود، اهل مسجد و محراب بود، خیلی به ما خواهرها سفارش حجاب و نماز می‌کرد، به دلیل برخی مسائل، رفت‌‌وآمد نامحرم به خانه ما خیلی زیاد بود، برای همین دغدغه‌اش حجاب بود و خیلی به ما سفارش می‌کرد.
برادرم در زمان حیات خود در درس‌ها به من کمک می‌کرد. بیرون می‌رفتم، خیلی مراقبم بود که کجا می‌روم و با چه کسانی در ارتباط هستم.
فعالیت‌های انقلابی شهید 
همان‌طور که گفتم، چون روحانیون خیلی به منزل ما می‌آمدند، برادرم تحت تأثیر آنها فعالیت انقلابی زیادی داشت؛ شهید مصطفوی در دوران انقلاب به زندان رفته بود. زمانی که به منزل ما می‌آمد، ساواک ایشان را دنبال می‌کرد. برادرم سعی می‌کرد ایشان را هرشب به خانۀ یکی ببرد.
او همسرش را به خانه ما می‌آورد. همسر برادرم به برادرم می‌گفت: «حاج آقا! تو را به خدا فقط به ما نگو که شب‌ها برای خواب خانه چه کسی می‌روی که اگر ساواک آمد و از ما پرسید، ما دروغ نگفته باشیم.»
 یک ‌بار ساواک به درمنزل ما آمد. از کوچه چند دفعه به پنجرۀ خانۀ ما ضربه زده بودند. مادرم که بیدار شده بود، پابرهنه و بدون این‌که چراغ را روشن کند، خیلی آهسته رفته بود طبقۀ بالا و به پدرم گفته بود که ساواکی‌ها آمدند و در را می‌زنند. پدر گفته بود: «شما بروید پایین بنشینید، اگر سؤالی پرسیدند، چیزی نگویید و تا ما خودمان تصمیم بگیریم.» آن شب گذشت. فردا صبح کشاورزها برای آبیاری زمین رفته بودند، به پدرم گفته بودند که ما دیدیم چند تا مأمور ساواک نزدیک خانۀ شما ایستاده بودند.» خوشبختانه آن ‌شب موفق نشده بودند کاری انجام دهند.
عشق به رهبر و حفظ اسلام، انگیزۀ ورود به جبهه
برادرم به‌خاطر عشق و علاقه‌ای که به حفظ اسلام، کشور و رهبر داشت تصمیم گرفت به جبهه برود.
این آرامش و سبکبالی اول از شناخت دین و بعد از عشق و علاقه‌ای که نسبت‌به دین و ناموس داشت، سرچشمه می‌گرفت و‌‌ تصمیم گرفت به جبهه برود.
آخرین بار که می‌خواست به جبهه برود من و مادرم در خانه بودیم، آمد خداحافظی کند، مادرم راضی نبود که برود. صحبت‌هایی که با مادرم کرد را خوب به‌خاطر دارم. زمانی که لباس‌هایش را پوشید برود، ما خواهرها یک دل سیر او را نگاه ‌کردیم. لحظۀ آخر وقتی ناراحتی مادر را دید، رو به ایشان کرد و گفت: «مادر! اگر من به جبهه نروم، در آینده معصومه و مادرش، شما و خواهرهایم و تمام ناموس من مانند زن‌های خرمشهر در دست بعثی‌ها خواهید بود.» وقتی این‌گونه با مادرم صحبت کرد، مادر چیزی نگفت و به رفتنش رضایت داد.
روحیه شهید در هنگام رفتن خیلی خوب بود، بسیار خوشحال بود. بسیار سفارش خانواده‌اش، سفارش بچه‌ها و همسرش را می‌کرد.
شهادت بزرگ‌ترین آرزوی شهید
با توجه به کارهایی که برادرم انجام می‌داد، آرزوی شهادت داشت که به آرزویش رسید.
برادرم با شهید محمد آقا لطفی ارتباط نزدیکی داشت. علت آن هم این بود که با هم همسایه و هم‌سن‌و‌سال و همکار بودند و هدفشان هم مشترک بود.
برادرم چند دفعه از کاشان به جبهه اعزام ‌شد، ولی دفعۀ آخر که به جبهه رفت، از قم اعزام شد.
در طی این مدت هم که در جبهه بود، از طریق نامه‌ با خانواده ارتباط برقرار می‌کرد.
در نامه‌هایش بیشتر صحبت خانواده و سفارش خانواده، همسر، فرزندان و مادر و پدر را داشتند.
خبر شهادت را به محل کار برادرم اطلاع داده بودند. چون برادرم بار آخر از قم اعزام شده بود، موقع تحویل پیکر آن را به قم برده بودند و بعد که متوجه شده بودند که محل کار برادرم کجاست، به آنها خبر داده بودند و کارگرها هنگام رفتن به منزل خبر شهادت را به خانوادۀ ما دادند. 
حجاب و ولایت فقیه دو رکن مهم انقلاب
برادرم در تاریخ سوم خرداد ۱۳۶۱در عملیات فتح خرمشهر به شهادت رسید. از نحوۀ دقیق شهادت ایشان اطلاع ندارم، اما می‌دانم که تیر به پیشا‌نی‌اش اصابت کرده و باعث شهادت ایشان شده بود. با توجه به رفتارهایش انتظار شهادت را داشتیم.
با شنیدن خبر شهادت برادرم از جهت این‌که لیاقت شهادت را داشت، خیلی خیلی خوشحال بودیم و افتخار می‌کنیم و افتخار خواهیم کرد به شهادت ایشان و راهی که رفتند، از طرفی هم اگر ایشان زنده بود، وجود و حضورشان خیلی مؤثر بود.
برادرم برای دفاع از کشور و انقلاب و آرمان‌های آن فعالیت‌های زیادی انجام می‌داد و به فرمان امام خمینی(ره) به جبهه رفت.
اگر برادرم زنده بود، از شنیدن اخبار اغتشاشات سال گذشته خیلی ناراحت می‌شد، چون این‌طور کارها در جامعه کارهای منفی‌ای هستند و با عقاید ما جور نیستند. این کارها از سوی دشمن برنامه‌ریزی شده‌اند. این‌ها می‌خواستند به اسلام و خون شهدا ضربه ‌بزنند و با کارهایشان ولایت فقیه را زیر سؤال ببرند و خون شهدا را زیر پا ‌بگذارند، اما وعدۀ خداوند حق است و خودش از اسلام و کتاب آسمانی‌اش محافظت می‌کند. اگر برادرم زنده بود، باز هم از اسلام و حجاب دفاع می‌کرد.
تربیت دینی و لقمۀ حلال دلیل عاقبت بخیری
شهادت برادرم تأثیر بسیار خوبی در بین جامعه و فامیل و خانواده گذاشت. همین‌که از هدفش مطلع بودیم، به چشم دیدیم که شهادت‌گونه زندگی کرد تا شهادت قسمتش شد، سعی می‌کنیم تا می‌توانیم راهش را ادامه دهیم.
تربیت دینی و لقمۀ حلال که پدر و مادرم برایش فراهم می‌کردند و شناختی که از دین اسلام داشت، باعث شد در این مسیر گام بردارد و عاقبت به‌خیر شود.
شهید راهنمای مسیر زندگی
هدف برادرم از رفتن به جبهه حفظ دین و ناموس مردم بود. این روز‌ها احساس غرور دارم از جهت این‌که خواهر شهید هستم و دلتنگی هم دارم. چون خیلی جایش خالی است‌.
وقتی دلتنگش می‌شوم، با عکسش صحبت می‌کنم، خاطراتش را مرور می‌کنم و در دل با او صحبت می‌کنم.
بارها پیش آمده که در زندگی سختی داشتم و در اوج گرفتاری و سختی بودم و برادرم در خواب راه‌حل مشکلم را به من نشان داده و کمکم کرده ‌است.
یک ‌بار خواب دیدم که به ایشان گفتم: «شنیده‌ام که وقتی انسان از دنیا می‌رود، شب اول قبر فشار قبر آن‌قدر زیاد است که آدم آن شیری که از سینۀ مادر خورده از زیر ناخن‌هاش درمی‌آید، آیا درست است که می‌گویند: «کسی که شهید می‌شود، فرشته‌ها روحش‌ را با دستمال سبز به آسمان می‌برند؟» گفت: «بله.» گفتم: «چطور؟» گفت: «چون همۀ این‌ها برای خودم بود.»
یک بار هم تازه‌عروس بودم. در روستا کسی چادر مشکی نمی‌پوشید. یک ماه بود که ازدواج کرده بودم. فاصلۀ خانه‌ام با خانۀ مادرم زیاد نبود. با چادر سفید از خانه بیرون آمدم. به‌خاطر این‌که ظهر بود و خلوت، فقط یک مرد مرا دید. خدا شاهد است شب خواب دیدم در خانۀ خودم بودم و صدای در می‌آید. گفتم: «کیست؟» گفت: «من هستم.» گفتم: «شما؟» گفت: «آقا سید حسین آمده.» گفتم: «بفرمایید خانه.» دیدم آن مرد تنها آمد. گفتم: «شما گفتید با آقا سید حسین هستید، پس ایشان کجا هستند؟» گفت: «ایشان نیامد. با شما قهر کرده‌ است.» گفتم: «دستش درد نکند، دو سال است که نیامده الان هم که آمده، قهر کرده ‌است!» گفت: «چون تو دیروز با چادر سفید بیرون آمدی.»» خواب‌هایی که از برادرم می‌بینم راه‌گشای مسیر زندگی من است.
این صبوری و محکم بودن خودم هم از تربیت پدر و مادرم نشأت گرفته. می‌دانم که آنها راهشان صحیح بوده، خاطراتی از اجدادم شنیده‌ام که می‌دانم راه و روش آنها هم روی من تأثیر گذاشته‌اند.
هدف مشترک جوانان رمز پیروزی جبهۀ اسلام 
برخی حرف‌های ناامیدکننده‌ای هست که دربارۀ مدافعان حرم می‌زنند. این حرف‌ها اشتباه است، به‌خاطر این‌که ائمۀ‌ ما برای حفظ اسلام رفته‌اند و به شهادت رسیدند. مزار امام حسین‌(ع) در عراق و مزار حضرت زینب(س) در سوریه میعادگاه عاشقان اهل بیت است. جوانان ما اول به‌خاطر حفظ اسلام و بعد به‌خاطر امنیت کشور، که از طریق امنیت کشورهای همسایه تأمین می‌شود، به جبهه رفتند. کشورهای اطراف همسایه‌های ما هستند و طبق گفتۀ رهبر عزیز وقتی که دشمن وارد خانۀ همسایه شد، کم‌کم پایش به خانۀ ما باز می‌شود.
برخی افراد در جامعۀ اسلامی چنین برداشتی درخصوص نبرد در جبهۀ مقاومت اسلامی دارند، این به‌خاطر این‌ است که بیشتر آنها دوران دفاع مقدس را ندیدند و درک نکردند. ما جنگ صدام را در جبهه‌ها زیاد ندیدیم، ولی صدای بمب‌ها را شنیدیم، چادر مشکی جلوی پنجره‌ها زدیم که نور بیرون نرود. خودم چراغ را داخل کمد می‌گذاشتم که نور چراغ بیرون نرود، در دل شب خواب بودیم، صدای بمب می‌آمد، از جا می‌پریدیم و می‌ترسیدیم و احساس ناامنی داشتیم. به‌خاطر این‌که ما این‌ها را دیدیم و شنیدیم و خیلی هتک حرمت شد به ناموسمان در شهرهای مرزی، خیلی از خانواده‌ها داغدار شدند و خیلی از خانواده‌ها جمعی به شهادت رسیدند. این‌ها را دیدیم و شنیدیم، برای همین حرف‌های آنها را قبول نداریم. جوان‌های ما راه درستی را انتخاب کرده‌اند.
ما دو نسل از جوانان رزمنده این مرزوبوم را دیده‌ایم. جوانان دهه شصتی در دفاع مقدس و جوانان مدافع حرم که شبیه جوانان دفاع مقدس بودند، به‌خاطر این‌که راه و هدفشان مشترک است. وقتی وارد جامعه می‌شوم و بی‌بندوباری‌ها را می‌بینم و بعضی مسائل را می‌شنوم، خیلی روی من تأثیر می‌گذارد. اصلاً انتظار نمی‌رفت در جامعۀ ما این مسائل به وجود بیاید. بیشترین علتش هم این است که جوانان ما و افرادی که این حرکت‌ها را در جامعه انجام می‌دهند، آنها شهدا را ندیدند و از آنها نشنیده‌اند. ما با شهدا زندگی کردیم. هدف‌هایشان و حرکاتشان را دیدیم و عکس‌العمل‌هایشان را نسبت ‌به کارهایی که انجام می‌دادیم، مشاهده کردیم. می‌فهمیم که در جامعۀ ما اشتباه زیاد است، یکی درمورد حجاب، چه برسد به وضع کنونی جامعۀ ما که خانم‌ها متأسفانه با آن وضع بدحجابی و بی‌بندوباری از خانه بیرون می‌آیند. برادرم در وصیت‌نامه‌اش به حجاب و ولایت فقیه خیلی سفارش کرده بود. همچنین سفارش خانواده‌اش‌ و پدر و مادر را کرده بود. متن وصیت‌‌نامۀ ایشان به شرح زیر است:
وصیت‌نامۀ شهید سید حسین مصطفوی
ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل‌الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون اشهد ان لا اله الاالله و اشهد ان محمد رسول‌الله و علی ولی‌الله تا حضرت مهدی حجت‌الله و نایب برحقش خمینی روح‌الله.
این‌جانب سید حسین مصطفوی فرزند سیدعلی مصطفوی متولد ۱۳۲۹/۰۶/۰۱ از آسترک کاشان چند کلمه در این نامه به‌عنوان وصیت‌نامه به‌خصوص برای خانواده و دوستان و آشنایان و فامیل و اقوام به اطلاع می‌رسانم.
همسرم عزیزم! فرزندانم را به نحوی تربیت کنید که چون عون و جعفر از خود باقی بماند و دختری چون زینب تحویل این جامعه بدهی.
اگر این‌چنین عمل کنید ثوابی چون زینب در درگاه الهی خواهی داشت. این نونهال‌ها را نگذارید از مسجد کناره‌گیری کنند که اسلام در مسجد پیاده شد و چون نور خورشید به روی زمین گسترده و توانست پیغمبر و امام و حجت حق بر روی زمین و ولایت را بر ما بشناساند. سفارش دیگر من بر صله‌رحم است که در اسلام سفارش زیاد شده ‌است.
توصیه به همکاران:
همکاران عزیزم! امروز آبروی اسلام به دست شماست. این دست توانای شماست که می‌تواند شخصیت اسلام را خریدار باشد.
امیدوارم که پینه‌های دستان شما همچون شمشیری برنده باشد از برای اسلام بر سر مشرکین.‌ ای برادر، اگر می‌خواهی اسلام به دستور قرآن در همه‌جا گسترش یابد، باید صبر کنید، مشقت‌ها را تحمل کنید تا پرچم سرخ حسینی را بر سر کاخ سفید برافراشته کنید.
ای برادر کارگر، من که نتوانستم جهاد اکبری را که شما انجام می‌دهید انجام بدهم. در این صورت به‌سوی جبهه‌های حق علیه باطل شتافتم تا فردای قیامت دربرابر عدل الهی سربه‌زیر نباشم و بر شماست که این جهاد اکبر را ادامه دهید تا به دست آیندگان برسانید. در پایان چون عضوی از رزمندگان اسلام می‌باشم و همۀ برادران رزمنده‌ای که من دیدم، از من روشن‌تر و آگاه‌تر هستند، جز این من چیزی نمی‌دانم. 
تا جان در بدن دارید خط ابراهیمی، محمدی، حسینی، خمینی را حفظ کنید که هرچه در زندگی این مرد نگریستم چیزی جز زندگی علی را ندیدم؛ چه از سخاوت چه از شجاعت، چه از صبر و فضیلت و تقوا و من در این‌جا از خدا تشکر می‌کنم که در زمانی زندگی می‌کردم که این‌چنین رهبری را داشتم که با قدرت الهی توانست فرعونیان زمان را از تخت به زیر کشد و تخت فرعونی‌اش را سرنگون سازد تا این ملت مسلمان را از گرداب گناه نجات دهد.
اکنون که مدت بیست ماه از جنگ می‌گذرد و هر روزش درسی سرنوشت‌ساز بود، آمریکا طاغوت زمان به نام صدام به تحریک آمریکای جنایت‌کار در میان دو ملت مسلمان به‌کار گرفت، از یک سو با ریال‌های سعودی و دینارهای کویتی و منافقین چون اردنی و مصری از سوی دیگر میراژهای فرانسوی با میگ‌های روسی و توپ ‌و ‌تانک‌های انگلیسی و بمب‌های شیمیایی احمقانه آمریکایی و... می‌خواست که قیام انقلاب اسلامی را از بین ببرند، اما خدا نخواست و نقشه‌های آنها یکی پس از دیگری نقش بر آب شد و بر همه آشکار ساخت که همیشه خون بر شمشیر پیروز است.
السلام علی من اتبع الهدی- انا لله و انا الیه راجعون، همه از خداییم و بازگشت همه به سوی اوست.
سید حسین مصطفوی    

Image result for ‫گل لاله‬‎