به وب سایت مجمع هم اندیشی توسعه استان زنجان خوش آمدید
 
منوی اصلی
آب و هوا
وضعیت آب و هوای زنجان
آمار بازدیدها
بازدید امروز: 6,301
بازدید دیروز: 10,631
بازدید هفته: 59,257
بازدید ماه: 315,974
بازدید کل: 26,913,798
افراد آنلاین: 71
اوقات شرعی

اوقات شرعی به وقت زنجان

اذان صبح:
طلوع خورشید:
اذان ظهر:
غروب خورشید:
اذان مغرب:
تقویم و تاریخ
پنج‌شنبه ، ۳۰ مرداد ۱٤۰٤
Thursday , 21 August 2025
الخميس ، ۲۷ صفر ۱٤٤۷
مرداد 1404
جپچسدیش
321
10987654
17161514131211
24232221201918
31302928272625
آخرین اخبار
۷ - یادنامه آیت‌الله عبدالکریم حق‌شناس - حســاس به گنـاه غیبـت ۱۴۰۴/۰۵/۰۳
یادنامه آیت‌الله عبدالکریم حق‌شناس - ۷

 حســاس به گنـاه غیبـت 

 ۱۴۰۴/۰۵/۰۳

‫عبدالکریم حق‌شناس - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد‬‎

مرحوم آیت‌الله محمدی ری‌شهری

مراقبت همیشگی
آیت‌الله حق‏شناس می‏فرماید: «خدا می‏داند که من در این ایّام عید [نوروز و دید و بازدیدها]، هر‌چه ملاقات کردم، سر تا پا گوش بودم و مواظبت که این فامیل‏ها حرف متفرّقه نزنند، غیبت نکنند، گناهی انجام نشود؛ چون آدم‏ها علاوه ‌بر اینکه خودشان در حجاب هستند، ما را هم در حجاب می‏برند. مخصوصاً حواسم به کسی بود که می‏دانستم زبانش قفل و بست ندارد و از آن اوّل که می‏نشیند، شروع می‏کند به حرف‏های مفت زدن! تا آمد قضیّه‏ای را شروع کند، بنده یک مطلب دیگر را شروع کردم و حدیث خواندم. البتّه او اهل حدیث نبود؛ ولی احتیاج بود که من با او برخورد کنم و برایش حدیث بخوانم».(1)
بی‏ اعتنایی به شهرت و مقام
آیت‌الله حق‏شناس با اینکه به درجات عالی اجتهاد رسیده بود و از جایگاه علمی بالایی برخوردار بود،(2) هرگز دنبال این نبود که مشهور و شناخته شود. برای همین، وقتی بعد از ترور شهید مطهّری، به ایشان پیشنهاد شد که برای تدریس به دانشگاه برود، قبول نکرد.(3)
***
آیت‌الله منتظری، بارها از استاد حق‏شناس برای برخی فعّالیت‏ها در دانشگاه دعوت نمود که به دلیل ناسازگاری با روحیّات و خلقیّات ایشان، نپذیرفتند.(4)
حسّاس‌ بودن به گناه غیبت
آیت‌الله حق‏شناس، نسبت به گناه غیبت، سخت حسّاس بود. این خصیصۀ همۀ علمای اخلاق و اهل سیر و سلوک است. آنها معتقدند به واسطۀ غیبت، همۀ اعمال آدمی بر باد می‏رود. از دیگران می‏خواست که غیبت نکنند و خود ایشان هم به‌شدّت از آن دوری می‏کرد. هر‌کس با ایشان برخورد می‏کرد، اوّلین چیزی که می‏آموخت، مسئلۀ ترک غیبت بود. البتّه گناهان دیگر را هم تذکّر می‏داد؛ ولی بیشتر بر این مسئله تأکید داشت.
ایشان در اوایل جوانی، از کسی غیبت می‏شنود و امکان پیدا نمی‏شود که از او دفاع کند. ناگزیر می‏شود که برود و از فرد غیبت شده، حلالیّت بطلبد؛ ولی او حاضر نمی‏شود که ایشان را حلال کند. می‏فرمود: «به‌گریه افتادم و گفتم: حاضرم دست و پایت را ببوسم تا اینکه مرا حلال کنی! وقتی او این‌قدر اصرار و تواضع مرا دید، از من گذشت کرد».(5)
***‏
آیت‌الله حق‏شناس بر ترک گناه، خصوصاً ترک غیبت، تأکید داشت. می‏فرمود: «هر‌گاه غیبت کنید، اگر برآورده شدن حاجت، بالای سرتان هم باشد، آن را از شما می‏گیرند و بر می‏گردانند».(6)
***‏
آیت‌الله حق‏شناس می‏فرمود: «زمانی که در مسجد چهل‏ستون درس می‏خواندم، استادی داشتم که عادت بدی داشت. کمی که درس می‏داد، شروع می‏کرد در بارۀ این و آن صحبت کردن و غیبت کردن! پیش ایشان، ادبیّات می‏خواندم. با خودم گفتم از این به بعد، هر وقت خواست غیبت کند، باید حواسش را پرت کنم. روز بعد، تا آمد غیبت کند، من نگاهم به بچّه‏ای افتاد که کنار حوض، نشسته بود. بلند گفتم: بچّه! نیفتی داخل حوض. تا این را گفتم، رشتۀ کلام از دست استاد در رفت و گفت: «این میرزا عبد‌الکریم، حواسش پرت است! چه کار به او داری؟ سرِ درس باش!». او متوجّه نبود که من در واقع دارم حواسش را پرت می‏کنم».(7)
***‏
آیت‌الله حق‏شناس می‏فرماید: «خدا شاهد است از ابتدای سنّ شاید هجده سالگی، استادم مرا ملزم کرد به این که تو باید لال شوی! چه ‏قدر خوب است که انسان از غیبت و تهمت و دروغ و... لال شود. اوّلین چیزی که من رفتم و یاد گرفتم، باب غیبت بود؛ چون به خودم گفتم تا من باب غیبت را یاد نگیرم، نمی‏توانم حرف بزنم. ممکن است هر‌چه حرف بزنم، هنگامی که به استاد عرضه می‏شود، او بگوید: غیبت است! بنا بر این، اوّل مسئله‏ای که رفتم و یاد گرفتم، باب غیبت بود».(8)
***‏
آیت‌الله حق‏شناس می‏فرماید: «در جلسه‏ای کسی می‏خواست پشت سرِ کسی حرف بزند، هر‌چه گفت، من گفتم: بابا! آن آدم، آدمِ خوبی است. شما ذهن خودتان را تخطئه کنید. شما که به چشم خودتان ندیده‏اید...! طرف گفت: فلان کس گفته! گفتم: احتمال بدهید که فلانی اشتباه کرده است. خلاصه هر‌چه گفت، من دفاع کردم؛ امّا متأسّفانه کسی هم آنجا نشسته بود و از غیبت‏‌کننده‏ها دفاع کرد! آخر بعضی‏ها هم سلیقه‏شان کج است؛ امّا باز هم من از دفاع دست برنداشتم و گفتم: خیر! «كَذِّب سَمعَکَ و بَصَرَکَ عَن أخيک».(9) گوش و چشم خودت را تکذیب کن! هر‌چه بدی شنیدی و دیدی، بگو: من اشتباه شنیدم! من عوضی دیدم! اینها را بگو بابا جان من! و لیکن تو نمی‏خواهی گوش و چشمت را تکذیب کنی و می‏گویی: من درست دیدم! لذا با همۀ دفاعی که بنده کردم، آنها سرِ حرفشان ایستاده بودند و جلسه تمام شد.
همان شب که خدمت استاد رسیدم، ایشان به من فرمودند: چرا در آن مجلس نشستی؟ (خدا شاهد است که هنوز در مقابل چشم من هست!) گفتم: آقا! من در آن مجلس از مؤمن، دفاع کردم. چون دفاع از مؤمن، حقّ اوست: فَمِن حَقِّ المُؤمِنِ عَلَی المُؤمِنِ أن یُصَدِّقَهُ؛(10) من هم نسبت به آن مؤمن، تصدیقِ عملی کردم. آقا فرمودند: بله! تو دفاع کردی؛ امّا آنها که به حرف تو گوش ندادند! فرمود: خوب، می‏خواستی بلند شوی! آیا برای خوردن ناهار، می‏توان در جلسۀ غیبت نشست؟! آقا به من فرمودند: همین‌قدر که دیدی حرف‏های تو را تصدیق نکردند و به کار خودشان ادامه دادند، باید بلند می‏شدی و از مجلس بیرون می‏آمدی، بابا جانِ من!
خدا شاهد است بعد از این جلسه، در یک مجلس دیگر مرا دعوت کردند، قضیّه‏ای مشابه همین جریان، اتّفاق افتاد. یک کسی شروع کرد به صحبت کردن و گفت: من می‏خواهم یک صحبتی کنم. بنده، ابتدا تمام بدنم گوش شد که ببینم این شخص، چه می‏گوید. دیدم که می‏خواهد از فرصت استفاده کند و نسبت به مؤمنین، اهانتی کند. اوّل با کمال نزاکت و آدمیّت گفتم: آقا! بار ما سنگین است، آن را سنگین‏تر نکن! او گفت: نخیر! شما هم باید استفاده کنید! گفتم: من خودم را حاضر کرده‏ام برای استفاده، نه شنیدن این حرف‏ها... شروع کرد به صحبت و دیدم دارد عیب‌جویی می‏کند، گفتم: آقا! بر‌حذر باش! در کلام دیگران و رفتار دیگران، واقع نشو! باز که مرتبۀ سوم شروع کرد، چون مراتب امر به معروف و نهی از منکر فرق دارد، گفتم: از حِلم من سوءاستفاده کردی یا این که تصوّر کرده‏ای که من گرفتار این پلو و خورشت‏ها هستم؟! اگر از این صحبت‏ها بکنید، بنده همین‌طور ناهار نخورده می‏روم! بعد صاحب‏خانه آمد و به آن آقا گفت: آقا! اینجا جای صحبت و بحث کردن نیست. من گفتم: اگر شما می‏خواهید من اینجا ناهار بخورم، ایشان باید ساکت شود. ما نمی‏خواهیم از صحبت‏های ایشان استفاده کنیم!»(11)
***‏
اوایل طلبگی‏ام روزی به محلّ کار پدرم در وزارت دارایی رفتم تا به ایشان، سری بزنم. آنجا یکی از کارمندها، انتقادهایی از دولت کرد و در میان صحبت‏هایش چنین گفت: قبل از انقلاب، فلانی روضه‏خوان بود؛ امّا حالا شده رئیس‏جمهوری و ما هم باید تبعیّت کنیم! من گفتم: روضه‏خوانی و مدح اهل‌بیت که اشکالی ندارد؟ اگر نقد درست و حسابی دارید، بفرمایید! اگر نه، این‌جور حرف ‏زدن، جالب نیست. روز بعد وقتی این جریان را برای آیت‌الله حق‏شناس نقل کردم، فرمود: «اشتباه کردی! باید آنجا را ترک می‏کردی. چرا نشستی در مورد یک عالم دین، غیبت کردند و شما شنیدی؟! باید جلسه را ترک می‏کردی».
گذشت از خطاهای دیگران
از ویژگی‏های آیت‌الله حق‏شناس، این بود که اذیّت و آزار دیگران را تحمّل می‏کرد و به راحتی از خطاهای دیگران می‏گذشت. گویا این خصوصیّت را از جوانی و به سفارش اساتید خود، در خود پرورش داده بود.
ایشان می‏فرماید: «خدا، حضرت آیت‌الله ‏العظمی آقای حاج سیّد محمّدتقی خوانساری را رحمت کند! یک‏ وقت، ایشان با آیت‌الله ‏العظمی آقای اراکی از پلّه‏های مدرسۀ فیضیّه بالا تشریف می‏بردند که به صحن کهنه و نو بروند. من گفتم: آقا! من به تحصیل مشتغلم. حجره‏ای هم دارم که دو نفری است. رفقا یا قوم و خویش تهرانیِ من که می‏آیند، در حجرۀ‏ من می‏مانند. بعضی‏هایشان‏ هم وقتی حرم می‏روند، دیر می‏آیند. من هم مطالعه و درس دارم، باید زود بخوابم تا صبح زود بلند شوم. این کار آنها باعث اذیّت من می‏شود. چه کنم؟ مرحوم آقا سیّد محمّدتقی فرمودند: اگر آمیرزا عبد‌الکریم ما بخواهد به مقام عالی برسد، باید اذیّت‏های مردم را تحمّل کند! بعد گفتند: نبیّ اکرم(ص) فرموده‏اند: عند الله، مقامی است که انسان به آن مقام نمی‏رسد، إلّا بتَحَمُّلِ الأَذى عَنِ العَبدِ.(12) اگر برای خداست، صبر کن».(13)
***
طلبه‏ای بود درشت‏هیکل، امّا شلخته! هر وقت او را می‏دیدم، لباس و عمامه‏اش کثیف بود و معمولاً دکمۀ قبایش را باز می‏گذاشت. او چندین‌بار برای گرفتن مبلغی پول، نزد آیت‌الله حق‏شناس آمد؛ امّا ایشان چندان تحویلش نگرفت. یک روز که ما نبودیم، او می‏آید درِ منزل ایشان که نزدیک مسجد امین‌الدوله بود و درخواست پول می‏کند. حاج ‌آقا، مبلغ مختصری به او می‏دهد؛ امّا آن طلبه، شاکی می‏شود که این، کم است و من نیازم بیشتر از این است. وقتی حاج آقا می‏گوید بیشتر از این ندارم، آن طلبه جسارت می‏کند و چون حیاط منزل حاج آقا به اندازۀ دو پلّه از کوچه پایین‏تر بود، از همان بالا با لگدی محکم به سینۀ ایشان می‏زند، به‌گونه‏ای که ایشان، روی زمین می‏افتد و از حال می‏رود. این صحنه را همسایه‏ها و کسانی که شاهد ماجرا بودند، برای ما تعریف کردند. بعداً ما هر چه گشتیم، آن طلبه را پیدا نکردیم.
سال‏ها از این جریان گذشت تا این که در سفری که همراه حاج آقا به مشهد رفته بودیم، قرار شد ایشان به دیدار یکی از رفقای دوران طلبگی‏اش که سیّد بزرگورای بود، برود. منزل او خیلی بزرگ بود، به‌گونه‏ای که ما با ماشین وارد حیاط آن شدیم. از جایی که ماشین را پارک کردیم، چند قدمی همراه حاج آقا به طرف ساختمان رفته بودیم که دیدم طلبه‏ای به استقبال ما می‏آید. در کمال تعجّب، او همان کسی بود که آن جسارت را به حاج آقا کرده بود! تا ما را دید، همان‌جا خشکش زد. او که خدمت‏گزار آن آقا شده بود، با رویی خجالت‏زده و شرمگین با ما احوال‌پرسی کرد و ما را به داخل منزل، هدایت کرد. چند‌باری هم وسایل پذیرایی آورد و به سرعت، خارج شد. من که خیلی از دست او عصبانی بودم، هر بار که داخل می‏آمد، می‏خواستم با او برخورد کنم؛ امّا حاج آقا که از نیّت من آگاه شده بود، به من چپ‌چپ نگاه می‏کرد و مانع این کار می‏شد.
موقع خداحافظی، آقا سیّد به رسم میزبانی، قصد مشایعت تا پای ماشین را داشت که با خواهش حاج آقا منصرف شد؛ امّا به طلبۀ خدمتکارش اشاره کرد که ما را همراهی کند. او به ناچار با فاصلۀ چند قدم عقب‏تر، پشت‌سرِ ما راه افتاد. به حاج آقا گفتم: شما این آقا را یادتان هست!؟ فرمود: «حرف نزن، بیا!». نزدیک ماشین که رسیدیم، حاج آقا آهسته به من فرمود: «داداش علی! صدقه پیشت هست؟».
پرسیدم: چه‌‌قدر؟ فرمود: «شصت تومن». آن زمان، یعنی دهۀ پنجاه شمسی، شصت تومن خیلی ارزش داشت! فرمود: «این طلبه، شصت تومن پول لازم دارد، برگرد و با او روبوسی کن و این پول را به او بده». با این که از دست آن طلبه خشمگین بودم، به خاطر امر حاج آقا، رفتم و صورتش را بوسیدم و احساس کردم با این کار، تمام کینه‏ای که از او در وجودم بود، رفت و به جایش دلسوزی و مهربانی آمد. همین که پول را به او دادم، دوان‌دوان به طرف حاج آقا آمد و ایشان را بغل کرد. می‏خواست دست حاج آقا را ببوسد که ایشان مانع شد. این‌گونه بود که نه‌تنها خطای او را به رویش نیاورد، بلکه به او کمک مالی هم کرد.(14) و (15)
پانوشت‌ها:
1- مواعظ: ج ۲ ص ۸۲.
2- ر.‌ک: ص ۴۷ (اجازۀ اجتهاد) و ص ۴۹ (فقاهت).
3- به نقل از آقای علی قره‏گوزلو و حجّت‌الإسلام غلامحسن بخشی.
4- به نقل از حجّت‌الإسلام سیّد عبّاس قائم‏مقامی.
5- به نقل از حجّت‌الإسلام محمّدعلی جاودان.
6- به نقل از دکتر جواد محمّدی.
7- به نقل از حجت‌الإسلام عبدالرضا پورذهبی.
8- مواعظ: ج ۳ ص ۲۶.
9- الکافی: ج ۸ ص ۱۴۷ ح ۱۲۵.
10- عین این عبارت در روایات یافت نشد؛ ولی شبیه آن از امام صادق(ع) چنین نقل شده است: «إنَّ مِن حَقِّ المُؤمِنِ علَى المُؤمِنِ المَوَدَّةَ لَهُ فِي صَدرِه‏... وَ أن لَا يُكَذِّبَه...‏؛ از جمله حقوق مؤمن بر مؤمن، این است که در دل، او را دوست بدارد و این که او را تکذیب نکند» (الکافی: ج ۲ ص ۱۷۱ ح ۷) و «لِلمُؤمِنِ عَلَى‏ المُؤمِنِِ سَبعَةُ حُقوقٍ واجِبَةٍ لَهُ مِن الله، وَ الله سائلُهُ عَمّا صَنَعَ فيها: الإجلالُ لَهُ فی عَينِهِ... وَ أن ‏يُحَرِّمَ غِيبَتَه...؛ مؤمن را بر مؤمن، هفت حق است که خداوند آنها را بر او واجب کرده است و خدا در بارۀ آنها از او بازخواست مى‏کند:... او را در چشم خود بزرگ شمارد... و غیبت او را حرام شمارد» (الخصال: ص ۳۵۱ ح ۲۷).
11- مواعظ: ج ۳ ص ۲۹. نیز، ر.‌ک: ج ۴ ص ۸۵.
12- عین این عبارت در روایات یافت نشد، ولی مشابه آن در روایات نبوی چنین است: «إنَّ الرَّجُلَ تَكونُ لَهُ المَنزِلَةُ عِندَ الله فَما يَبلُغُها بِعَمَلٍ‏، فَلا يَزالُ يَبتَليهِ بِما يَكرَهُ حَتّى يُبَلِّغَهُ ذاِکَ‏؛ مرد در نزد خداوند، جایگاهى دارد که با هیچ عملى بِدان نمى‏رسد. پس [خداوند] پیوسته وى را با چیزى که نمى‏پسندد، گرفتار مى‏سازد تا او را به آن جایگاه برساند» (المستدرک على الصحیحین: ج ۱ ص ۴۹۵ ح ۱۲۷۴. نیز، ر.‌ک: دانش‏نامۀ عقاید اسلامی: ج ۹ ص ۲۵۰).
13- مواعظ: ج ۴ ص ۹۹.
14- به نقل از آقای علی قره‏گوزلو.
15- از نظر قرآن‌کریم، پاداش بدى، بدىِ همانند آن است؛ ولى اگر در برابر بدى، گذشت و اصلاح صورت گیرد، پاداش آن، با خداوند است: «وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى الله إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ؛ کیفر هر بدى، بدى‏اى مانند آن است. پس هر‌که در گذرد و به راه آید، پاداش وى بر خداوند است. بى ‏گمان، او ستمگران را دوست نمى‏دارد» (شورا: آیهًْ ۴۰). به همین جهت، تأکید مى‏کند که بدى را به بهترین وجه پاسخ دهید: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ؛ بدى را با روشى که نیکوتر است، دور کن» (مؤمنون: آیهًْ ۹۶). نتیجۀ این کار، تبدیل دشمنی به دوستی صمیمی است: (وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِيمٌ؛ نیکى با بدى برابر نیست. [بدى را] با بهترین شیوه، باز دار. ناگاه، [خواهى دید] همان‌کس که میان تو و او دشمنى است، گویى دوستى گرم و صمیمى است» (فصّلت: آیهًْ ۳۴).