حســاس به گنـاه غیبـت
۱۴۰۴/۰۵/۰۳
مرحوم آیتالله محمدی ریشهری
مراقبت همیشگی
آیتالله حقشناس میفرماید: «خدا میداند که من در این ایّام عید [نوروز و دید و بازدیدها]، هرچه ملاقات کردم، سر تا پا گوش بودم و مواظبت که این فامیلها حرف متفرّقه نزنند، غیبت نکنند، گناهی انجام نشود؛ چون آدمها علاوه بر اینکه خودشان در حجاب هستند، ما را هم در حجاب میبرند. مخصوصاً حواسم به کسی بود که میدانستم زبانش قفل و بست ندارد و از آن اوّل که مینشیند، شروع میکند به حرفهای مفت زدن! تا آمد قضیّهای را شروع کند، بنده یک مطلب دیگر را شروع کردم و حدیث خواندم. البتّه او اهل حدیث نبود؛ ولی احتیاج بود که من با او برخورد کنم و برایش حدیث بخوانم».(1)
بی اعتنایی به شهرت و مقام
آیتالله حقشناس با اینکه به درجات عالی اجتهاد رسیده بود و از جایگاه علمی بالایی برخوردار بود،(2) هرگز دنبال این نبود که مشهور و شناخته شود. برای همین، وقتی بعد از ترور شهید مطهّری، به ایشان پیشنهاد شد که برای تدریس به دانشگاه برود، قبول نکرد.(3)
***
آیتالله منتظری، بارها از استاد حقشناس برای برخی فعّالیتها در دانشگاه دعوت نمود که به دلیل ناسازگاری با روحیّات و خلقیّات ایشان، نپذیرفتند.(4)
حسّاس بودن به گناه غیبت
آیتالله حقشناس، نسبت به گناه غیبت، سخت حسّاس بود. این خصیصۀ همۀ علمای اخلاق و اهل سیر و سلوک است. آنها معتقدند به واسطۀ غیبت، همۀ اعمال آدمی بر باد میرود. از دیگران میخواست که غیبت نکنند و خود ایشان هم بهشدّت از آن دوری میکرد. هرکس با ایشان برخورد میکرد، اوّلین چیزی که میآموخت، مسئلۀ ترک غیبت بود. البتّه گناهان دیگر را هم تذکّر میداد؛ ولی بیشتر بر این مسئله تأکید داشت.
ایشان در اوایل جوانی، از کسی غیبت میشنود و امکان پیدا نمیشود که از او دفاع کند. ناگزیر میشود که برود و از فرد غیبت شده، حلالیّت بطلبد؛ ولی او حاضر نمیشود که ایشان را حلال کند. میفرمود: «بهگریه افتادم و گفتم: حاضرم دست و پایت را ببوسم تا اینکه مرا حلال کنی! وقتی او اینقدر اصرار و تواضع مرا دید، از من گذشت کرد».(5)
***
آیتالله حقشناس بر ترک گناه، خصوصاً ترک غیبت، تأکید داشت. میفرمود: «هرگاه غیبت کنید، اگر برآورده شدن حاجت، بالای سرتان هم باشد، آن را از شما میگیرند و بر میگردانند».(6)
***
آیتالله حقشناس میفرمود: «زمانی که در مسجد چهلستون درس میخواندم، استادی داشتم که عادت بدی داشت. کمی که درس میداد، شروع میکرد در بارۀ این و آن صحبت کردن و غیبت کردن! پیش ایشان، ادبیّات میخواندم. با خودم گفتم از این به بعد، هر وقت خواست غیبت کند، باید حواسش را پرت کنم. روز بعد، تا آمد غیبت کند، من نگاهم به بچّهای افتاد که کنار حوض، نشسته بود. بلند گفتم: بچّه! نیفتی داخل حوض. تا این را گفتم، رشتۀ کلام از دست استاد در رفت و گفت: «این میرزا عبدالکریم، حواسش پرت است! چه کار به او داری؟ سرِ درس باش!». او متوجّه نبود که من در واقع دارم حواسش را پرت میکنم».(7)
***
آیتالله حقشناس میفرماید: «خدا شاهد است از ابتدای سنّ شاید هجده سالگی، استادم مرا ملزم کرد به این که تو باید لال شوی! چه قدر خوب است که انسان از غیبت و تهمت و دروغ و... لال شود. اوّلین چیزی که من رفتم و یاد گرفتم، باب غیبت بود؛ چون به خودم گفتم تا من باب غیبت را یاد نگیرم، نمیتوانم حرف بزنم. ممکن است هرچه حرف بزنم، هنگامی که به استاد عرضه میشود، او بگوید: غیبت است! بنا بر این، اوّل مسئلهای که رفتم و یاد گرفتم، باب غیبت بود».(8)
***
آیتالله حقشناس میفرماید: «در جلسهای کسی میخواست پشت سرِ کسی حرف بزند، هرچه گفت، من گفتم: بابا! آن آدم، آدمِ خوبی است. شما ذهن خودتان را تخطئه کنید. شما که به چشم خودتان ندیدهاید...! طرف گفت: فلان کس گفته! گفتم: احتمال بدهید که فلانی اشتباه کرده است. خلاصه هرچه گفت، من دفاع کردم؛ امّا متأسّفانه کسی هم آنجا نشسته بود و از غیبتکنندهها دفاع کرد! آخر بعضیها هم سلیقهشان کج است؛ امّا باز هم من از دفاع دست برنداشتم و گفتم: خیر! «كَذِّب سَمعَکَ و بَصَرَکَ عَن أخيک».(9) گوش و چشم خودت را تکذیب کن! هرچه بدی شنیدی و دیدی، بگو: من اشتباه شنیدم! من عوضی دیدم! اینها را بگو بابا جان من! و لیکن تو نمیخواهی گوش و چشمت را تکذیب کنی و میگویی: من درست دیدم! لذا با همۀ دفاعی که بنده کردم، آنها سرِ حرفشان ایستاده بودند و جلسه تمام شد.
همان شب که خدمت استاد رسیدم، ایشان به من فرمودند: چرا در آن مجلس نشستی؟ (خدا شاهد است که هنوز در مقابل چشم من هست!) گفتم: آقا! من در آن مجلس از مؤمن، دفاع کردم. چون دفاع از مؤمن، حقّ اوست: فَمِن حَقِّ المُؤمِنِ عَلَی المُؤمِنِ أن یُصَدِّقَهُ؛(10) من هم نسبت به آن مؤمن، تصدیقِ عملی کردم. آقا فرمودند: بله! تو دفاع کردی؛ امّا آنها که به حرف تو گوش ندادند! فرمود: خوب، میخواستی بلند شوی! آیا برای خوردن ناهار، میتوان در جلسۀ غیبت نشست؟! آقا به من فرمودند: همینقدر که دیدی حرفهای تو را تصدیق نکردند و به کار خودشان ادامه دادند، باید بلند میشدی و از مجلس بیرون میآمدی، بابا جانِ من!
خدا شاهد است بعد از این جلسه، در یک مجلس دیگر مرا دعوت کردند، قضیّهای مشابه همین جریان، اتّفاق افتاد. یک کسی شروع کرد به صحبت کردن و گفت: من میخواهم یک صحبتی کنم. بنده، ابتدا تمام بدنم گوش شد که ببینم این شخص، چه میگوید. دیدم که میخواهد از فرصت استفاده کند و نسبت به مؤمنین، اهانتی کند. اوّل با کمال نزاکت و آدمیّت گفتم: آقا! بار ما سنگین است، آن را سنگینتر نکن! او گفت: نخیر! شما هم باید استفاده کنید! گفتم: من خودم را حاضر کردهام برای استفاده، نه شنیدن این حرفها... شروع کرد به صحبت و دیدم دارد عیبجویی میکند، گفتم: آقا! برحذر باش! در کلام دیگران و رفتار دیگران، واقع نشو! باز که مرتبۀ سوم شروع کرد، چون مراتب امر به معروف و نهی از منکر فرق دارد، گفتم: از حِلم من سوءاستفاده کردی یا این که تصوّر کردهای که من گرفتار این پلو و خورشتها هستم؟! اگر از این صحبتها بکنید، بنده همینطور ناهار نخورده میروم! بعد صاحبخانه آمد و به آن آقا گفت: آقا! اینجا جای صحبت و بحث کردن نیست. من گفتم: اگر شما میخواهید من اینجا ناهار بخورم، ایشان باید ساکت شود. ما نمیخواهیم از صحبتهای ایشان استفاده کنیم!»(11)
***
اوایل طلبگیام روزی به محلّ کار پدرم در وزارت دارایی رفتم تا به ایشان، سری بزنم. آنجا یکی از کارمندها، انتقادهایی از دولت کرد و در میان صحبتهایش چنین گفت: قبل از انقلاب، فلانی روضهخوان بود؛ امّا حالا شده رئیسجمهوری و ما هم باید تبعیّت کنیم! من گفتم: روضهخوانی و مدح اهلبیت که اشکالی ندارد؟ اگر نقد درست و حسابی دارید، بفرمایید! اگر نه، اینجور حرف زدن، جالب نیست. روز بعد وقتی این جریان را برای آیتالله حقشناس نقل کردم، فرمود: «اشتباه کردی! باید آنجا را ترک میکردی. چرا نشستی در مورد یک عالم دین، غیبت کردند و شما شنیدی؟! باید جلسه را ترک میکردی».
گذشت از خطاهای دیگران
از ویژگیهای آیتالله حقشناس، این بود که اذیّت و آزار دیگران را تحمّل میکرد و به راحتی از خطاهای دیگران میگذشت. گویا این خصوصیّت را از جوانی و به سفارش اساتید خود، در خود پرورش داده بود.
ایشان میفرماید: «خدا، حضرت آیتالله العظمی آقای حاج سیّد محمّدتقی خوانساری را رحمت کند! یک وقت، ایشان با آیتالله العظمی آقای اراکی از پلّههای مدرسۀ فیضیّه بالا تشریف میبردند که به صحن کهنه و نو بروند. من گفتم: آقا! من به تحصیل مشتغلم. حجرهای هم دارم که دو نفری است. رفقا یا قوم و خویش تهرانیِ من که میآیند، در حجرۀ من میمانند. بعضیهایشان هم وقتی حرم میروند، دیر میآیند. من هم مطالعه و درس دارم، باید زود بخوابم تا صبح زود بلند شوم. این کار آنها باعث اذیّت من میشود. چه کنم؟ مرحوم آقا سیّد محمّدتقی فرمودند: اگر آمیرزا عبدالکریم ما بخواهد به مقام عالی برسد، باید اذیّتهای مردم را تحمّل کند! بعد گفتند: نبیّ اکرم(ص) فرمودهاند: عند الله، مقامی است که انسان به آن مقام نمیرسد، إلّا بتَحَمُّلِ الأَذى عَنِ العَبدِ.(12) اگر برای خداست، صبر کن».(13)
***
طلبهای بود درشتهیکل، امّا شلخته! هر وقت او را میدیدم، لباس و عمامهاش کثیف بود و معمولاً دکمۀ قبایش را باز میگذاشت. او چندینبار برای گرفتن مبلغی پول، نزد آیتالله حقشناس آمد؛ امّا ایشان چندان تحویلش نگرفت. یک روز که ما نبودیم، او میآید درِ منزل ایشان که نزدیک مسجد امینالدوله بود و درخواست پول میکند. حاج آقا، مبلغ مختصری به او میدهد؛ امّا آن طلبه، شاکی میشود که این، کم است و من نیازم بیشتر از این است. وقتی حاج آقا میگوید بیشتر از این ندارم، آن طلبه جسارت میکند و چون حیاط منزل حاج آقا به اندازۀ دو پلّه از کوچه پایینتر بود، از همان بالا با لگدی محکم به سینۀ ایشان میزند، بهگونهای که ایشان، روی زمین میافتد و از حال میرود. این صحنه را همسایهها و کسانی که شاهد ماجرا بودند، برای ما تعریف کردند. بعداً ما هر چه گشتیم، آن طلبه را پیدا نکردیم.
سالها از این جریان گذشت تا این که در سفری که همراه حاج آقا به مشهد رفته بودیم، قرار شد ایشان به دیدار یکی از رفقای دوران طلبگیاش که سیّد بزرگورای بود، برود. منزل او خیلی بزرگ بود، بهگونهای که ما با ماشین وارد حیاط آن شدیم. از جایی که ماشین را پارک کردیم، چند قدمی همراه حاج آقا به طرف ساختمان رفته بودیم که دیدم طلبهای به استقبال ما میآید. در کمال تعجّب، او همان کسی بود که آن جسارت را به حاج آقا کرده بود! تا ما را دید، همانجا خشکش زد. او که خدمتگزار آن آقا شده بود، با رویی خجالتزده و شرمگین با ما احوالپرسی کرد و ما را به داخل منزل، هدایت کرد. چندباری هم وسایل پذیرایی آورد و به سرعت، خارج شد. من که خیلی از دست او عصبانی بودم، هر بار که داخل میآمد، میخواستم با او برخورد کنم؛ امّا حاج آقا که از نیّت من آگاه شده بود، به من چپچپ نگاه میکرد و مانع این کار میشد.
موقع خداحافظی، آقا سیّد به رسم میزبانی، قصد مشایعت تا پای ماشین را داشت که با خواهش حاج آقا منصرف شد؛ امّا به طلبۀ خدمتکارش اشاره کرد که ما را همراهی کند. او به ناچار با فاصلۀ چند قدم عقبتر، پشتسرِ ما راه افتاد. به حاج آقا گفتم: شما این آقا را یادتان هست!؟ فرمود: «حرف نزن، بیا!». نزدیک ماشین که رسیدیم، حاج آقا آهسته به من فرمود: «داداش علی! صدقه پیشت هست؟».
پرسیدم: چهقدر؟ فرمود: «شصت تومن». آن زمان، یعنی دهۀ پنجاه شمسی، شصت تومن خیلی ارزش داشت! فرمود: «این طلبه، شصت تومن پول لازم دارد، برگرد و با او روبوسی کن و این پول را به او بده». با این که از دست آن طلبه خشمگین بودم، به خاطر امر حاج آقا، رفتم و صورتش را بوسیدم و احساس کردم با این کار، تمام کینهای که از او در وجودم بود، رفت و به جایش دلسوزی و مهربانی آمد. همین که پول را به او دادم، دواندوان به طرف حاج آقا آمد و ایشان را بغل کرد. میخواست دست حاج آقا را ببوسد که ایشان مانع شد. اینگونه بود که نهتنها خطای او را به رویش نیاورد، بلکه به او کمک مالی هم کرد.(14) و (15)
پانوشتها:
1- مواعظ: ج ۲ ص ۸۲.
2- ر.ک: ص ۴۷ (اجازۀ اجتهاد) و ص ۴۹ (فقاهت).
3- به نقل از آقای علی قرهگوزلو و حجّتالإسلام غلامحسن بخشی.
4- به نقل از حجّتالإسلام سیّد عبّاس قائممقامی.
5- به نقل از حجّتالإسلام محمّدعلی جاودان.
6- به نقل از دکتر جواد محمّدی.
7- به نقل از حجتالإسلام عبدالرضا پورذهبی.
8- مواعظ: ج ۳ ص ۲۶.
9- الکافی: ج ۸ ص ۱۴۷ ح ۱۲۵.
10- عین این عبارت در روایات یافت نشد؛ ولی شبیه آن از امام صادق(ع) چنین نقل شده است: «إنَّ مِن حَقِّ المُؤمِنِ علَى المُؤمِنِ المَوَدَّةَ لَهُ فِي صَدرِه... وَ أن لَا يُكَذِّبَه...؛ از جمله حقوق مؤمن بر مؤمن، این است که در دل، او را دوست بدارد و این که او را تکذیب نکند» (الکافی: ج ۲ ص ۱۷۱ ح ۷) و «لِلمُؤمِنِ عَلَى المُؤمِنِِ سَبعَةُ حُقوقٍ واجِبَةٍ لَهُ مِن الله، وَ الله سائلُهُ عَمّا صَنَعَ فيها: الإجلالُ لَهُ فی عَينِهِ... وَ أن يُحَرِّمَ غِيبَتَه...؛ مؤمن را بر مؤمن، هفت حق است که خداوند آنها را بر او واجب کرده است و خدا در بارۀ آنها از او بازخواست مىکند:... او را در چشم خود بزرگ شمارد... و غیبت او را حرام شمارد» (الخصال: ص ۳۵۱ ح ۲۷).
11- مواعظ: ج ۳ ص ۲۹. نیز، ر.ک: ج ۴ ص ۸۵.
12- عین این عبارت در روایات یافت نشد، ولی مشابه آن در روایات نبوی چنین است: «إنَّ الرَّجُلَ تَكونُ لَهُ المَنزِلَةُ عِندَ الله فَما يَبلُغُها بِعَمَلٍ، فَلا يَزالُ يَبتَليهِ بِما يَكرَهُ حَتّى يُبَلِّغَهُ ذاِکَ؛ مرد در نزد خداوند، جایگاهى دارد که با هیچ عملى بِدان نمىرسد. پس [خداوند] پیوسته وى را با چیزى که نمىپسندد، گرفتار مىسازد تا او را به آن جایگاه برساند» (المستدرک على الصحیحین: ج ۱ ص ۴۹۵ ح ۱۲۷۴. نیز، ر.ک: دانشنامۀ عقاید اسلامی: ج ۹ ص ۲۵۰).
13- مواعظ: ج ۴ ص ۹۹.
14- به نقل از آقای علی قرهگوزلو.
15- از نظر قرآنکریم، پاداش بدى، بدىِ همانند آن است؛ ولى اگر در برابر بدى، گذشت و اصلاح صورت گیرد، پاداش آن، با خداوند است: «وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى الله إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ؛ کیفر هر بدى، بدىاى مانند آن است. پس هرکه در گذرد و به راه آید، پاداش وى بر خداوند است. بى گمان، او ستمگران را دوست نمىدارد» (شورا: آیهًْ ۴۰). به همین جهت، تأکید مىکند که بدى را به بهترین وجه پاسخ دهید: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ؛ بدى را با روشى که نیکوتر است، دور کن» (مؤمنون: آیهًْ ۹۶). نتیجۀ این کار، تبدیل دشمنی به دوستی صمیمی است: (وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِيمٌ؛ نیکى با بدى برابر نیست. [بدى را] با بهترین شیوه، باز دار. ناگاه، [خواهى دید] همانکس که میان تو و او دشمنى است، گویى دوستى گرم و صمیمى است» (فصّلت: آیهًْ ۳۴).